خمیر خاسته. (آنندراج). عجین انبجان و انبخان با خاءمعجمه خمیر خاسته و لا نظیر لها سوی یوم ارونان. (از منتهی الارب). خمیر خاسته و برآمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به انبجانی شود
خمیر خاسته. (آنندراج). عجین انبجان و انبخان با خاءمعجمه خمیر خاسته و لا نظیر لها سوی یوم ارونان. (از منتهی الارب). خمیر خاسته و برآمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به انبجانی شود
دهی از دهستان بخش افجۀ شهرستان تهران با 196 تن سکنه. آب آن از رود خانه افجه و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، احتکار. حکره. (یادداشت مؤلف) ، کرایۀ انبار. کرایۀ کالای بانبار سپرده. (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان بخش افجۀ شهرستان تهران با 196 تن سکنه. آب آن از رود خانه افجه و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، احتکار. حکره. (یادداشت مؤلف) ، کرایۀ انبار. کرایۀ کالای بانبار سپرده. (یادداشت مؤلف)
چکیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترشش: انمجت نقط من القلم، ای ترششت. (از ناظم الاطباء). پاشیده شدن مداد از قلم. (تاج المصادر بیهقی). چکیدن مداد از قلم. (آنندراج) ، در آب سوده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گداخته شدن چیزی در آب. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی)
چکیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترشش: انمجت نقط من القلم، ای ترششت. (از ناظم الاطباء). پاشیده شدن مداد از قلم. (تاج المصادر بیهقی). چکیدن مداد از قلم. (آنندراج) ، در آب سوده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گداخته شدن چیزی در آب. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی)
روان شدن آب. (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی). برآمدن آب از چشمه و روان گردیدن. (ناظم الاطباء). شاریدن. (مصادر زوزنی). انفجار. (یادداشت مؤلف). انبجس الماء، برآمد از چشمه و روان گردید. (منتهی الارب) : فانبجست منه اثنتا عشره عیناً. (قرآن 160/7)
روان شدن آب. (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی). برآمدن آب از چشمه و روان گردیدن. (ناظم الاطباء). شاریدن. (مصادر زوزنی). انفجار. (یادداشت مؤلف). انبجس الماء، برآمد از چشمه و روان گردید. (منتهی الارب) : فانبجست منه اثنتا عشره عیناً. (قرآن 160/7)
انبعاج سحاب، واشدن ابر و بازماندن باران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه در میان دو گره گیاه است و بطریق استعاره بهر چیز توخالی که مستدیر باشد گویند، مانند نی، و از آنست انبوب الماء که به قنات آب گویند. (از اقرب الموارد). نی که از میان خالی باشد. (غیاث اللغات). هر چیز مجوف مانند نی (نای). (فرهنگ فارسی معین) ، راه در کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خیابان درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسته ای از درخت. (از اقرب الموارد) ، زمین بلند، راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لوله (آب و غیره). (فرهنگ فارسی معین) : شرب من انبوب الکوز، یعنی از لولۀ آن. (از اقرب الموارد) : پس او درشکم پرورش یافته ست ز انبوب معده خورش یافته ست. (بوستان). ج، انابیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). - انابیب الریه، مخرجهای دم و نفس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
انبعاج سحاب، واشدن ابر و بازماندن باران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه در میان دو گره گیاه است و بطریق استعاره بهر چیز توخالی که مستدیر باشد گویند، مانند نی، و از آنست انبوب الماء که به قنات آب گویند. (از اقرب الموارد). نی که از میان خالی باشد. (غیاث اللغات). هر چیز مجوف مانند نی (نای). (فرهنگ فارسی معین) ، راه در کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خیابان درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسته ای از درخت. (از اقرب الموارد) ، زمین بلند، راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لوله (آب و غیره). (فرهنگ فارسی معین) : شرب من انبوب الکوز، یعنی از لولۀ آن. (از اقرب الموارد) : پس او درشکم پرورش یافته ست ز انبوب معده خورش یافته ست. (بوستان). ج، انابیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). - انابیب الریه، مخرجهای دم و نفس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
روشن گردیدن صبح: انبلج الصبح، روشن گردید صبح. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صبح بدمیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، چیدن. (فرهنگ فارسی معین). بر بالای هم چیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (انجمن آرا) (آنندراج). مطلق گل چیدن و غیره. (انجمن آرا). فراهم آوردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). روی هم گذاشتن. انباشتن. (فرهنگ فارسی معین). گرد کردن. دسته کردن چنانکه گل و گیاه را. (یادداشت مؤلف) : باغبانی بنفشه می انبود گفتم ای گوژپشت جامه کبود چه رسیده ست از زمانه ترا پیر ناگشته درشکستی زود گفت پیران شکستۀ دهرند در جوانی شکسته باید بود. ابن یمین (از آنندراج). نیک افکن تخم تات نیکی روید تخم بدافکن همیشه خار انبوید. ؟ (از ترجمان البلاغۀ رادویانی). ، زیر افگندن، بدعاقبت شدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به انبوذن شود
روشن گردیدن صبح: انبلج الصبح، روشن گردید صبح. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صبح بدمیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، چیدن. (فرهنگ فارسی معین). بر بالای هم چیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (انجمن آرا) (آنندراج). مطلق گل چیدن و غیره. (انجمن آرا). فراهم آوردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). روی هم گذاشتن. انباشتن. (فرهنگ فارسی معین). گرد کردن. دسته کردن چنانکه گل و گیاه را. (یادداشت مؤلف) : باغبانی بنفشه می انبود گفتم ای گوژپشت جامه کبود چه رسیده ست از زمانه ترا پیر ناگشته درشکستی زود گفت پیران شکستۀ دهرند در جوانی شکسته باید بود. ابن یمین (از آنندراج). نیک افکن تخم تات نیکی روید تخم بدافکن همیشه خار انبوید. ؟ (از ترجمان البلاغۀ رادویانی). ، زیر افگندن، بدعاقبت شدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به انبوذن شود
بسختیها و به بوائج رسیدن مردم و افتادن بر مردم سختیها، یقال انباجت علیهم بوائج. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فرود آمدن سختی و حادثه بر کسی. (یادداشت مؤلف)
بسختیها و به بوائج رسیدن مردم و افتادن بر مردم سختیها، یقال انباجت علیهم بوائج. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فرود آمدن سختی و حادثه بر کسی. (یادداشت مؤلف)