جدول جو
جدول جو

معنی امردها - جستجوی لغت در جدول جو

امردها
از اقوام اولیه ی ساکن در تبرستان و مازندران که محل اسکانشان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امیده
تصویر امیده
(دخترانه)
امید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اژدها
تصویر اژدها
در افسانه ها ماری با بال های بزرگ و چنگال های قوی و دم دراز که از دهانش آتش بیرون می آمد، مار بسیار بزرگ، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی به شکل اژدها، تنّین، کنایه از اسب قوی و درشت اندام، کنایه از شمشیر دراز و ستبر، برای مثال به آوردگه رفت چون پیل مست / یکی پیل زیر اژدهایی به دست (فردوسی - ۲/۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورده
تصویر اورده
ورید، رگی که خون را به قلب برمی گرداند، سیاهرگ، رگ گردن، رگ های نمایان بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمرده
تصویر شمرده
شمارده، شماریده، حساب شده، به شمارآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اژدرها
تصویر اژدرها
مار بسیار بزرگ، برای مثال چه کس بی اجل نخواهد مرد / تو مرو در دهان اژدرها (سعدی - ۱۲۲) . اژدرها مفرد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
از امشاسپندان در آیین زردشتی، مرداد، روز هفتم از هر ماه خورشیدی، ماه پنجم از سال خورشیدی، مرداد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
موادی آلی و از مشتقات آمونیاک می باشند که در آنها بجای یک یا چند هیدروژن آمونیاک یک یا چند ئیدروکربور قرار گرفته است. اگر یک ئیدروکربور بجای یک هیدرژن قرار گرفته باشد امین حاصل را نوع اول واگر بجای دو هیدرژن دو ئیدروکربور قرار گرفته باشد آنرا امین نوع دوم و در صورتی که بجای سه هیدرژن سه ئیدروکربور قرار گیرد آنرا امین نوع سوم می خوانند:
امینهایی که ئیدروکربور آنها از نوع معطر است امین معطر خوانده می شوند. امینها خواصی شبیه به آمونیاک دارند، اسیدها را خنثی می کنند و بصورت محلول در آب اثر قلیایی دارند، اثر قلیایی محلول امینهای خطی از آمونیاک بیشتر و اثر قلیایی امینهای معطر از آمونیاک کمتراست. (از کتب رسمی شیمی)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
ماده شتر تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
مار بزرگ. (برهان). مار بزرگ جثه. (غیاث اللغات). ماری عظیم بزرگ و دهان فراخ باز گشاده، و عرب ثعبان گویند. مؤلف برهان و غیاث اللغات گویند: این کلمه جمع اژدر نیست بلکه اژدرها لفظ مفرد است. اژدها. (لغت فرس) (جهانگیری). تنّین. (زمخشری) :
یکی صمصام دشمن کش عدوخواری چو اژدرها
که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا.
دقیقی (از اوبهی).
یکی اژدرها که چند کوهی بود. (تاریخ سیستان).
چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند
بکوشان پیل و کرگندن بجوشان شیر و اژدرها.
شمعی (از فرهنگ اسدی).
نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح
که برین راه یکی منکر و صعب اژدرهاست.
ناصرخسرو.
گر باخردی چرا نپرهیزی
ای خواجه از این خورنده اژدرها.
ناصرخسرو.
مویها بر تنم چوپنجۀ شیر
بند بر پای من چو اژدرها.
مسعودسعد.
گر از آتش همی ترسی بمال کس مشو غره
که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها.
سنائی.
جامع (فرّاش) در طلب قصاص چون پلنگ و شیر می غرّید وچون نهنگ و اژدرها میدمید. (راحه الصدور).
گنج را بر سر اگر رسم بود اژدرها
گنج حسنی و تو را زلف چو ثعبان بر سر.
کمال اسماعیل.
هر خسی را این تمنا کی رسد
موسئی باید که اژدرها کشد.
مولوی.
مهربانی مر ترا آگاه کرد
که بجه زود ارنه اژدرهات خورد.
مولوی.
