جدول جو
جدول جو

معنی انتفاخ - جستجوی لغت در جدول جو

انتفاخ(اِ)
برآماسیدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). باد گرفتن. آماهیده شدن. (مصادر زوزنی). آماسیدن. بردمیده شدن. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). پربار شدن و آماسیدن. (غیاث اللغات). باد آوردن. باد کردن. برآماسیدن. آماس کردن. ورم کردن. آماسیدن. (فرهنگ فارسی معین). آماهیدن. منتفخ شدن. تورم. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
انتفاخ
آماسیدن باد آوردن باد کردن بر آماسیدن آماس کردن ورم کردن ظماسیدن، آماس ورم، جمع انتفاخات
فرهنگ لغت هوشیار
انتفاخ((اِ تِ))
ورم کردن. نفخ کردن
تصویری از انتفاخ
تصویر انتفاخ
فرهنگ فارسی معین
انتفاخ
آماس، باد، تورم، نفخ، ورم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انتساخ
تصویر انتساخ
نسخه برداشتن، نسخه گرفتن، نوشتن از روی چیزی، نسخه برداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتفاع
تصویر انتفاع
نفع گرفتن، سود بردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
نوشتن و نسخه گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نسخه گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). نسخت گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). نسخه برداشتن. نوشتن از روی متنی. (فرهنگ فارسی معین). نقل کردن از کتابی حرف بحرف. (از اقرب الموارد) ، یاری دادن. نصرت دادن. (فرهنگ فارسی معین) : انتصر علی عدوه، یاری داد او را بر دشمنش. (ناظم الاطباء) ، پیروزی یافتن. پیروز شدن. غالب گردیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، استظهار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیست گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نابود ساختن. (از اقرب الموارد). تمامۀ چیزی را گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). بتمام چیزی را گرفتن. (ناظم الاطباء). استیفاء حق. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
موی برافراشتن گربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). براق شدن گربه، هر چیز منتقل شده و بملک کسی داده شده. هر چیزی که بکسی منتقل شده باشد. (از ناظم الاطباء) ، در شواهد زیر ظاهراً به معنی کسی است که از مذهب برگشته یا از مذهبی بمذهبی دیگر گرویده است: اما این خواجه که این تصنیف کرده است نه دعوی میکند در اول کتاب که بیست وپنج سال رافضی بوده است و انتقالی شده علی زعمه، قولش در دعوی اول مسموع باشد. (کتاب النقض ص 23). جهانیان را معلوم است که خلفای بنی العباس دربغداد سرایهای محکم کرده اند و بیگانه را در وی رها نکنند... و اگر متغلبی طلب آن کند بخونش سعی کنند، خواجۀ انتقالی میبایست که این شفقت نگاه داشتی. (کتاب النقض ص 23). الحمدﷲ هیچ مسلمان منقبت و مدح آل رسول را منکر و جاحد نباشد، شنوند و دوست دارند مگر کسی که مجبر و انتقالی و نومسلمان باشد. (کتاب النقض ص 41)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آب پاشیدن از شکاف انگشتان بر نره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انتقاض
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افشانده شدن جامه و درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تکان دادن جامه تا غبارش بریزد و تکان دادن درخت تا آنچه براوست بریزد. (از اقرب الموارد). افشانده شدن. (مصادر زوزنی)، عقاب کردن، یقال انتقم اﷲمنه، ای عاقبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عقاب کردن. (از اقرب الموارد). یعنی قصاص گرفتن و آن حق خدای تعالی است و انسان رادر آن بهره و نصیبی نیست و اگر کسی از بنی نوع بشر آنرا حق خود بداند و در آن دخل و تصرف کند و مرتکب شود نسبت بخدای تعالی بسیار جسور بوده، افترا بر او بسته است و چون جان و روح شریعت موسوی بر ضد انتقام بوده بدان واسطه شهرهای بست برای ولی مقتول قرار داده شد. و انجیل کلیهً از انتقام منع کرده و به آمرزش امرنموده است. (از قاموس کتاب مقدس) : فلما آسفونا انتقمنا منهم. (قرآن 55/43) ، چون ما را بخشم آوردند، کین کشیدیم از ایشان. (کشف الاسرار ج 9 ص 64).
- عزیزالانتقام، خدای تعالی شأنه. (ناظم الاطباء).
،
{{اسم مصدر}} کینه کشی از کسی. (مؤید الفضلاء). کین کشی. کین خواهی. کینه توزی. (فرهنگ فارسی معین) : اما نفس خشم گیرنده با ویست نام و ننگ جستن... چون بر وی ظلم کنند بانتقام مشغول بودن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 96). خواجه (احمدحسن) آغازید هم از اول بانتقام مشغول شدن و ژکیدن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 155). بغنیمت داشته اند عفو چون توانستند که بانتقام مشغول شوند. (تاریخ بیهقی ص 164). بهمه پادشاهان و گردنکشان اطراف رسیده و ترسانند و خواهند که بانتقامی بتوانند رسید. (تاریخ بیهقی ص 131). علی رایض حسنک را به بند میبرد و استخفاف میکرد و تشفی تعصب و انتقام می بود. (تاریخ بیهقی ص 177). من او را دست خواجه نخواهم داد که چنین چاکران را فروخورد بانتقام خویش. (تاریخ بیهقی).
