- امسح
- یک چشم، گردنده، هموار
معنی امسح - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بد مزه، مزه ندارد
پلاسها، جاده ها
تباه انگیزی، شبانگاه کردن، در شبانگاه شدن
ملیح تر، شورتر، سخت نمکدار
مسح کردن
دروغگوی
دیروز، روزی از روزهای گذشته
پاک کردن، اثر چیزی را از چیز دیگر برطرف ساختن، مالیدن، در فقه دست مالیدن به پیش سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن
مالیدن و دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن
دیروز