جدول جو
جدول جو

معنی انجوس - جستجوی لغت در جدول جو

انجوس
نرم نشده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجاس
تصویر انجاس
نجس ها، چیزهایی که پاک نیست، جمع واژۀ نجس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجوخ
تصویر انجوخ
چین و چروک پوست بدن یا چین خوردگی پوست چهره در اثر پیری، انجخ، نجوغ، برای مثال شدم پیر بدینسان و تو هم خود نه جوانی / مرا سینه پرانجوخ و تو چون سخت کمانی (رودکی - ۵۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجوج
تصویر انجوج
عود هندی، درختی با چوب قهوه ای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش می پراکند و معمولاً در هند و هندوچین می روید، سندهان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
چوب عود باشد و بهترین وی آن است که در ته آب نشیند، گویند عود بیخ درختی است که آنرا میکنند و در زیر خاک دفن میکنند تا مدتی معین، بعد ازآن بر می آورند، پوسیدۀ آنرا میتراشند باقی عود خالص می ماند و بوی معطری دارد. بهترین آن مندلی باشد و آن جزیره ای است. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از آنندراج) (از انجمن آرا). عود. (فرهنگ فارسی معین) (مهذب الاسماء). چوب عود. (ناظم الاطباء). درخت عود. (از شعوری ج 1 ورق 101 ب). ج، اناجیج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به معنی انجسا است که نوعی از سرخ مرد باشد و بعربی شجرهالدم خوانند، خون را ببندد. (برهان قاطع) (از هفت قلزم). ابوخلسا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
پلیدتر. ناپاک تر. (ناظم الاطباء). به معنی پلیدتر اسم تفضیل از نجس. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ضد بخشنده است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از قدیمی ترین شاعران لاتن یونانی نژاد (245- 169 قبل از میلاد). او را قصاید رزمی و قطعات تراژدی با سبکی مشکل و مبهم است که درعین حال خالی از استحکام و عظمت فکر نیست. (از لاروس). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نجس و نجس ونجس و نجس و نجس. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پلیدیها. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انجاص. (از دزی ج 1 ص 40). انجاص، آلو. (از مهذب الاسماء). رجوع به انجاص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
پلید ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پلید کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). نجس کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انجرک. مرزنجوش. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند با 140 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن زعفران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
تخمی باشد که آنرا نانخواه گویند و بتقدیم ثالث بثانی هم بنظر آمده است. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از آنندراج). نانخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بر وزن و معنی انجوخ است که چین و شکن روی و اندام باشد. (برهان قاطع). چین و شکن اندام و رو. (آنندراج). چینی که بر رو افتد از پیری و خادمان را نیز این چین بر روی افتد. (فرهنگ خطی). شکنج اندام. (شرفنامۀ منیری). انجوخ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). انجغ. انجخ. شکنج. ترنجیدگی:
چو بر رویت از پیری افتاد انجوغ
نبینی دگر در دل خویش افروغ.
ابوشکور.
گردن رحم چون عضله ای است و انجوغ انجوغ است برهم نهاده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این کرم کودکان را بیشتر افتد و در شکنها و انجوغ شرج بسیار افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). انشناج، بانجوغ شدن. تشنیج، بانجوغ کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جزیره و آداک. (ناظم الاطباء). ابخوست. جزیره:
در شب هجران سرشک دیده ام دریا شده
همچو انجو جسم لاغر در میان آب ماند.
ابوالمعالی (از شعوری ج 1 ورق 126 الف).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ضد عقور یعنی سگ ناگزنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سستی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجاس
تصویر انجاس
نجس کردن، پلید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوج
تصویر انجوج
عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوخ
تصویر انجوخ
چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوغ
تصویر انجوغ
چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجول
تصویر انجول
انجیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجس
تصویر انجس
پلید تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوس
تصویر انوس
سگ رام سگ ناگزنده خو گیرنده جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاس
تصویر انجاس
((اِ))
نجس کردن، پلید ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجاس
تصویر انجاس
((اَ))
جمع نجس، پلیدی ها
فرهنگ فارسی معین
انگشت
فرهنگ گویش مازندرانی
نجویده
فرهنگ گویش مازندرانی
بخیل، خسیس
دیکشنری اردو به فارسی