گرچه کس بی اجل نخواهد مرد
تو مرو در دهان اژدرها.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
از بلوکات قم در جنوب جاسب در ناحیۀ کوهستانی مغرب کاشان. شامل نه قریه. جمعیت 3600 تن. مرکز آن مشهداست. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 394 و 396)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
آردهان. (قاموس الاعلام ترکی). کرسی قضائی است در لواء جلدر، از ولایت ارزروم. موقع آن بر کنار نهر کور، بین 41 درجه و 20 دقیقۀ عرض شمالی و قریب 40درجه و 30 دقیقۀ طول شرقی، در 18 ساعته راه از مرکز لواء و در حدود 40 میلی شمال شمال غربی قارص. و آن شهری است استوار و روسها به سال 1244 هجری قمری بر آن استیلا یافتند و سپس عثمانیان شهر مزبور را بازستدندو مجدداً در جنگی که بین دولت عثمانی و روس درگرفت روسها آنرا تصرف کردند. (ضمیمۀ معجم البلدان). و آن در مغرب کارسک است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
که نمرده است. که زنده است. نمرده. مقابل مرده. رجوع به مرده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دِهْ)
دهی است از بخش بندی شهرستان بابل با 195 تن سکنه. آب از چشمۀ بولک و محصول آن برنج و غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تلفظ عامیانۀ آمریکا و این نوع تلفظ اخیراً بیشتر معمول شده است چنانکه گویندگان رادیو ایران نیز گاهی این تلفظرا بکار می برند. در نوشته های نویسندگان معاصر نیز اغلب این شکل بکار رفته است. و رجوع به آمریکا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
در اوستا امرتات است جزء اخیر آن که تات باشد پسوند است که جداگانه مورد استعمال ندارد همین جزء در خرداد نیز دیده می شود. پارۀ دیگر این واژه از دو جزء ساخته شده نخست از ’ا’ که از ادوات نفی است یعنی نه از برای این جزء در فارسی ’نا’ یا ’بی’آورده می شود. جزء دوم، مرت یا مرت است یعنی مردنی و درگذشتنی و نیست شدنی و نابودگردیدنی. بنابراین امرداد یعنی بی مرگ و آسیب ندیدنی یا جاودانی و باید امرداد با ادات نفی ’ا’ باشد نه مرداد که معنی برخلاف آن را می دهد. امرداد در دین زردشتی امشاسپندی است که نمایندۀ بی مرگی و جاودانی یا مظهر ذات زوال ناپذیر اهورا مزداست. در جهان خاکی نگهبانی گیاهها و رستنیها به او سپرده شده است. (از فرهنگ ایران باستان پور داود ص 59). و رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف دکتر معین و امشاسپندان شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اژدرها
تصویر اژدرها
مار بزرگ جثه، مار عظیم بزرگ ودهان فراخ باز گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
حساب کرده شماره کرده، محسوب داشته، واضح با فاصله: شمرده صحبت می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امصده
تصویر امصده
جمع مصاد، پشته های بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراه
تصویر امراه
مونث امرو، زن، نسا مونث امرء زن، جمع نسا نسوه نسوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امریه
تصویر امریه
دستور کتبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امهده
تصویر امهده
جمع مهاد، گهواره ها، پسته ها زمین های پست، بسترها، گستردنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکراها
تصویر اکراها
ناگزیر به ناخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها
تصویر اژدها
مار خیلی بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
مرداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمدا
تصویر ارمدا
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
((اَ مُ یا مِ))
مرداد، بی مرگی، نام یکی از هفت امشاسپندان، نماد جاویدانی اهورامزدا. نام هفتمین روز از هر ماه شمسی و نیز نام ماه پنجم از هر سال خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امریه
تصویر امریه
فرمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمرده
تصویر شمرده
محسوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکراها
تصویر اکراها
به ناخواست، ناگزیر
فرهنگ واژه فارسی سره
بچه باز، غلام باز، غلام باره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اژدها
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
نام یکی از اقوام ساکن در تبرستان پیش از ورود آریایی ها
فرهنگ گویش مازندرانی