جدول جو
جدول جو

معنی انس - جستجوی لغت در جدول جو

انس
خو گرفتن به همنشینی با کسی، خوگرفتگی، همخویی، همدمی
تصویری از انس
تصویر انس
فرهنگ فارسی عمید
انس
مردم، بشر، انسان
انس و جان: آدمی و پری
تصویری از انس
تصویر انس
فرهنگ فارسی عمید
انس
کسی که به او انس گرفته شود، گروه بسیار، مردم و قبیله که در یک جا مقیم باشند
تصویری از انس
تصویر انس
فرهنگ فارسی عمید
انس
(اَنَ)
لال چند. از شاعران فارسی گوی هند و از لکهنوست و به سال 1267 ه. ق. درگذشته است. از اوست:
روح جمشید برد رشک بمی نوشی ما
که لب یار بود مایۀ بیهوشی ما.
(از تذکره صبح گلشن ص 43).
و رجوع به همان متن شود
لغت نامه دهخدا
انس
(اَ نِ)
انس گیرنده و انیس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
انس
(اُ)
واحد وزن معادل 28/35 گرم. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
انس
(اُ)
آرام یافتن به چیزی و بی پژمان شدن. (منتهی الارب). خو گرفتن و آرام گرفتن بچیزی و الفت گرفتن. (غیاث اللغات). خوگر شدن. (یادداشت مؤلف).
خو گرفتن و آرام یافتن بچیزی ونرمیدن از آن. (از اقرب الموارد). آرام یافتن بچیزی و بی پژمان شدن. (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
انس
(اُ نُ)
جمع واژۀ انوس. (منتهی الارب). و رجوع به انوس شود
لغت نامه دهخدا
انس
(اِ)
مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشر غیر جن و فرشته. (از اقرب الموارد). واحد آن انسی ّ و انسی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، اناس و اناسی ّ. (از اقرب الموارد). ج، اناسی و اناسی و اناسیّه و اناس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، آناس و واحد انسی ّ برای مذکر و انسیّه برای مؤنث است ودر محیط المحیط و اقرب الموارد و المنجد جمع آن بخطا اناس و اناسی آمده. (از المرجع) : کان رجال من الانس. (قرآن 6/72) ، باز روییدن درخت از بن سپس بریدن. (منتهی الارب). بازروییدن درخت از بن پس از بریدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). واتولیدن و رستن درخت پس ازبرش. (یادداشت مؤلف) ، بتازیانه درخستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
انس
بعربی اسطوخودوس است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به اسطوخودوس شود، فروافتادن پشم و افکندن آن را (لازم و متعدی). (منتهی الارب) (آنندراج). فروافتادن و بریده شدن پشم و پر. فرو افکندن. پر و پشم را. (از اقرب الموارد). پر و پشم و موی بیفکندن حیوان و بیوفتیدن آن. (تاج المصادر بیهقی). پر یا پشم بیفکندن حیوان. (مصادر زوزنی) ، شاخه بیرون آوردن درخت صلیان و فروانداختن آن را، هنگام پشم ریختن رسیدن ستور را، پیشی گرفتن بر قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
انس
((اَ نَ))
کسی که بدو انس گیرند، گروهی که در یک جا مقیم باشند، جمع آناس
تصویری از انس
تصویر انس
فرهنگ فارسی معین
انس
((اُ))
خو گرفتن، عادت، آرامش
تصویری از انس
تصویر انس
فرهنگ فارسی معین
انس
((اِ))
مردم، آدمیان
تصویری از انس
تصویر انس
فرهنگ فارسی معین
انس
خو گیری
تصویری از انس
تصویر انس
فرهنگ واژه فارسی سره
انس
خو، عادت، آمیزش، الفت، حشر، رابطه، موالفت، موانست، معاشرت، دوستی، محبت، وابستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انسی
تصویر انسی
یک تن از مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انسا
تصویر انسا
حمل بر فراموشی کردن، چیزی را از یاد بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انسب
تصویر انسب
مناسب تر، شایسته تر، درخورتر
فرهنگ فارسی عمید
(اُ نَ)
جمع واژۀ انیس به معنی همدم و غمخوار و رفیق. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سپند
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ)
جمع واژۀ نسر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرکسها. کرکسان. و رجوع به نسر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضد وحشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی
نه راکب دیدم آنجا و نه راجل.
منوچهری.
که عمری شد که همجنسی ندیدم
بجز وحشی دگر انسی ندیدم.
(منسوب به نظامی).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
همدم و آشنا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ سا)
دردگین نسا. (منتهی الارب). دردگین رگ نسا. (ناظم الاطباء). مبتلا به نقرس. (یادداشت مؤلف) ، بشربت بفریاد کسی رسیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مزد فال گوی دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مزد حازی (کف بین) را دادن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ / اَ نَ)
واحد انس. (از اقرب الموارد). واحد انس یعنی یک نفر آدم از مردم. (ناظم الاطباء). آدمی. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (ترجمان القرآن جرجانی). مردم. انسان. یکی از مردم. یک انسان. یک آدمی. یک انس. (یادداشت مؤلف) : فقولی انی نذرت للرحمن صوماً فلن اکلم الیوم انسیاً. (قرآن 27/19)
هستم آبستن، لیکن ز چنان جنسی
که نه اویستی جنی و نه خود انسی.
منوچهری.
بگوی من پذیرفته ام و پیمان کرده ام خدای تعالی را خاموشی، امروز با هیچ مردم سخن نخواهم گفت. (کشف الاسرار ج 6 ص 24). و سخنش روح افزای دل انسیان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 28).
- انسی و جان، انس و جن:
تو کعبۀ عجم شده او کعبۀ عرب
او و تو هر دو قبلۀ انسی و جان شده.
خاقانی.
پدیدآرندۀ انسی و جانی
اثرهای زمینی وآسمانی.
نظامی.
ج، اناسی ّ، اناسی، اناسیه، اناس. (منتهی الارب). ج، اناس و اناسی ّ. (از اقرب الموارد). و رجوع به انسان و انس شود، خداوند ستور بانشاط شدن، یا خوش اهل گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خداوند ستور نشاطی گشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، گزیدن مار، گره گشادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گشادن گره. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، دراز کردن گره یا بند شتران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دراز کردن پای بند شتران. (آنندراج). دراز کردن انشوطه عقال و گشودن آن. (از اقرب الموارد) ، ربودن چیزی را، استوار کردن، بی قصد گرفتن شتران را و راندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نشانیدن، انجمن و مجلسی که در آن برای امری مهم و پیشرفت کار و قطع نزاع و دعوا گفتگو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخس
تصویر اخس
خسیس تر، پست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسس
تصویر اسس
اساس، بنیاد، پایه، پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنس
تصویر آنس
خو گرفته، خو گیرنده، مانوس خو گرفته، خو گیرنده، مانوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسب
تصویر انسب
مناسبتر، همشکل تر، عالم تر، بسیار لطیف
فرهنگ لغت هوشیار
دیر کردن، واپس انداختن، دور کردن، زمان دادن، پس افکندن ،امری را عقب انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسر
تصویر انسر
جمع نسر، کرکسان
فرهنگ لغت هوشیار
درونی بخش درونی اندام مردمی آدمی آدمی مردم مقابل جنی خو گرفته خو گیر همدم دمساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگ
تصویر انگ
تهمت
فرهنگ واژه فارسی سره
عقیم، کنایه از آدم بی غیرت و کم مایه
فرهنگ گویش مازندرانی