جدول جو
جدول جو

معنی اندن - جستجوی لغت در جدول جو

اندن
(اَ دَ)
یا انیدن علامت تعدیۀ فعل است در زبان فارسی. (یادداشت مؤلف). در دستور پنج استاد ج 1 ص 112 آمده: ’طریق متعدی ساختن فعل آن است که به آخر صیغۀ امر حاضر مفرد (آنید) یا (اند) افزوده و ماضی فعل را بوجود آورند و سایر صیغه ها را از آن بسازند: گری - گریانید و گریاند، خند- خندانید و خنداند، سوز - سوزانید و سوزاند...’ پیداست که این شیوه متعدی ساختن سماعی است نه قیاسی
لغت نامه دهخدا
اندن
آب بندان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاندن
تصویر لاندن
افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندنبرای مثال با دفتر اشعار برخواجه شدم دی / من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
توقف کردن در جایی، اقامت کردن، باقی بودن بر حالتی
کنایه از زنده ماندن، برای مثال از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی - ۷/۵۹۵)
کنایه از متحیر و متعجب بودن
بر جا گذاشتن، باقی گذاشتن، برای مثال به گیتی نماند به جز نام نیک / هر آن کس که خواهد سرانجام نیک (فردوسی۲ - ۱۹۷۰) ، از امروز کاری به فردا ممان / که داند که فردا چه گردد زمان (فردوسی - ۷/۸۹)
کنایه از زنده نگه داشتن، برای مثال گرفتندشان در میان پیش وپس / از ایشان نماندند بسیار کس (اسدی - ۲۶۲) ، نه شنگل بمانم نه خاقان چین / نه گردان و مردان توران زمین (فردوسی۲ - ۹۹۹) کنایه از خسته شدن
به ارث رسیدن
صبر کردن، برای مثال بمان تا کسی دیگر آید به رزم / تو با من بساز و بیارای بزم (فردوسی - ۲/۱۸۰)
مانستن مانند بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاندن
تصویر شاندن
شانه کردن، شانه زدن موی، شاندن، شانیدن، برای مثال جهان به آب وفا روی عهد می شوید / فلک به دست ظفر جعد ملک می شاند (انوری - ۱۴۴)
کسی را به نشستن وا داشتن، وادار به نشستن کردن، جا دادن، خاموش کردن آتش، نشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راندن
تصویر راندن
راه بردن و به رفتن واداشتن چهارپایان یا سپاه یا لشکر و مانند آن ها، به حرکت درآوردن وسیلۀ نقلیه
بیرون کردن، طرد کردن، از پیش خود دور کردن
کنایه از اجرا کردن، کنایه از جاری ساختن، روان کردن
کنایه از گفتن، بیان کردن
کنایه از انجام دادن، کردن
کنایه از به همراه بردن
کنایه از گذراندن، سپری کردن
کنایه از قرار دادن تیر در کمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راندن
تصویر راندن
دور کردن، طرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت دادن جنبانیدن تکان دادن: بهر آن کس که یک دو بیت بخواند ژاژ خایید و دم و ریش بلاند. (سنائی لغ) جنباندن، حرکت دادن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
توقف کردن، درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
((دَ))
اقامت کردن، عقب افتادن، درمانده و ناتوان شدن، شبیه بودن، مانند بودن، تعجب کردن، شکیبیدن، صبر کردن، سپردن، واگذاردن، باقی گذاشتن، به جا گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راندن
تصویر راندن
((دَ))
بیرون کردن، راه انداختن چهارپا، طرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاندن
تصویر شاندن
((دَ))
شانه کردن، به هوا دادن خوشه های خرمن شده، برای جدا کردن دانه از کاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاندن
تصویر لاندن
((دَ))
جنباندن، تکان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راندن
تصویر راندن
دفع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
اقامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راندن
تصویر راندن
Herd
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
Abide, Remain, Stay
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
demeurer, rester
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از راندن
تصویر راندن
rassembler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
لک لک
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از راندن
تصویر راندن
zusammentreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
pozostawać, zostać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از راندن
تصویر راندن
збирати стадо
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
пребывать , оставаться , оставаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راندن
تصویر راندن
zganiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از راندن
تصویر راندن
собирать в стадо
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راندن
تصویر راندن
群集
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
verblijven, blijven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از راندن
تصویر راندن
reunir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
bleiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از راندن
تصویر راندن
radunare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از راندن
تصویر راندن
arriar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
permanecer, quedarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
permanecer, ficar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
залишатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی