جدول جو
جدول جو

معنی انجامیده - جستجوی لغت در جدول جو

انجامیده
(اَدَ / دِ)
بپایان رسیده. انجام شده. منجرشده
لغت نامه دهخدا
انجامیده
منجر شده
تصویری از انجامیده
تصویر انجامیده
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجیده
تصویر انجیده
ریزریزشده، زخم خورده، آزرده، زخمی، برای مثال زمین خسته از خون انجیدگان / هوا بسته از آه رنجیدگان (نظامی۵ - ۷۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
به پایان رسیدن، پایان یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجانیده
تصویر رنجانیده
رنج داده شده، آزرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجوخیده
تصویر انجوخیده
چین و چروک پیداکرده، پرچین و چروک شده، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، آژنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجانیده
تصویر گنجانیده
جا داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ/ دِ)
ریزریز کرده شده. (برهان قاطع). خرد کرده شده. ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ریزه ریزه شده. (فرهنگ فارسی معین) :
کاسۀ سر بازرگان بگماز شراب است
گوشت تن مجتازان انجیده کباب است.
منوچهری.
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نجویده. مقابل جاویده. رجوع به جاویده و جویده شود
لغت نامه دهخدا
اسم نبرده. (یادداشت مؤلف). مقابل نامیده
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انجام. یا در آخر آن برای وصف و نون برای اظهار وصفیت است. (از شعوری ج 1 ورق 123 الف)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نینجامیدن. ناانجامیدن. مقابل انجامیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به انجامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نیارامیده. نارمیده. که آرامیده نیست. مقابل آرامیده. رجوع به آرامیده شود
لغت نامه دهخدا
(فِ لِ دَ / دِ)
نخائیده. ناخائیده. نجویده. مضغ نشده. رجوع به نجویده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
گنجانده. جای داده شده در چیزی
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رنجانده. رنج داده شده. آزرده شده. مشقت و تعب رسیده. آسیب و صدمه رسیده. رجوع به رنجانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ دَ / دِ)
تصورشده. پنداشته. و رجوع به انگاریدن و انگاردن و انگار و انگارده و انگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ/ دِ)
اندودشده. آلوده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ شِ کَ تَ)
پر کردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
بپایان آمده. به انتها رسیده
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
قابل انجام شدن و بپایان رسیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
ترنجیده و درهم کشیده شده
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ مَ دَ)
بنهایت رسیدن و آخرشدن کار. (آنندراج). آخرشدن و بنهایت رسیدن. (فرهنگ رشیدی). آخرشدن. (مؤید الفضلاء) (شرفنامۀ منیری). منتهی گشتن و به آخر رسیدن و بپایان آمدن کار و تمام شدن. (ناظم الاطباء) :
چو انجامیده شد گفتار رامین
چو باد از پیش اوبرگشت آذین.
(ویس و رامین).
بنگر که جهانت چون بینجامد
هر روز تو کار نو چه آغازی.
ناصرخسرو.
در یک هفته سه انقلاب بدین نسق انجامید. (بدایعالازمان).
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ / کِ)
سنبل خطائی (گیاه). (از دزی ج 1 ص 40)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجیده
تصویر انجیده
ریزه ریزه شده ریز ریز شدن، آزرده زخم خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجانیده
تصویر گنجانیده
جای داده شده در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجانیده
تصویر رنجانیده
رنج داده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیده
تصویر نامیده
اسم داده موسوم، ترجمه شده مترجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
آخر شدن و به نهایت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
((اَ دَ))
پایان گرفتن، اجرا شدن، منجر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجامی
تصویر انجامی
اجرایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نامیده
تصویر نامیده
موسوم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
منتهی شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انجامین
تصویر انجامین
نهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
زشت و بدقیافه، عجیب و غریب
فرهنگ گویش مازندرانی