جدول جو
جدول جو

معنی انحص - جستجوی لغت در جدول جو

انحص
(اَ حَ)
آنک زورینش ستبر باشد. (تاج المصادر بیهقی) (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انحا
تصویر انحا
نحوها، روش ها، شیوه ها، طرزها، در علم زبانشناسی مجموعه قواعدی که درباره آرایش کلمات برای ساخت جمله یا عبارت بحث می کند، جمع واژۀ نحو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انقص
تصویر انقص
ناقص تر، عیب ناک تر، کم تر، ناقص ترین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
مرد کم موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک موی ابرو. (تاج المصادر بیهقی). آنکه موی ابرویش باریک باشد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
بن کوه، و روی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسما).
- اصحاب نحص الجبل، قتلای احد. (از منتهی الارب). از قتلای روز احد. (ناظم الاطباء). حدیث: یالیتنی غودرت مع اصحاب نحص الجبل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَص ص)
احص وشبیث دو محل است در نجد از منازل ربیعه که بعد به پسران وائل بکر و تغلب تعلق یافت، معزول کردن کسی را از کار. (منتهی الارب). عزل کردن کسی را از کاری
لغت نامه دهخدا
(اَ حَص ص)
روز که در آن آفتاب روشن و هوا صافی باشد. یوم صحو، از حج بازماندن، احصار بول کسی را، تنگ گرفتن بول او را. (منتهی الارب) ، احصار عدو کسی را، محاصره کردن. تنگ گرفتن دشمن او را، احصار ناقه، تنگ شدن سوراخ پستان او. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، قبض آوردن شکم. (منتهی الارب). شکم بگرفتن. (تاج المصادر) ، در تعریفات جرجانی بدو معنی آمده: 1- محروم و واماندن از اجرای عمل حج خواه بواسطۀ دشمن یا حبس یا مرض. 2- عاجز بودن محرم است از طواف و وقوف در عرفات. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احصار در لغت منع از هر چیزی است. و محصر بفتح صاد که ممنوع از هر چیزی است از همین ماده است، چنانکه در کشاف ذکر کرده. و احصار در شرع منع ترس با بیماری است از ساعت وصول کسی که در حج احرام بسته تا دقیقه ای که حج و عمرۀ خودرا به اتمام رساند و محصر در شرع کسی را نامند که از حج یا عمره به واسطه ترس یا بیماری بعد از احرام بستن ممنوع شده باشد. کذا فی جامع الرموز و الدرر
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
انّح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُنْ نَ)
دهی است در یمامه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُنْ نَ)
مرد بخیل که چون چیزی از او خواهند تنحنح کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انح. انوح. (از اقرب الموارد) ، ریخته شدن و افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریخته شدن. (از شرح فارسی قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انح انحاً و انوحاً و انیحاً (از باب ضرب) ، دم برآوردن از مرض تاسه و دمه و جز آن. (از آنندراج). رخیدن و دم برآوردن از مرض تاسه و دمه و جز آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بتندی و شدت نفس کشیدن از سنگینیی که بسبب بیماری یادمه حاصل آید. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مُ حَص ص)
موی افتنده. (آنندراج). موی افتاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بریده. (آنندراج). دنب بریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انحصاص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
ناقص تر. (ناظم الاطباء). کمتر و عیبناکتر. (غیاث اللغات). ناتمام تر. کوتاهتر. کمتر: انقص من زبرقان القمر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
خر مادۀ وحشی نازاینده. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده خر وحشی نازاینده. (ناظم الاطباء) ، آواز کردن زاغ. (شمس اللغات) ، زن لاغر شده از غایت پیری. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ شحص. (اقرب الموارد). رجوع به شحص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
بزرگ شکم. (مصادر زوزنی) (از یادداشت مؤلف) ، خم گردیدن پشت کسی از کبر سن و ضعف. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: انخزع متنه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
مرد عذرنیوش از جانب صادق باشد یا از طرف کاذب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که از طرف شخص راستگو و دروغگو پوزش قبول کند. (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
بیماریی در شتران که سرفه های سخت و بسیار کنند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح ریاضی آن است که خط چنان باشد که اجزاء مفروضۀ آن در همه اوضاع بر همدیگر انطباق نیابد مانند اجزاء مفروضۀکمان، که فقط در موقعی که قسمت مقعر یک قوس را بر قسمت محدب یک قوس دیگر قرار دهیم انطباق می یابند و درغیر این وضع منطبق نمی شوند. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
کوزپشت (گوژپشت). (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ حا)
عالمتر به نحو. نحودان تر. نحوی تر:ما تحت ادیم السماء انحی من ابن عقیل. (ابوحیان).
مات ابن یحیی و مات دوله الادب
و مات احمد انحی العجم والعرب.
؟ (دررثاء ثعلب نحوی).
و کان ابوبکر بن مجاهد یقول: ابوالحسن ابن کیسان انحی من الشیخین یعنی المبرد و ثعلب. (یاقوت حموی، معجم الادباء ج 6 ص 281)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
شهری است از دیار بکر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
نامبارکتر و نافرجام تر. (ناظم الاطباء). منحوس تر. بدبخت تر: ما خالف انحسه اسعده. (بحتری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احص
تصویر احص
نافرخنده، کل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحص
تصویر امحص
پوزش نیوش پوزش پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقص
تصویر انقص
ناقص تر، نا تمام تر، کوتاهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحن
تصویر انحن
کوژ پشت، خمیده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحا
تصویر انحا
جمع نحو. سویها گوشه ها، راهها روشها، مثلها مانندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحصاری
تصویر انحصاری
در بستی منسوب به انحصار، منحصر: فروش... انحصاری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحصارات
تصویر انحصارات
جمع انحصار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحصارا
تصویر انحصارا
به تکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحصار دخانیات
تصویر انحصار دخانیات
در بست دوداک
فرهنگ لغت هوشیار
دربستگری تنها فروشی دربست، کوتاه شدن در گنجیدن، در تنگنا افتادن، کوتاهی در تنگنا افتادن، محدود بودن مخصوص بودن امری بکسی یا موسسه ای، محدود کردن ساخت توزیع یا فروش چیزی بدولت یا موسسه و یا شرکتی: انحصار دخانیات انحصار فروش مشروبات الکلی، محدودیت، جمع انحصارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحص
تصویر نحص
گجسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انحصار
تصویر انحصار
ویژه سازی
فرهنگ واژه فارسی سره
اشکال، راه ها، روش ها، صور، طرق
فرهنگ واژه مترادف متضاد