- انباشته
انبارده، روی هم ریخته، انبوه شده، پرکرده
معنی انباشته - جستجوی لغت در جدول جو
- انباشته(اَمْ تَ / تِ)
پرکرده و ممتلی. (ناظم الاطباء). مملو. (شعوری ج 1 ورق 123 الف). آکنده. انبارده. ممتلی. مشحون. مآن. غاص. (یادداشت مؤلف) :
یکی گنبدی دید افراشته
ز دینار سرتاسر انباشته.
فردوسی.
و در میان شهر آنجا کی مثلاً نقطۀ پرگار باشد دکه ای انباشته برآورده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138). رکیّه مدفان، چاه انباشته. (منتهی الأرب، ذیل د ف ن).
یکی گنبدی دید افراشته
ز دینار سرتاسر انباشته.
فردوسی.
و در میان شهر آنجا کی مثلاً نقطۀ پرگار باشد دکه ای انباشته برآورده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138). رکیّه مدفان، چاه انباشته. (منتهی الأرب، ذیل د ف ن).
- انباشته
اسم انباشتن، پر کرده مملو انبارده
- انباشته((اَ تِ))
پر کرده، پر شده، مملو
- انباشته
آکنده، انبوه، پر، سرشار، لبالب، مالامال، متراکم، مشحون، ممتلی، مملو
متضاد: تهی، خالی
متضاد: تهی، خالی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انبار کردن
پر کردن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن، پر ساختن
پر کردن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن، پر ساختن
(اَمْ تَ/تِ)
لغت نامه دهخدا
انباشته. (از ناظم الاطباء). رجوع به انباشته شود، انتتر فی مشیته، اعتماد کرد. (از اقرب الموارد)
(کَ / کِ شُ دَ)
لغت نامه دهخدا
پر کردن و مملو گردانیدن و انبار نمودن. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). آکندن. ممتلی کردن. امتلاء. (یادداشت مؤلف). کبس. (تاج المصادر بیهقی). پر کردن جای عمیق بخاک و جز آن. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). انباردن:
بدان کرد شاید نهان آفتاب
بدین شاید انباشت دریای آب.
اسدی.
درم زیر خاک اندر انباشتن
به از دست پیش کسان داشتن.
اسدی (گرشاسب نامه ص 160).
به دم رود جیحون بینباشتی
به دم زنده پیلی بیوباشتی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 40).
جهان گشتی و رنج برداشتی
چو گنجی بینباشت بگذاشتی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 353).
جهان انباشت گوش من بسیماب
بدان تا نشنوم نیرنگ این زن.
خاقانی.
جوانان لشکر خندق بینباشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). از خار و خاشاک و... بتعاون دستها فراهم آوردند و غوران خندق بینباشتند. (ترجمه تاریخ یمینی).
ای دریغا گنج را بگذاشتم
آب حیوان را بخاک انباشتم.
مولوی (مثنوی).
زانباشتن چاه زنخدانش بمشک
معلومم شد که دل برون ناید از او.
سعید هروی (از شعوری ج 1 ورق 122 الف).
بدان کرد شاید نهان آفتاب
بدین شاید انباشت دریای آب.
اسدی.
درم زیر خاک اندر انباشتن
به از دست پیش کسان داشتن.
اسدی (گرشاسب نامه ص 160).
به دم رود جیحون بینباشتی
به دم زنده پیلی بیوباشتی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 40).
جهان گشتی و رنج برداشتی
چو گنجی بینباشت بگذاشتی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 353).
جهان انباشت گوش من بسیماب
بدان تا نشنوم نیرنگ این زن.
خاقانی.
جوانان لشکر خندق بینباشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). از خار و خاشاک و... بتعاون دستها فراهم آوردند و غوران خندق بینباشتند. (ترجمه تاریخ یمینی).
ای دریغا گنج را بگذاشتم
آب حیوان را بخاک انباشتم.
مولوی (مثنوی).
زانباشتن چاه زنخدانش بمشک
معلومم شد که دل برون ناید از او.
سعید هروی (از شعوری ج 1 ورق 122 الف).
(اَ / اِ تَ / تِ)
لغت نامه دهخدا
پنداشته. تصورشده. (فرهنگ فارسی معین) ، مصغر انگز. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگژ شود
(اَ تَ / تِ)
لغت نامه دهخدا
نعت مفعولی از اوباشتن. (یادداشت مؤلف). بلعکرده:
سراسر شکم هستش انباشته
ز بس گونه گون هرکس اوباشته.
(گرشاسب نامه).
بسی گوهر و زر بد اوباشته
همه سینه اش عنبرافراشته.
(گرشاسب نامه).
رجوع به اوباشتن شود
سراسر شکم هستش انباشته
ز بس گونه گون هرکس اوباشته.
(گرشاسب نامه).
بسی گوهر و زر بد اوباشته
همه سینه اش عنبرافراشته.
(گرشاسب نامه).
رجوع به اوباشتن شود
آکندن، امتلا، پر کردن
متضاد: تخلیه، خالی کردن
متضاد: تخلیه، خالی کردن