دانۀ امرود جنگلی درشت تر از دانۀ امرود که دارای پوست سیاه رنگ و مغز سفید و شیرین است و آن را تف می دهند و می خورند و در طب هم به کار می رود، انجکک، دانج ابروج، انچوچک، انچکک
دانۀ امرود جنگلی درشت تر از دانۀ امرود که دارای پوست سیاه رنگ و مغز سفید و شیرین است و آن را تف می دهند و می خورند و در طب هم به کار می رود، اَنجُکَک، دانَجِ اَبرُوج، اَنچوچَک، اَنچُکَک
نام میوه ای است که مزه ندارد و بی لام (انجک) هم بنظر آمده. (هفت قلزم). نام میوه ای است که لطافت ندارد. (مؤید الفضلاء). میوه ای که لذت و لطافت نداشته باشد. (از شعوری ج 1 ورق 114 ب)
نام میوه ای است که مزه ندارد و بی لام (انجک) هم بنظر آمده. (هفت قلزم). نام میوه ای است که لطافت ندارد. (مؤید الفضلاء). میوه ای که لذت و لطافت نداشته باشد. (از شعوری ج 1 ورق 114 ب)
نازل تر. پست تر. (یادداشت مؤلف) ، مونس و دوست گزیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: هذا انسی و حدثی و خلصی و جلسی، این مونس و هم سخن و گزیده و هم نشین من است. (از ناظم الاطباء). - ابن انس، مونس ودوست گزیده. (ناظم الاطباء). صفی. الیف. حلیف. (از اقرب الموارد). گویند فلان ابن انس فلان و کیف ابن انسک و انسک، ای کیف ترانی فی مصاحبتی ایاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند فلان ابن انس فلان و هذا انسی و حدثی و خلصی و جلسی کلها بالکسر یعنی مونس و هم سخن و گزیده و همنشین من است. (منتهی الارب) ، آدمیان. (غیاث اللغات). مرمدان. (ترجمان القرآن جرجانی). آدمی. بشر. مردم. انسان مقابل جن، پری. (یادداشت مؤلف) : محیی الدین که سلیمان صفت است و خدمش دیو و انس و ملک و جان بخراسان یابم. خاقانی. مگر بساحت گیتی نماند بوی وفا که هیچ انس نیامد ز هیچ انس مرا. خاقانی. اهل خواهی ز اهل عصر ببر انس خواهی میان انس مپوی. خاقانی. انس و پریش چون ملک زله ربای مائده دام و ددش چو مورچه هدیه فزای مملکت. خاقانی. با یکدیگر می گفتند این طایفه نه از جنس انس و زمرۀ بشرند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 412). غنی ملکش از طاعت جن و انس. (بوستان). - انس و جان، مردمان و پریان. انس و جن: بر لوح فرشته نامش ایام جز بانوی انس و جان ندیده ست. خاقانی. در جانی وز انس و جانت پرسم نزدیکی و دور جات جویم. خاقانی. صورت نکنم که صورت داد در گوهر انس و جان ببینم. نظامی. - انس و جن، مردمان و پریان و دیوان. (ناظم الاطباء). مردمان و پریان. آدمیان و پریان. (از فرهنگ فارسی معین). ثقلان. (یادداشت لغت نامه) : قرآن را یکی خازنی هست کایزد حوالت بدو کرد مر انس وجان را. ناصرخسرو
نازل تر. پست تر. (یادداشت مؤلف) ، مونس و دوست گزیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: هذا انسی و حدثی و خلصی و جلسی، این مونس و هم سخن و گزیده و هم نشین من است. (از ناظم الاطباء). - ابن انس، مونس ودوست گزیده. (ناظم الاطباء). صفی. الیف. حلیف. (از اقرب الموارد). گویند فلان ابن انس فلان و کیف ابن انسک و انسک، ای کیف ترانی فی مصاحبتی ایاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند فلان ابن انس فلان و هذا انسی و حدثی و خلصی و جلسی کلها بالکسر یعنی مونس و هم سخن و گزیده و همنشین من است. (منتهی الارب) ، آدمیان. (غیاث اللغات). مرمدان. (ترجمان القرآن جرجانی). آدمی. بشر. مردم. انسان مقابل جن، پری. (یادداشت مؤلف) : محیی الدین که سلیمان صفت است و خدمش دیو و انس و ملک و جان بخراسان یابم. خاقانی. مگر بساحت گیتی نماند بوی وفا که هیچ انس نیامد ز هیچ اِنس مرا. خاقانی. اهل خواهی ز اهل عصر ببر انس خواهی میان اِنس مپوی. خاقانی. انس و پریش چون ملک زله ربای مائده دام و ددش چو مورچه هدیه فزای مملکت. خاقانی. با یکدیگر می گفتند این طایفه نه از جنس انس و زمرۀ بشرند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 412). غنی ملکش از طاعت جن و انس. (بوستان). - انس و جان، مردمان و پریان. انس و جن: بر لوح فرشته نامش ایام جز بانوی انس و جان ندیده ست. خاقانی. در جانی وز انس و جانت پرسم نزدیکی و دور جات جویم. خاقانی. صورت نکنم که صورت داد در گوهر انس و جان ببینم. نظامی. - انس و جن، مردمان و پریان و دیوان. (ناظم الاطباء). مردمان و پریان. آدمیان و پریان. (از فرهنگ فارسی معین). ثقلان. (یادداشت لغت نامه) : قرآن را یکی خازنی هست کایزد حوالت بدو کرد مر انس وجان را. ناصرخسرو
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان ارومیه است که در قسمت شمال بخش و در کنار دریاچۀ ارومیه واقع شده و از شمال و مشرق به دریاچه ارومیه محدود است. آب آن از قنوات و چشمه سارها تأمین میشود. از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8970تن است. محصول عمده دهستان انزل، بادام، غلات، حبوب، روغن و پشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان ارومیه است که در قسمت شمال بخش و در کنار دریاچۀ ارومیه واقع شده و از شمال و مشرق به دریاچه ارومیه محدود است. آب آن از قنوات و چشمه سارها تأمین میشود. از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8970تن است. محصول عمده دهستان انزل، بادام، غلات، حبوب، روغن و پشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)