جانداری از راستۀ پستانداران با ده انگشت کارساز که روی دو پا راه می رود و به سبب داشتن مغز پیشرفته قادر به تکلم و تفکر است شخص فرد خوب و پایبند به اصول اخلاقی هفتاد و ششمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۳۱ آیه، دهر، ابرار، هل اتی انسان نئاندرتال: انسان اولیه متعلق به ۴۰ هزار سال قبل که در غارهای آسیای مرکزی و اروپا زندگی می کرد، جمجمه آن نخستین بار در سال ۱۸۶۵ میلادی در درۀ نئاندرتال (در آلمان، نزدیک دوسلدورف) به دست آمد
جانداری از راستۀ پستانداران با ده انگشت کارساز که روی دو پا راه می رود و به سبب داشتن مغز پیشرفته قادر به تکلم و تفکر است شخص فرد خوب و پایبند به اصول اخلاقی هفتاد و ششمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۳۱ آیه، دهر، ابرار، هل اتی انسان نِئاندِرتال: انسان اولیه متعلق به ۴۰ هزار سال قبل که در غارهای آسیای مرکزی و اروپا زندگی می کرد، جمجمه آن نخستین بار در سال ۱۸۶۵ میلادی در درۀ نئاندرتال (در آلمان، نزدیک دوسلدورف) به دست آمد
ذوب شدن نقره. (ناظم الاطباء). گداخته شدن زر و جز آن و ریخته شدن در قالب. (از اقرب الموارد). گداخته شدن زر و نقره و دیگر فلزات. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و اوقدوا ناراً فانسبکت الفضه. (اخبار الصین و الهند ص 5 از یادداشت مؤلف)
ذوب شدن نقره. (ناظم الاطباء). گداخته شدن زر و جز آن و ریخته شدن در قالب. (از اقرب الموارد). گداخته شدن زر و نقره و دیگر فلزات. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و اوقدوا ناراً فانسبکت الفضه. (اخبار الصین و الهند ص 5 از یادداشت مؤلف)
مردم، واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردم. (ترجمان القرآن جرجانی) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء) (السامی). آدمی. (غیاث اللغات) (آنندراج). حیوانات ناطق. (ازتعریفات جرجانی). در اصل انس بود، الف و نون مزیدتان بدان ملحق شده، و این مأخوذ است از انس بالضم که به معنی الفت گرفتن و ظاهر شدن است و بعضی گفته اند که مأخوذ از نسیان است. (از غیاث اللغات) (آنندراج). بشر. آدمیزاد. آدمیزاده. آدم زاده. انس. اناس. ناس. خلق. (یادداشت مؤلف). موجود سخنگوی میرنده. (جامع الحکمتین از فرهنگ علوم عقلی). انسان نام است برای جسد معین و نفس معین که ساکن در آن جسد است و جسد و نفس دو جزء برای انسانند، یکی از آندو جزء شریف است...یکی مانند درخت است و دیگری مانند ثمرۀ درخت، نفس راکب و جسد مرکوب است. (از رسائل اخوان الصفا بنقل از فرهنگ علوم عقلی) : انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج. (قرآن 2/76) ، بیافریدیم ما این مردم را از نطفه ای آمیخته. (کشف الاسرار میبدی ج 10 ص 313). امهات و نبات با حیوان بیخ و شاخند وبارشان انسان. ناصرخسرو. جان و انسان بندۀ فرمانبرش بادا مدام تا به تازی هست انسان آدمی و جان پری. سوزنی. نسبت دارند تا قیامت ایشان ز بهیمه من ز انسان. خاقانی. نیک آمده است زلزلت الارض هین بخوان بر مالها و قال الانسان مالها. خاقانی. گر بصورت آدمی انسان بدی احمد و بوجهل هم یکسان بدی. مولوی. چشم نابینا، زمین و آسمان زان نمی بیند که انسانیش نیست. سعدی. مردم چشمم به خون آغشته شد در کجا این ظلم با انسان کنند. حافظ. - انسان کامل، عبارت است از جمیع مراتب الهیه و کونیه از عقول و نفوس کلی و مراتب طبیعی تا آخر تنزلات وجود. (از شرح فصوص الحکم قیصری ص 10). در تصوف، بالاترین مقامی که انسان بدان تواند رسید یعنی مرتبۀ فناء فی اﷲ: کون جامع نزدما انسان بود ورنباشد این چنین حیوان بود جامع انسان کامل را بخوان معنی مجموع قرآن را بدان نقش می بندد جمال ذوالجلال در خیال صورت او بر کمال. شاه نعمت اﷲ ولی. انسان کامل است که مجلای ذات اوست مجموعه ای که جامع ذات و صفات اوست انسان کامل است که اوکون جامع است تیغولایت است که برهان قاطع است. k05l) _rb> p ssalc=\’rohtua\’>شاه نعمت اﷲ ولی. p/>rb>و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. rb>-
