جدول جو
جدول جو

معنی انجوک - جستجوی لغت در جدول جو

انجوک(اَ)
انجرک. مرزنجوش. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انوک
تصویر انوک
ساده لوح، احمق، کودن، کم خرد، ابله، کاغه، شیشه گردن، کردنگ، خل، گردنگل، دنگل، کهسله، دبنگ، نابخرد، لاده، غمر، ریش کاو، کم عقل، خام ریش، چل، تپنکوز، غتفره، سبک رای، تاریک مغز، بی عقل، کانا، گول، فغاک، خرطبع، بدخرد، دنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجوخ
تصویر انجوخ
چین و چروک پوست بدن یا چین خوردگی پوست چهره در اثر پیری، انجخ، نجوغ، برای مثال شدم پیر بدینسان و تو هم خود نه جوانی / مرا سینه پرانجوخ و تو چون سخت کمانی (رودکی - ۵۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجوج
تصویر انجوج
عود هندی، درختی با چوب قهوه ای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش می پراکند و معمولاً در هند و هندوچین می روید، سندهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجرک
تصویر انجرک
مرزنگوش، گیاهی خوش بو از خانوادۀ نعناع با گل های سفید که مصرف دارویی دارد
مرزه گوش، گوش موش، آذان الفار، اناغالس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجلک
تصویر انجلک
دانۀ امرود جنگلی درشت تر از دانۀ امرود که دارای پوست سیاه رنگ و مغز سفید و شیرین است و آن را تف می دهند و می خورند و در طب هم به کار می رود، انجکک، دانج ابروج، انچوچک، انچکک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجکک
تصویر انجکک
دانۀ امرود جنگلی درشت تر از دانۀ امرود که دارای پوست سیاه رنگ و مغز سفید و شیرین است و آن را تف می دهند و می خورند و در طب هم به کار می رود، دانج ابروج، انجلک، انچکک، انچوچک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ جُ لَ)
نام میوه ای است که مزه ندارد و بی لام (انجک) هم بنظر آمده. (هفت قلزم). نام میوه ای است که لطافت ندارد. (مؤید الفضلاء). میوه ای که لذت و لطافت نداشته باشد. (از شعوری ج 1 ورق 114 ب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگ شدن و سطبر گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جزیره و آداک. (ناظم الاطباء). ابخوست. جزیره:
در شب هجران سرشک دیده ام دریا شده
همچو انجو جسم لاغر در میان آب ماند.
ابوالمعالی (از شعوری ج 1 ورق 126 الف).
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 205 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اندوه و اضطراب و غم و قلق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند با 140 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن زعفران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ کَ)
دانه ای باشد سیاه شبیه بدانۀ امرود و مغز سفید دارد و آنرا بخورند. خاصیتش آن است که هرچند فراش خیال جاروب سنبل برجل خرسک ریش زند از پوست آن پاک نتوان کرد. (برهان قاطع). یکی از اقسام آجیل و دانه ای است سیاه شبیه بدانۀ امرود و مغز سفیدی دارد و آنرا انچوچک و به تازی دانج ابروج گویند و در کهکیلویۀ فارس عمل می آید. (ناظم الاطباء). دانه ای باشد شبیه بدانۀ امرود و مغز سفید دارد خاصیتش آن است که هر که او را خورد خوابهای عجیب و غریب بیند. (هفت قلزم). بفارسی محلب و بهندی کهیلا خوانند. (مؤید الفضلاء). بشیرازی دانج ابروج را گویند. (از اختیارات بدیعی، نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ذیل دانج ابروج). در تحفۀ حکیم مؤمن انچکک است و چنین آمده: دانج ابروج (را) در اصفهان انچکک نامند، دانۀ امرود جنگلی است. (تحفه ذیل دانج ابروج). در یکی از یادداشتهای مؤلف انجلک با لام است. انجل. (ناظم الاطباء). و رجوع به انچوچک و انجل شود،
{{اسم مصدر}} فسردگی و بستگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
دهی است از بخش طبس شهرستان فردوس با444 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه، پنبه و گاورس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ نَ)
نام دیگر آن گنده سیری است و هر دو نام در کرج متداول است. (یادداشت مؤلف) ، ریزه ریزه کردن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (هفت قلزم) (مؤیدالفضلاء) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ریزریز کردن. (فرهنگ فارسی معین). ریزریز کردن نان. (ناظم الاطباء) ، بیرون کشیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (مؤید الفضلاء) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ فارسی معین). کشیدن. (انجمن آرا) (آنندراج) ، زمین آب دادن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). زمین را آب دادن. (مؤید الفضلاء) (آنندراج) (هفت قلزم) : جمع لشکر کرد و تاختن تا... و جمله زر بفرمود انجیدن. (تاریخ طبرستان) ، آزردن. (ناظم الاطباء). آزردن. زخم زدن. (فرهنگ فارسی معین). سوراخ کردن. (یادداشت مؤلف) :
بخنجر همه تنش انجیده اند
برآن خاک خونش بشنجیده اند.
لبیبی.
تیغت تن کوهسار انجیده
گرزت سر روزگار پخچیده.
سراج الدین راجی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چوب عود باشد و بهترین وی آن است که در ته آب نشیند، گویند عود بیخ درختی است که آنرا میکنند و در زیر خاک دفن میکنند تا مدتی معین، بعد ازآن بر می آورند، پوسیدۀ آنرا میتراشند باقی عود خالص می ماند و بوی معطری دارد. بهترین آن مندلی باشد و آن جزیره ای است. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از آنندراج) (از انجمن آرا). عود. (فرهنگ فارسی معین) (مهذب الاسماء). چوب عود. (ناظم الاطباء). درخت عود. (از شعوری ج 1 ورق 101 ب). ج، اناجیج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بر وزن و معنی انجوخ است که چین و شکن روی و اندام باشد. (برهان قاطع). چین و شکن اندام و رو. (آنندراج). چینی که بر رو افتد از پیری و خادمان را نیز این چین بر روی افتد. (فرهنگ خطی). شکنج اندام. (شرفنامۀ منیری). انجوخ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). انجغ. انجخ. شکنج. ترنجیدگی:
چو بر رویت از پیری افتاد انجوغ
نبینی دگر در دل خویش افروغ.
ابوشکور.
گردن رحم چون عضله ای است و انجوغ انجوغ است برهم نهاده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این کرم کودکان را بیشتر افتد و در شکنها و انجوغ شرج بسیار افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). انشناج، بانجوغ شدن. تشنیج، بانجوغ کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابله. (المصادر زوزنی). احمق. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). ج، نوکی ̍، نوک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجول
تصویر انجول
انجیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجرک
تصویر انجرک
مرزنگوش، آذان الفار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجکک
تصویر انجکک
انچوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوک
تصویر انوک
گول: نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوج
تصویر انجوج
عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوخ
تصویر انجوخ
چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوغ
تصویر انجوغ
چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری)
فرهنگ لغت هوشیار
نرم نشده
فرهنگ گویش مازندرانی