بر وزن و معنی انجوخ است که چین و شکن روی و اندام باشد. (برهان قاطع). چین و شکن اندام و رو. (آنندراج). چینی که بر رو افتد از پیری و خادمان را نیز این چین بر روی افتد. (فرهنگ خطی). شکنج اندام. (شرفنامۀ منیری). انجوخ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). انجغ. انجخ. شکنج. ترنجیدگی: چو بر رویت از پیری افتاد انجوغ نبینی دگر در دل خویش افروغ. ابوشکور. گردن رحم چون عضله ای است و انجوغ انجوغ است برهم نهاده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این کرم کودکان را بیشتر افتد و در شکنها و انجوغ شرج بسیار افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). انشناج، بانجوغ شدن. تشنیج، بانجوغ کردن. (تاج المصادر بیهقی).