انبه، درختی تناور با برگ های دراز و نوک تیز و گل های خوشه ای که بلندیش به ده متر می رسد و در هندوستان می روید، میوۀ این درخت که بزرگ و گوشتی است و هسته ای بزرگ دارد
اَنبِه، درختی تناور با برگ های دراز و نوک تیز و گل های خوشه ای که بلندیش به ده متر می رسد و در هندوستان می روید، میوۀ این درخت که بزرگ و گوشتی است و هسته ای بزرگ دارد
درختی تناور با برگ های دراز و نوک تیز و گل های خوشه ای که بلندیش به ده متر می رسد و در هندوستان می روید، میوۀ این درخت که بزرگ و گوشتی است و هسته ای بزرگ دارد
درختی تناور با برگ های دراز و نوک تیز و گل های خوشه ای که بلندیش به ده متر می رسد و در هندوستان می روید، میوۀ این درخت که بزرگ و گوشتی است و هسته ای بزرگ دارد
تکان، حرکت، کنایه از تغییر، نهضت، در علوم سیاسی گروهی که برای دستیابی به اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امثال آن فعالیت می کند مثلاً جنبش آزادی بخش فلسطین جنبش آبا: حرکت و سیر کوکب های سیار مانند زحل، مشتری، مریخ، زهره و عطارد جنبش اول: کنایه از حرکت قلم قضا و قدر در لوح، نخستین حرکت سیارات
تکان، حرکت، کنایه از تغییر، نهضت، در علوم سیاسی گروهی که برای دستیابی به اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امثال آن فعالیت می کند مثلاً جنبش آزادی بخش فلسطین جنبش آبا: حرکت و سیر کوکب های سیار مانند زحل، مشتری، مریخ، زهره و عطارد جنبش اول: کنایه از حرکت قلم قضا و قدر در لوح، نخستین حرکت سیارات
بیخ ترۀ برکنده یا درخت برکنده مع بیخ و ریشه آن. (منتهی الارب) .بیخ ترۀ برکنده و درخت برکنده با بیخ و ریشه. (ناظم الاطباء). بیخ تره. (مهذب الاسماء) (از شعوری ج 1 ورق 112 الف). انبوت. (شعوری). بیخ ترۀ کنده شده. و گفته اند: درختی که با بیخ و ریشه کنده شده باشد، و در ’لسان’ آمده: انبوش و انبوشه، درخت که با بیخ و ریشه برکنند و همچنین گیاه. (از اقرب الموارد). ج، انابیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - انابیش العنصل، ریشه عنصل (پیاز دشتی) در زیر زمین. (از اقرب الموارد).
بیخ ترۀ برکنده یا درخت برکنده مع بیخ و ریشه آن. (منتهی الارب) .بیخ ترۀ برکنده و درخت برکنده با بیخ و ریشه. (ناظم الاطباء). بیخ تره. (مهذب الاسماء) (از شعوری ج 1 ورق 112 الف). انبوت. (شعوری). بیخ ترۀ کنده شده. و گفته اند: درختی که با بیخ و ریشه کنده شده باشد، و در ’لسان’ آمده: انبوش و انبوشه، درخت که با بیخ و ریشه برکنند و همچنین گیاه. (از اقرب الموارد). ج، انابیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - انابیش العنصل، ریشه عنصل (پیاز دشتی) در زیر زمین. (از اقرب الموارد).
همان عنباست و آن میوۀ درختی است هندی. درخت آن باندازۀ درخت گردو و ساق و برگش به ساق و برگ درخت گردو شبیه است. فقط در چین و هند می روید. انبا مانند بادام بزرگ عقابیه و برخی از آن مانند سیب مستدیر است. (از تذکرۀ داود انطاکی ص 62) (از مفردات ابن البیطار ج 3 ص 153، ذیل عنبا). و رجوع به عنبا شود پدر مرشد در نصرانیت. (اعجمی) (از اقرب الموارد) ، احتکار کردن. ذخیره کردن
همان عنباست و آن میوۀ درختی است هندی. درخت آن باندازۀ درخت گردو و ساق و برگش به ساق و برگ درخت گردو شبیه است. فقط در چین و هند می روید. انبا مانند بادام بزرگ عقابیه و برخی از آن مانند سیب مستدیر است. (از تذکرۀ داود انطاکی ص 62) (از مفردات ابن البیطار ج 3 ص 153، ذیل عنبا). و رجوع به عنبا شود پدر مرشد در نصرانیت. (اعجمی) (از اقرب الموارد) ، احتکار کردن. ذخیره کردن
مخفف انبوه است. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (آنندراج). بسیار. متعدد. کثیر: گروه انبه ایشان چو لشکر یأجوج سلاح محکم ایشان چو سد اسکندر. عنصری. از گلۀ انبه چه غم قصاب را انبهی ّ هش چه بندد خواب را؟ مولوی. با سپاهی همچو استاره اثیر انبه و فیروز صفدر ملک گیر. مولوی. - انبه شدن، انبوه شدن. بسیار شدن. گرد آمدن: همیدون بر آن دیده بان یک گروه شدند انبه از زیر آن برز کوه. اسدی (گرشاسب نامه ص 188).
