جدول جو
جدول جو

معنی انبیر - جستجوی لغت در جدول جو

انبیر
(کَ وَ دَ)
پر کردن ومملو گردانیدن. (برهان قاطع). پر کردن. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج). انباشتن و پر کردن، بدین معنی امالۀ انبار است. (فرهنگ رشیدی).
لغت نامه دهخدا
انبیر
(اَمْ)
قصبۀ گوزگانانست و شهری نیکوست و آبادان و جای بازرگانانست وبارگه بلخ و با نعمت بسیار است و بر دامن کوه نهاده است و از وی پوستهای گوزگانی خیزد که بهمه جان (ظ: جهان) ببرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 97). بر وزن نخجیر، شهری است در جوزجان واقع میانۀ مرورود و بلخ، یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام را در آن مقتول نمودند، و یمکن همان انبار خراسان باشد. (مرآت البلدان ج 1 ص 99). در تتمه صوان الحکمه (ص 97) در یک مورد ابوالحسن انباری، انبیری آمده است، از آنجا شاید حدس صاحب مرآت البلدان درست باشد، خانه پیشاپیش خانه دیگری ساختن، زن بسیاربچه را به زنی خواستن، سایبانی برگرفتن پیش آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، افشاندن انبان و خنور را تا از کرم پاک شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افشاندن انبان تا از سوس (کرم) پرداخته شود. (از اقرب الموارد)، روزه داشتن ماه رمضان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
انبیر
پرکردن و مملو گردانیدن
تصویری از انبیر
تصویر انبیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادبیر
تصویر ادبیر
نحوست، بدبختی، بخت برگشتگی، برای مثال در جهان چندان که گویی بی شمار / نیستی و محنت و ادبیر هست (انوری - ۵۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
خلاشه و خاشاک و پوشال که در سقف خانه روی پرواز می ریزند و بعد بالای آن را با گل و خاک و کاهگل می پوشانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکبیر
تصویر اکبیر
پلید، زشت، زشت رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگیر
تصویر انگیر
انجیر، انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازبیر
تصویر ازبیر
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، حفظ، ازبرم، ازبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبار
تصویر انبار
جای انباشتن غله، ابزار، کالاهای تجاری و امثال آن، انباشته، بن مضارع انباشتن و انباردن و انباریدن، خس و خاشاک و سرگین چهارپایان و چیزهای دیگر که روی هم انباشته کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبیا
تصویر انبیا
نبیّ، بیست و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۲ آیه
انبیای اولوالعزم: پیغمبرانی که صاحب کتاب و شریعت مستقل بودند (نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد)، پیغمبران مرسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبیق
تصویر انبیق
قرع، قرع وانبیق، دستگاهی برای تقطیر مایعات و گرفتن گلاب، عرق و مانند آن، شامل یک دیگ، لولۀ افقی و لوله ای مارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبیس
تصویر انبیس
تودۀ غله، خرمن غلۀ بادداده و پاک کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجیر
تصویر انجیر
میوه ای درشت و شیرین و گوشت دار به رنگ های زرد و قرمز که درون آن پر از دانه های ریز است، درخت این میوه از تیرۀ انجیریان، با برگ های شکاف دار و پوست خاکستری که در اقسام متعدد وجود دارد
سوراخ
فرهنگ فارسی عمید
نام قصبه ای میان سرچاه و سمندیار بجنوب خراسان و شمال کرمان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
انبر. (ناظم الاطباء) (از مؤید الفضلاء). کلبتان و آن چیزیست که حداد بدان آهن گیرد. (زمخشری) : بجای انبور دست در کوره کرد و آهن تفسیده بیرون کرد. (تذکرهالاولیاء عطار). کلبتان، انبورآهنگران. (بحر الجواهر) (منتهی الارب). کتیفه، انبورآهنگران. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
خرمن غلۀ پاک کرده. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم) (انجمن آرا). تودۀ غلۀپاک کرده، و فی السامی البصره انبیس. (فرهنگ رشیدی). خرمن غلۀ بادداده و پاک کرده. (فرهنگ فارسی معین) ، یک سو شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیک سو شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). اعتزال و تنحی، گویند انتبذ الی ناحیه و همچنین انتبذ مکاناً، یعنی آنجا را عزلتگاهی دور برای خود ساخت. (از اقرب الموارد). گوشه گرفتن. گوشه گیری کردن، کرانه گزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تنحی از قوم. (از اقرب الموارد) ، بر خود پیچیدن هر دو قوم در جنگ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). تحیز هر دو گروه در جنگ. (ازاقرب الموارد) ، نبیذ ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نبیذ افکندن: انتبذالتمر او الزبیب، صار نبیذاً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
یکی از قسمتهای سه گانه قرع و انبیق، ظرفی است برای تقطیر مایعات و گرفتن عصاره و عرق. (فرهنگ فارسی معین). قسمتی از دستگاه تقطیر، قرع و انبیق از قدیم در تقطیر بکار می رفته است. ظاهراً دیوسکوریدس (قرن اول میلادی) اولین کسی از یونانیان است که دستگاه تقطیر را بنام آمبیکس توصیف کرده است و این لفظ در زبان عربی بصورت انبیق درآمد و لفظ آلامبیک که امروز در بعضی زبانهای اروپایی بدستگاه کامل تقطیر اطلاق می شود از لفظ عربی الانبیق گرفته شده. آلامبیک که در نزد ما در آزمایشگاهها ’قرع و انبیق’ نامیده می شود مرکب است از دیگی که موادی را که می خواهند تقطیر کنند در آن می ریزند و سرپوشی که روی دیگ را می پوشاند و بخارات حاصل را بوسیلۀ لوله ای متوجه دستگاه سردساز یا ظرفی که این بخارها در آن بصورت قطرات مایع درمی آیند، می کند. در دورۀ اسلامی جابر بن حیان و رازی و ابن عوام در باب دستگاه تقطیر بتفصیل مطالبی نوشته اند و کیمیاگران اسلامی دستگاههای تقطیر را تا حدی تکمیل کردند، دستگاه تقطیر نزد آنان مرکب از سه پارچه بوده است: قرع، انبیق وقابله. ماده ای که می خواستند تقطیر کنند در قرع حرارت می دادند و بخارات حاصل در انبیق تبدیل به مایع می شد و این مایع در ظرف موسوم به قابله گرد می آمد. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به قرع و انبیق شود.
- انبیق اعمی، انبیقی که میزاب ندارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
مخفف این بار. این مرتبه. (از آنندراج) : مدتی دیگر بگذشت انبار مسجد بتمامی صد هرس رسانید. (فردوس المرشدیه ص 28 از فرهنگ فارسی معین).
انبار دلم بخویش ار میماند
این کاوش غصه در جگر می ماند
این درد نه همچو دردهای دگر است
این غم نه بغمهای دگر می ماند.
ملک طیفور (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
رجوع به انبیر و ابوالحسن انباری در همین لغت نامه و تتمه صوان الحکمه ص 97 شود، فراگرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گرفتن عصا و جز آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مالیدن پست و مانند آنرا بآمیختن آب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دامن برچیدن وقت نشستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ رَ)
خلاشه و خاشاکی را گویند که بعد از پوشش خانه بر بام اندازندتا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چوب ریزه و کاه و خاشاک که هنگام پوشش بر بام اندازند تا بر بالای او چون گل ریزند فرونریزد و در میان دیوار تخته نیز نهند تا دیوار محکم گردد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
میوه رز میوه مو. این میوه بصورت یک خوشه مرکب از دانه هاست که هر یک را حبه یا دانه انگور گویند و آنها بشکل کروی بیضوی تخم مرغی برنگها و باندازه های مختلف اند، درخت رز مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیا
تصویر انبیا
جمع نبی پیغمبران وخشوران
فرهنگ لغت هوشیار
خلاشه و خاشاکی که پس از پوشش خانه بر بام اندازند تا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبیر
تصویر ادبیر
بخت برگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
سبدی بافته از نی بوریا یا ترکه چوب و یا برگ خرما که در آن چیزها نهند و از جایی بجایی برند زنبیر
فرهنگ لغت هوشیار
چرکین پلید چیزیست مانند خبیص خشک که زنبور عسل آرد و آن نه شمع است و نه عسل و نه عسل و نه شیرینی کامل دارد، پلید کثیف زشت بیریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انابیر
تصویر انابیر
پارسی تازی شده، جمع انبار، انبارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبار
تصویر انبار
جای نگهداری کالا، جای انباشتن غله یا چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیق
تصویر انبیق
وسیله ای است که برای چکانیدن و تقطیر مایعات و عرق گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیس
تصویر انبیس
خرمن غله باد داده و پاک کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبیر
تصویر ادبیر
((اِ))
نحوست، بدبختی، منحوس، بدبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبار
تصویر انبار
جای انباشتن، کود، استخر، تالاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجیر
تصویر انجیر
انجیل، تین، درختی از تیره گزنه ها و جزو دسته توت ها دارای میوه ای شیرین و گوشت دار با ویتامین های A، B، C و بر خلاف توت یک پایه است و گل های نر و ماده اش بر روی یک درخت است. و انواع مختلفی دارد
فرهنگ فارسی معین
((اَ رَ یا رِ))
خلاشه و خاشاکی که پس از پوشش خانه بر بام اندازند تا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبیق
تصویر انبیق
ظرفی است برای تقطیر مایعات و گرفتن عصاره و عرق
فرهنگ فارسی معین