وآنرا که ازو همی طمع دارد
گو ساخته باش انتقامش را.
ناصرخسرو.
اگر در انتقام جد ننمایی بیش از این شاه مرغان نتوانی بود. (کلیله و دمنه). بچه قوت و عدت وکیل دریا را بانتقام خود تهدید میکنی ؟ (کلیله و دمنه).
با آب کار تیغ و چو تیغ از غذای نفس
صوفی ّ کار آب کن از خون انتقام.
خاقانی.
برید پست سر بخل را بتیغ کرم
چنین غزال صفت انتقام او زیبد.
خاقانی.
گردون قبازره زده بر انتقام مرگ
مرگش ز راه درز قبای اندرآمده.
خاقانی.
بتدبیر لشکر و انتقام از آن جمع که در خون شمس المعالی سعی کرده بودند مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 378). منتصر ناچار راه هزیمت گرفت و خان با لشکر او بانتقام بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 191). در شهور سنۀ 390 (ه.ق.) بانتقام آن واقعه بسجستان رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 200).
گر زمین و آسمان بر هم زدی
زانتقام این مرد بیرون نامدی.
مولوی.
هرون گفت ای پسر کرم آنست که عفو کنی و گرنتوانی تو نیز دشنام مادر ده نه چندانکه انتقام از حد درگذرد. (گلستان). درویش را مجال انتقام نبود. (گلستان). ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. (گلستان)،
{{اسم}} کینه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
- بهرام انتقام، آنکه انتقامش چون انتقام ستارۀ بهرام (جنگاور فلک) است: ناهیدبهجت، سپهراحتشام، عطاردحشمت، بهرام انتقام. (حبیب السیر ج 3 ص 1).
- امثال:
در عفو لذتیست که در انتقام نیست.
؟
ز بیوفا بوفاانتقام باید کرد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
سود یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). سود و نفع گرفتن. (آنندراج). سود برداشتن. (مصادر زوزنی). نفع گرفتن. (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). سودمند گشتن. (تاج المصادر بیهقی). سودبردن. سود گرفتن. سود یافتن. (فرهنگ فارسی معین).
- انتفاع الاخیار باعدائهم، از کتب جالینوس است که بعربی ترجمه شده. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 118).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در راه تنگ درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در نفق (راه باریک در زمین که بسوی جایی رود) داخل شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلب کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مغز از استخوان برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، در رنج و سختی افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بانگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دور شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یکسو گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
پاشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ترشّش. (اقرب الموارد). انتضاح، سخت آزمند شدن مرد و زن بجماع. (آنندراج). انعاظ. (از قاموس از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معترض گردیدن بکسی و پیش آمدن او را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حایل شدن به کسی و منعکردن او را. (از اقرب الموارد) ، آنکه چیزی را بکسی منتقل میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلند گردیدن هر دو پهلوی ستور. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). بالا آمدن دو پهلوی شتر. (از اقرب الموارد). بیرون آمدن تهیگاه چهارپای از بسیاری خوردن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). پر شدن تهیگاه چاروا از خوردن بسیار. (یادداشت مؤلف). یقال انتفج جنباه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از جایی بجایی رفتن، مردن. درگذشتن. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح اداری) کارمندی را از وزارتخانه، اداره یا دایره ای، بوزارتخانه، اداره یا دایرۀ دیگر فرستادن. (فرهنگ فارسی معین). انتقال دادن. منتقل کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باد گرفتن و آماهیده شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انتجاخ
تصویر انتجاخ
بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتساخ
تصویر انتساخ
نوشتن از روی متنی، نسخه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاء
تصویر انتفاء
نیست شدن، از میان رفتن، نیستی، نابودی ،دور شدن، یکسو گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاج
تصویر انتفاج
شکارخواهی برانگیختن شکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاد
تصویر انتفاد
نیستاکی نیست گرداندن، همه را برگرفتن، شیر نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاذ
تصویر انتفاذ
رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاش
تصویر انتفاش
سیخ شدن مو، بال گشودن - از هم باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاص
تصویر انتفاص
دلهره ناآرامی، پا فشاری، همه را مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاع
تصویر انتفاع
سود یافتن، نفع گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفال
تصویر انتفال
بیزاری جستن، دور گردیدن، در خواستن در خواست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتساخ
تصویر انتساخ
((اِ تِ))
نسخه برداشتن از روی نوشته ای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتفاء
تصویر انتفاء
((اِ تِ))
نابود شدن، از میان رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتفاع
تصویر انتفاع
((اِ تِ))
سود بردن، نفع کردن، نفع بردن، حقی که به موجب آن می توان از ملک دیگری استفاده کرد اما نمی توان آن را به شخص ثالث انتقال داد، جمع انتفاعات
فرهنگ فارسی معین
بهره بردن، سودبردن، نفع بردن، بهره گیری، بهره وری، سود، فایده، نفع
متضاد: اضرار
فرهنگ واژه مترادف متضاد