جدول جو
جدول جو

معنی امسیه - جستجوی لغت در جدول جو

امسیه
(اُ سی یَ)
شبانگاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) : اتیته امسیه امس، شبانگاه دی نزد او آمدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امصار جمع واژۀ مصر در دیگر معانی آن نیز هست. رجوع به مصر شود
لغت نامه دهخدا
امسیه
شبانگاه
تصویری از امسیه
تصویر امسیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انسیه
تصویر انسیه
(دخترانه)
مونث انسی، مربوط به انس، انسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایسیه
تصویر ایسیه
(دخترانه)
آسیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امنیه
تصویر امنیه
آرزو، خواهش، امید، آرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امنیه
تصویر امنیه
نیروی انتظامی مامور حفاظت راه ها و خارج شهر، ژاندارمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکسیه
تصویر اکسیه
کساها، جامه ها، لباس ها، عباها، جمع واژۀ کسا
فرهنگ فارسی عمید
(لَ سی یَ)
منسوب به لمس. مختص به حس لامسه
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ منی (آب مرد). (از یادداشت مؤلف) ، گاهواره ها، بسترها، گستردنیها. (از آنندراج). و رجوع به مهاد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نی یَ / یِ)
سرباز مأمور حفظ انتظامات و آرامش در طرق و شوارع و قری و قصبات. ژاندارم. (فرهنگ فارسی معین).
- ادارۀ امنیه، ادارۀ ژاندارمری. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ژاندارم و ژاندارمری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ معاء، معی، معی. (ازاقرب الموارد). و رجوع به لغات مزبور و امعا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ حسوه، یاری دادن کسی را در بریدن و گردآوردن حشیش، احشاش کلأ، بالیدن کلأ آن قدر که آن را بریدن نتوانند، احشاش مراءه، خشک شدن بچه در شکم او. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، احش ّ الشحم الناقه، باریک ساق گردانید پیه ناقه را، احششته عن حاجته، بازداشتم او را از حاجت وی به اعجال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ / یِ)
بوزه که عبارت از شراب است که از آرد جو و امثال آن می سازند و به تازی نبیذ گویند. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
موضعی است به یمن که در حدیث ردّه ذکر آن آمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ مدی ّ. آبهایی که از حوض روان شود و پلید گردد. (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ کساء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). و رجوع به کساء شود
لغت نامه دهخدا
(اُ سی یَ / یِ)
منسوب به انس که به معنی خو گرفتن و الفت نمودن است. (از غیاث اللغات). مقابل وحشیه. (یادداشت مؤلف).
- حمر انسیه، خرها جز گورخر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذُ)
کیف امسیت گفتن کسی را، یعنی، چگونه شام کردی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مساک اﷲ بالخیر گفتن. (تاج المصادر بیهقی). مساک اﷲ بالخیر گفتن، یعنی، بخیر شام کند خدای ترا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شبانگاه چیزی آوردن و شبانگاه آوردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شَ سی یِ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 175 تن. آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ سی یَ / یِ)
شعبه ای از صوفیۀ نعمهاللهیه منسوب به شمس العرفاء. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اُ نی یَ)
رجوع به امنیت شود، شیر تنک و طعم بناگشته. (مهذب الاسماء) ، شیر خالص از آب. (از اقرب الموارد). امهوج و امهجان نیز به همین معانی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آمازی. اماصیه. شهر کوچکی است در آسیای صغیر در ولایت سیواس در درۀ رود یشیل ایرماق، واقع در 40 درجه و 50 دقیقۀ عرض و 33 درجه و 4 دقیقۀ طول جغرافیایی. در نزدیکی آن آثاری است از عهد یونانیان که بوسیلۀ سلطان علاءالدین سلجوقی ترمیم و تعمیر شده است. (از دائره المعارف بستانی ج 4). در حدود ده هزار خانه و جوامع و مساجد و تکایا و مدارس و مکاتب متعدد دارد و در سال 113 هجری قمری فتح شد. تجارت ابریشم و هوای آن مشهور است. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 155). حمدالله مستوفی نویسد: اماسیه شهر عظیمی است که سلطان علاءالدولۀ سلجوقی تجدید عمارت کرد و حاصلش از انواع میوه باشد و هوای خوش و نزه دارد. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 95). ابن بطوطه مینویسد: این شهر بزرگ باغ و درخت فراوان دارد و در آنجا بوسیلۀ دولابهایی که بر کنار نهرها نصب کرده اند باغها و خانه ها را آبیاری میکنند و خیابانها و بازارهای وسیع دارد و در قلمرو پادشاه عراق است. (از سفرنامۀ ابن بطوطه ج 1 ص 189). و رجوع به آمازی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یَ)
مأخوذاز تازی، دستور کتبی، گویند: امریه ای صادر کردند
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یَ)
از فرقه های غلات شیعه که می گفتند علی (ع) در امر رسالت با حضرت رسول شریک است. (از کتاب خاندان نوبختی ص 250)
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ لَ)
جمع واژۀ مسل. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به مسل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لمسیه
تصویر لمسیه
بساوای بسودنی مونث لمسی مختص به لمس و لامسه
فرهنگ لغت هوشیار
چتر، سوراخ کاسه روی ابزار های خنیا چون تار و کمانچه و سنتور، هوریک در تازی به وات هایی گفته اند که چون (ال) پیش از آنان آید آوایشان جایگزین آوای (ل) گردد: ت - ث - د - ذ - ر - ز - س - ش - ص - ض - ط - ظ - ن و خود ل دیگر وات ها را قمری یا قمریه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امنیه
تصویر امنیه
سرباز مامور حفظ انتظامات و آرامش در قری و قصبات، ژاندارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امریه
تصویر امریه
دستور کتبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکسیه
تصویر اکسیه
جمع کساء، جامه ها پوشش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمیه
تصویر اسمیه
زاب چگونگی نام، نامگرایی از نهاده های فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اجسی: دوره اجسیه. یا دوره اجسیه. دوره ای که در آن انجمن تشکیل میگردد و اعضای آن برای مشورت و گفتگو گرد میایند: پانزدهمین دوره اجسیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امنیه
تصویر امنیه
((اُ یِّ))
آرزو، امید، جمع امانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امنیه
تصویر امنیه
((اَ یِّ))
ژاندارم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امریه
تصویر امریه
فرمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره