- انبعاق
- فزونگویی درازگویی، ناگاه سخن گفتن، ناگاه فرود آمدن، شکافته شدن
معنی انبعاق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شکافته شدن ناگهان به سخن درآمدن
برانگیخته شدن
پیش افتادن پیشی گرفتن در اسپدوانی، به شتاب رفتن، ترسیدن از تاریکی ترس ازشب
برانگیخته شدن، روان شدن، فرستاده شدن، شوق، میل
برابری، سازش
پیغمبران، پیامبران
گسترده شدن، گستردن
بر زمین افتادن، بر کندگی
پیخال انداختن (پیخال فضله جانوران)
آسان گردیدن، سزاوار بودن، تیسر و تسهل
بریده شدن، انقطاع
گسترده و پهناور گردیدن، انتشار، گسترده، گشاده شدن
پراکنده شدن، رفتن آب به زمین
رسیدن نوبهار، روانه شدن اسپ
ورآمده خاسته خاز ورآمده
از سنسکریت، جمع انبج، نغزک ها انبه ها جمع انبج. انبه ها، بمطلق اشیایی که با عسل مربا سازند اطلاق کنند بطوری که انبجات و مربیات مترادف محسوب شود
پراکنده شدن چون پیام چون گرد
گلو گرفته شدن، خفه شدن
نابخردی، گولیدن (احمق شدن)، فروتنی، سرد بازاری
ریزش خون
روان شدن: خون یاآب
برگزیدن
زهارآزی نره خواهی
خشم گرفتن، گرانبار شدن
بانشاط، برخاستن، بلند شدن
چیزی را گرفتن
زاب بر شمردن (زاب صفت) ستودن گرامی شدن
حرف زدن، سخن گفتن
سامان پذیرفتن، سامان دادن نظم پذیرفتن منظم گردیدن مرتب شدن، نظم دادن ترتیب دادن، جمع انتساقات
سرازیر شدن خوی (عرق)، مس مس کردن در خرید
جمع نبی، پیامبران، وخشوران، پیغمبران
دمیدن سپیده
شتافتن، به شتاب رفتن