مخفف انبوه است. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (آنندراج). بسیار. متعدد. کثیر: گروه انبه ایشان چو لشکر یأجوج سلاح محکم ایشان چو سد اسکندر. عنصری. از گلۀ انبه چه غم قصاب را انبهی ّ هش چه بندد خواب را؟ مولوی. با سپاهی همچو استاره اثیر انبه و فیروز صفدر ملک گیر. مولوی. - انبه شدن، انبوه شدن. بسیار شدن. گرد آمدن: همیدون بر آن دیده بان یک گروه شدند انبه از زیر آن برز کوه. اسدی (گرشاسب نامه ص 188).
سرپا ایستادن قاب قمار مقابل شاه و وزیر و دزد. قائم و ایستاده ماندن قاب قمار. امبه. (یادداشت مؤلف). در آذربایجان انبا گویند، بسر (غورۀ خرما) که با خار خسته باشند تا برسد. (از اقرب الموارد)
سرپا ایستادن قاب قمار مقابل شاه و وزیر و دزد. قائم و ایستاده ماندن قاب قمار. امبه. (یادداشت مؤلف). در آذربایجان اُنبا گویند، بسر (غورۀ خرما) که با خار خسته باشند تا برسد. (از اقرب الموارد)
موضعی است در بلادکلب بن وبره. و دهی بهمدان و در آن ده است قبر شیخ ابوعلی احمد بن محمد قومسانی صاحب کرامات. (منتهی الارب) (از معجم البلدان). و رجوع به معجم البلدان شود، نفس زدن از درماندگی، یقال انبهر الرجل. (ناظم الاطباء). بریده شدن نفس و پی درپی نفس زدن از خستگی و ماندگی. (از اقرب الموارد) ، غایت جهد و کوشش در امری و پایداری در آن. (از ذیل اقرب الموارد) ، تضرع و جهد در دعا. (از ذیل اقرب الموارد)
موضعی است در بلادکلب بن وبره. و دهی بهمدان و در آن ده است قبر شیخ ابوعلی احمد بن محمد قومسانی صاحب کرامات. (منتهی الارب) (از معجم البلدان). و رجوع به معجم البلدان شود، نفس زدن از درماندگی، یقال انبهر الرجل. (ناظم الاطباء). بریده شدن نفس و پی درپی نفس زدن از خستگی و ماندگی. (از اقرب الموارد) ، غایت جهد و کوشش در امری و پایداری در آن. (از ذیل اقرب الموارد) ، تضرع و جهد در دعا. (از ذیل اقرب الموارد)
اسبی که شکمش سپید بود. (ناظم الاطباء). فرس انبط، اسپ سپیدبغل سپیدشکم. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب شکم سفید. (مؤید الفضلاء). اسبی که شکم سپید دارد. (تاج المصادر بیهقی). اسبی که زیر بغل و شکمش سفید باشد. مؤنث: نبطاء. ج، نبط، گویند فرس انبط بین النبط. (از اقرب الموارد)
اسبی که شکمش سپید بود. (ناظم الاطباء). فرس انبط، اسپ سپیدبغل سپیدشکم. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب شکم سفید. (مؤید الفضلاء). اسبی که شکم سپید دارد. (تاج المصادر بیهقی). اسبی که زیر بغل و شکمش سفید باشد. مؤنث: نبطاء. ج، نُبْط، گویند فرس انبط بین النبط. (از اقرب الموارد)
میوه ایست معروف در هندوستان. (برهان قاطع). میوه ایست مشهور که آنرا آنب گویند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). درختی از دستۀ بلادریان جزو تیره سماقیان که در حدود سی گونه از این گیاه در آسیای جنوبی (در مناطق استوایی) مخصوصاً هندوستان شناخته شده. (فرهنگ فارسی معین). لغت هندی است و آنب نیز نامند و بتورانی نغزک [گویند] ، درخت آن بسیار عظیم و بزرگتر از درخت گردکان [است] ، باختلاف اراضی و اهویه بعد از سه چهار سال از نشانیدن تخم آن و تا هشت و نه سال بثمر می آید و هنگام بهار... وقت رسیدن ثمر آن، نیز باختلاف بلدان هنگام بودن آفتاب در برج جوزا و سرطان است و تا پنجاه و شصت سال ثمر میدهد و ثمر آن در اوایل، سال بسال بهتر می شود و در اواخر، بالعکس، و برگ آن طولانی شبیه ببرگ ساذج هندی و از آن بزرگتر و در رائحه نیزشبیه بتمر [است] و ثمر آن در ابتدا بسیار عفص میباشد و آهسته آهسته ترش می گردد و پس شروع مینماید بشیرینی و شیرین می گردد و در بعضی اماکن اشجار تمام سال ثمر می دهد ولیکن بشیرینی و خوبی آنچه در فصل و موسم آن میشود نمیرسد... در بزرگی و کوچکی و شکل و طعم و رائحه و شادابی و بیریشگی و ریشه داری و لحمی و کم آبی باختلاف اقسام آن هیچ میوه نمیرسد [چنانکه] در بزرگی از نیم آثار تا دو آثار که یک من تبریزی است