جدول جو
جدول جو

معنی انجوخیده - جستجوی لغت در جدول جو

انجوخیده
چین و چروک پیداکرده، پرچین و چروک شده، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، آژنگ ناک
تصویری از انجوخیده
تصویر انجوخیده
فرهنگ فارسی عمید
انجوخیده(اَ دَ / دِ)
ترنجیده و درهم کشیده شده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجوخیدن
تصویر انجوخیدن
درهم کشیده شدن پوست بدن، چین و چروک پیدا کردن پوست چهره در اثر پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجیده
تصویر انجیده
ریزریزشده، زخم خورده، آزرده، زخمی، برای مثال زمین خسته از خون انجیدگان / هوا بسته از آه رنجیدگان (نظامی۵ - ۷۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوخیده
تصویر اشکوخیده
لغزیده، سکندری خورده، به سردرآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجوخیدگی
تصویر انجوخیدگی
درهم کشیدگی پوست بدن، ترنجیدگی، چین خوردگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجخیدن
تصویر انجخیدن
انجوخیدن، درهم کشیده شدن پوست بدن، چین و چروک پیدا کردن پوست چهره در اثر پیری
فرهنگ فارسی عمید
(اَدَ / دِ)
بپایان رسیده. انجام شده. منجرشده
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ/ دِ)
ریزریز کرده شده. (برهان قاطع). خرد کرده شده. ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ریزه ریزه شده. (فرهنگ فارسی معین) :
کاسۀ سر بازرگان بگماز شراب است
گوشت تن مجتازان انجیده کباب است.
منوچهری.
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ / خِ)
پژمردن و روی چین گرفتن. (لغت فرس اسدی نسخه نخجوانی از یادداشت مؤلف). انجوخ. چین. ترنجیدگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
جویده نشده. مضغنشده. خائیده نشده. مقابل جویده. رجوع به جویده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ خِ / خَ/ خُ دَ)
درهم کشیده شدن پوست روی و اندام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شکسته شدن عصا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
آنکه پوستش پژمرده و ترنجیده شده باشد. (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 31)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ دَ / دِ)
لغزیده و بسردرآمده
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ تَ)
بر وزن و معنی انجوخیدن است که برهم کشیده شدن پوست رو و اندام باشد. (برهان قاطع) (ازهفت قلزم). انجوخیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). نخص. (تاج المصادر بیهقی). چین خوردن. نورد پیدا کردن. (یادداشت مؤلف) : و بیغولۀ ران آماسیده بود و حوالی مقعد انجوغیده و فراز هم آمده بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به انجوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
ترنجیدگی و برهم کشیدگی. (ناظم الاطباء). تفصید. (منتهی الارب). تشقق. تحدد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ دَ / دِ)
بوجودآمده. موجودگردیده. رجوع به انبوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
برهم کشیدن پوست روی و اندام. (برهان قاطع) (از آنندراج). برهم کشیده شدن پوست و اندام و روی. (هفت قلزم). درهم کشیده شدن پوست روی و بدن. (فرهنگ سروری). برهم کشیده کردن پوست روی و اندام و ترنجیده نمودن. (ناظم الاطباء). درهم کشیده شدن پوست بدن. چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن بسبب پیری. (فرهنگ فارسی معین). انجوغیدن. (آنندراج). و رجوع به انجختن و انجوغیدن و انجوخ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
گندنای کوهی باشد که بعربی حشیشهالکلب خوانند و صوف الارض نیز گویند و دشوار زاییدن زنان را سودمند بود. (برهان قاطع) (آنندراج). فراسیون. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوخیدگی
تصویر انجوخیدگی
در هم کشیدگی پوست (چهره و بدن) چین خوردگی ترنجیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجیده
تصویر انجیده
ریزه ریزه شده ریز ریز شدن، آزرده زخم خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوخه
تصویر انجوخه
چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری)
فرهنگ لغت هوشیار
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوخیدن
تصویر انجوخیدن
((اَ دَ))
انجخیدن، چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجامیده
تصویر انجامیده
منجر شده
فرهنگ واژه فارسی سره