مردم، واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردم. (ترجمان القرآن جرجانی) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء) (السامی). آدمی. (غیاث اللغات) (آنندراج). حیوانات ناطق. (ازتعریفات جرجانی). در اصل انس بود، الف و نون مزیدتان بدان ملحق شده، و این مأخوذ است از انس بالضم که به معنی الفت گرفتن و ظاهر شدن است و بعضی گفته اند که مأخوذ از نسیان است. (از غیاث اللغات) (آنندراج). بشر. آدمیزاد. آدمیزاده. آدم زاده. انس. اناس. ناس. خلق. (یادداشت مؤلف). موجود سخنگوی میرنده. (جامع الحکمتین از فرهنگ علوم عقلی). انسان نام است برای جسد معین و نفس معین که ساکن در آن جسد است و جسد و نفس دو جزء برای انسانند، یکی از آندو جزء شریف است...یکی مانند درخت است و دیگری مانند ثمرۀ درخت، نفس راکب و جسد مرکوب است. (از رسائل اخوان الصفا بنقل از فرهنگ علوم عقلی) : انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج. (قرآن 2/76) ، بیافریدیم ما این مردم را از نطفه ای آمیخته. (کشف الاسرار میبدی ج 10 ص 313). امهات و نبات با حیوان بیخ و شاخند وبارشان انسان. ناصرخسرو. جان و انسان بندۀ فرمانبرش بادا مدام تا به تازی هست انسان آدمی و جان پری. سوزنی. نسبت دارند تا قیامت ایشان ز بهیمه من ز انسان. خاقانی. نیک آمده است زلزلت الارض هین بخوان بر مالها و قال الانسان مالها. خاقانی. گر بصورت آدمی انسان بدی احمد و بوجهل هم یکسان بدی. مولوی. چشم نابینا، زمین و آسمان زان نمی بیند که انسانیش نیست. سعدی. مردم چشمم به خون آغشته شد در کجا این ظلم با انسان کنند. حافظ. - انسان کامل، عبارت است از جمیع مراتب الهیه و کونیه از عقول و نفوس کلی و مراتب طبیعی تا آخر تنزلات وجود. (از شرح فصوص الحکم قیصری ص 10). در تصوف، بالاترین مقامی که انسان بدان تواند رسید یعنی مرتبۀ فناء فی اﷲ: کون جامع نزدما انسان بود ورنباشد این چنین حیوان بود جامع انسان کامل را بخوان معنی مجموع قرآن را بدان نقش می بندد جمال ذوالجلال در خیال صورت او بر کمال. شاه نعمت اﷲ ولی. انسان کامل است که مجلای ذات اوست مجموعه ای که جامع ذات و صفات اوست انسان کامل است که اوکون جامع است تیغولایت است که برهان قاطع است. k05l) _rb> p ssalc=\’rohtua\’>شاه نعمت اﷲ ولی. p/>rb>و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. rb>-
زادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بچه آوردن. (از اقرب الموارد) ، از بالا به چیزی آویخته سپس از دست آن را گذاشته فرودآمدن، یقال انسحط عن النخله، اذا تدلی عنها حتی ینزل لایمسکها بیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دست از جایی چنگ زده رها کردن و به زیر آمدن. (یادداشت مؤلف)
زادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بچه آوردن. (از اقرب الموارد) ، از بالا به چیزی آویخته سپس از دست آن را گذاشته فرودآمدن، یقال انسحط عن النخله، اذا تدلی عنها حتی ینزل لایمسکها بیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دست از جایی چنگ زده رها کردن و به زیر آمدن. (یادداشت مؤلف)
چنگ در زدن، باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا بازایست خود داشت وایستادن، زفتی، خشکی (یبوست) باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا، چنگ در زدن تشبث کردن، خاموش شدن، باز داشتن، نگاهداشتن، خودداری، کم خواری، بخل خست زفتی. یا امزجه در غذا. کم خوردن
چنگ در زدن، باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا بازایست خود داشت وایستادن، زفتی، خشکی (یبوست) باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا، چنگ در زدن تشبث کردن، خاموش شدن، باز داشتن، نگاهداشتن، خودداری، کم خواری، بخل خست زفتی. یا امزجه در غذا. کم خوردن