تخمیناً در بنگاله دیده شده و از بعضی درختها یک آثار و سه پا و نیم آثار که یک چهار یک من تبریزی است تخمیناً و در کوچکی برابر هلیلۀ کابلی. (از مخزن الادویه، ذیل انبج). ثمر درختیست هندی بقدر درخت گردکان و ثمربعضی مثل بادام سبز و از اول تکون تا رسیدن سبز است و بعد از رسیدن زرد میشود و بعضی را ثمر مثل سیب [است] و نارس او با عفوصه و اندک ترشی، و چون برسد سرخ و ترش و شیرین گردد و در انتها زرد شود و شیرین وهر دو قسم او خوشبو میباشد. (از تحفۀ حکیم مؤمن، ذیل انبج). در بلوچستان ایران در حدود سراوان، قصرقند، چاه بهار و قسمت ساحلی عمان بطور خودرو هست و تربیت اهلی آن در آن امکنه آسان است. در میناب و نیک شهر نیز کاشته شده است. (از یادداشت مؤلف). از درختان میوۀ گرمسیری است که در هندوستان و مصر فراوان میباشد. میوۀ آن خیلی لذیذ است. در ایران نیز در صفحات جنوب یافت میشود و از میوۀ نارس آن ترشی میسازند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 288). انبج. (منتهی الارب) .هند. آنب. انب. آم. (فرهنگ فارسی معین). عنب. عنبا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انبج و انبجات شود. - ترشی انبه، انبۀ پرورده در سرکه و تمر و پاره ای ادویه که از هندوستان می آورند. (ناظم الاطباء)
میوه ایست معروف در هندوستان. (برهان قاطع). میوه ایست مشهور که آنرا آنب گویند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). درختی از دستۀ بلادریان جزو تیره سماقیان که در حدود سی گونه از این گیاه در آسیای جنوبی (در مناطق استوایی) مخصوصاً هندوستان شناخته شده. (فرهنگ فارسی معین). لغت هندی است و آنب نیز نامند و بتورانی نغزک [گویند] ، درخت آن بسیار عظیم و بزرگتر از درخت گردکان [است] ، باختلاف اراضی و اهویه بعد از سه چهار سال از نشانیدن تخم آن و تا هشت و نه سال بثمر می آید و هنگام بهار... وقت رسیدن ثمر آن، نیز باختلاف بلدان هنگام بودن آفتاب در برج جوزا و سرطان است و تا پنجاه و شصت سال ثمر میدهد و ثمر آن در اوایل، سال بسال بهتر می شود و در اواخر، بالعکس، و برگ آن طولانی شبیه ببرگ ساذج هندی و از آن بزرگتر و در رائحه نیزشبیه بتمر [است] و ثمر آن در ابتدا بسیار عفص میباشد و آهسته آهسته ترش می گردد و پس شروع مینماید بشیرینی و شیرین می گردد و در بعضی اماکن اشجار تمام سال ثمر می دهد ولیکن بشیرینی و خوبی آنچه در فصل و موسم آن میشود نمیرسد... در بزرگی و کوچکی و شکل و طعم و رائحه و شادابی و بیریشگی و ریشه داری و لحمی و کم آبی باختلاف اقسام آن هیچ میوه نمیرسد [چنانکه] در بزرگی از نیم آثار تا دو آثار که یک من تبریزی است تخمیناً در بنگاله دیده شده و از بعضی درختها یک آثار و سه پا و نیم آثار که یک چهار یک من تبریزی است تخمیناً و در کوچکی برابر هلیلۀ کابلی. (از مخزن الادویه، ذیل انبج). ثمر درختیست هندی بقدر درخت گردکان و ثمربعضی مثل بادام سبز و از اول تکون تا رسیدن سبز است و بعد از رسیدن زرد میشود و بعضی را ثمر مثل سیب [است] و نارس او با عفوصه و اندک ترشی، و چون برسد سرخ و ترش و شیرین گردد و در انتها زرد شود و شیرین وهر دو قسم او خوشبو میباشد. (از تحفۀ حکیم مؤمن، ذیل انبج). در بلوچستان ایران در حدود سراوان، قصرقند، چاه بهار و قسمت ساحلی عمان بطور خودرو هست و تربیت اهلی آن در آن امکنه آسان است. در میناب و نیک شهر نیز کاشته شده است. (از یادداشت مؤلف). از درختان میوۀ گرمسیری است که در هندوستان و مصر فراوان میباشد. میوۀ آن خیلی لذیذ است. در ایران نیز در صفحات جنوب یافت میشود و از میوۀ نارس آن ترشی میسازند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 288). انبج. (منتهی الارب) .هند. آنب. اَنْب. آم. (فرهنگ فارسی معین). عنب. عنبا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انبج و انبجات شود. - ترشی انبه، انبۀ پرورده در سرکه و تمر و پاره ای ادویه که از هندوستان می آورند. (ناظم الاطباء)