روز که در آن آفتاب روشن و هوا صافی باشد. یوم صحو، از حج بازماندن، احصار بول کسی را، تنگ گرفتن بول او را. (منتهی الارب) ، احصار عدو کسی را، محاصره کردن. تنگ گرفتن دشمن او را، احصار ناقه، تنگ شدن سوراخ پستان او. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، قبض آوردن شکم. (منتهی الارب). شکم بگرفتن. (تاج المصادر) ، در تعریفات جرجانی بدو معنی آمده: 1- محروم و واماندن از اجرای عمل حج خواه بواسطۀ دشمن یا حبس یا مرض. 2- عاجز بودن محرم است از طواف و وقوف در عرفات. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احصار در لغت منع از هر چیزی است. و محصر بفتح صاد که ممنوع از هر چیزی است از همین ماده است، چنانکه در کشاف ذکر کرده. و احصار در شرع منع ترس با بیماری است از ساعت وصول کسی که در حج احرام بسته تا دقیقه ای که حج و عمرۀ خودرا به اتمام رساند و محصر در شرع کسی را نامند که از حج یا عمره به واسطه ترس یا بیماری بعد از احرام بستن ممنوع شده باشد. کذا فی جامع الرموز و الدرر
روز که در آن آفتاب روشن و هوا صافی باشد. یوم صحو، از حج بازماندن، احصار بول کسی را، تنگ گرفتن بول او را. (منتهی الارب) ، احصار عدو کسی را، محاصره کردن. تنگ گرفتن دشمن او را، احصار ناقه، تنگ شدن سوراخ پستان او. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، قبض آوردن شکم. (منتهی الارب). شکم بگرفتن. (تاج المصادر) ، در تعریفات جرجانی بدو معنی آمده: 1- محروم و واماندن از اجرای عمل حج خواه بواسطۀ دشمن یا حبس یا مرض. 2- عاجز بودن محرم است از طواف و وقوف در عرفات. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احصار در لغت منع از هر چیزی است. و مُحْصَر بفتح صاد که ممنوع از هر چیزی است از همین ماده است، چنانکه در کشاف ذکر کرده. و احصار در شرع منع ترس با بیماری است از ساعت وصول کسی که در حج احرام بسته تا دقیقه ای که حج و عمرۀ خودرا به اتمام رساند و محصر در شرع کسی را نامند که از حج یا عمره به واسطه ترس یا بیماری بعد از احرام بستن ممنوع شده باشد. کذا فی جامع الرموز و الدُرر
مرد بخیل که چون چیزی از او خواهند تنحنح کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انح. انوح. (از اقرب الموارد) ، ریخته شدن و افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریخته شدن. (از شرح فارسی قاموس)
مرد بخیل که چون چیزی از او خواهند تنحنح کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اَنِح. اَنوح. (از اقرب الموارد) ، ریخته شدن و افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریخته شدن. (از شرح فارسی قاموس)
انح انحاً و انوحاً و انیحاً (از باب ضرب) ، دم برآوردن از مرض تاسه و دمه و جز آن. (از آنندراج). رخیدن و دم برآوردن از مرض تاسه و دمه و جز آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بتندی و شدت نفس کشیدن از سنگینیی که بسبب بیماری یادمه حاصل آید. (از اقرب الموارد).
انح انحاً و انوحاً و انیحاً (از باب ضرب) ، دم برآوردن از مرض تاسه و دمه و جز آن. (از آنندراج). رخیدن و دم برآوردن از مرض تاسه و دمه و جز آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بتندی و شدت نفس کشیدن از سنگینیی که بسبب بیماری یادمه حاصل آید. (از اقرب الموارد).
مرد عذرنیوش از جانب صادق باشد یا از طرف کاذب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که از طرف شخص راستگو و دروغگو پوزش قبول کند. (ازاقرب الموارد)
مرد عذرنیوش از جانب صادق باشد یا از طرف کاذب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که از طرف شخص راستگو و دروغگو پوزش قبول کند. (ازاقرب الموارد)
بیماریی در شتران که سرفه های سخت و بسیار کنند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح ریاضی آن است که خط چنان باشد که اجزاء مفروضۀ آن در همه اوضاع بر همدیگر انطباق نیابد مانند اجزاء مفروضۀکمان، که فقط در موقعی که قسمت مقعر یک قوس را بر قسمت محدب یک قوس دیگر قرار دهیم انطباق می یابند و درغیر این وضع منطبق نمی شوند. (از تعریفات جرجانی)
بیماریی در شتران که سرفه های سخت و بسیار کنند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح ریاضی آن است که خط چنان باشد که اجزاء مفروضۀ آن در همه اوضاع بر همدیگر انطباق نیابد مانند اجزاء مفروضۀکمان، که فقط در موقعی که قسمت مقعر یک قوس را بر قسمت محدب یک قوس دیگر قرار دهیم انطباق می یابند و درغیر این وضع منطبق نمی شوند. (از تعریفات جرجانی)
عالمتر به نحو. نحودان تر. نحوی تر:ما تحت ادیم السماء انحی من ابن عقیل. (ابوحیان). مات ابن یحیی و مات دوله الادب و مات احمد انحی العجم والعرب. ؟ (دررثاء ثعلب نحوی). و کان ابوبکر بن مجاهد یقول: ابوالحسن ابن کیسان انحی من الشیخین یعنی المبرد و ثعلب. (یاقوت حموی، معجم الادباء ج 6 ص 281)
عالمتر به نحو. نحودان تر. نحوی تر:ما تحت ادیم السماء انحی من ابن عقیل. (ابوحیان). مات ابن یحیی و مات دوله الادب و مات احمد انحی العجم والعرب. ؟ (دررثاء ثعلب نحوی). و کان ابوبکر بن مجاهد یقول: ابوالحسن ابن کیسان انحی من الشیخین یعنی المبرد و ثعلب. (یاقوت حموی، معجم الادباء ج 6 ص 281)
دربستگری تنها فروشی دربست، کوتاه شدن در گنجیدن، در تنگنا افتادن، کوتاهی در تنگنا افتادن، محدود بودن مخصوص بودن امری بکسی یا موسسه ای، محدود کردن ساخت توزیع یا فروش چیزی بدولت یا موسسه و یا شرکتی: انحصار دخانیات انحصار فروش مشروبات الکلی، محدودیت، جمع انحصارات
دربستگری تنها فروشی دربست، کوتاه شدن در گنجیدن، در تنگنا افتادن، کوتاهی در تنگنا افتادن، محدود بودن مخصوص بودن امری بکسی یا موسسه ای، محدود کردن ساخت توزیع یا فروش چیزی بدولت یا موسسه و یا شرکتی: انحصار دخانیات انحصار فروش مشروبات الکلی، محدودیت، جمع انحصارات