جدول جو
جدول جو

معنی امجاج - جستجوی لغت در جدول جو

امجاج
(اِ)
برفتار آمدن اسب پیش از دویدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، فربه گردیدن گوسفند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تر گشتن چوب و روان گردیدن آب در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر مغز شدن دانۀ کشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن آرد در کشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امواج
تصویر امواج
موج ها، کوهه ها، آبخیز ها، خیزآب ها، جمع واژۀ موج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امجاد
تصویر امجاد
ماجدها، بزرگواران، گرامی ها، خوش خوها، بخشندگان، جوانمردها، جمع واژۀ ماجد
مجیدها، بزرگوارها، گرامی ها، شریف ها، بلندپایگان، جمع واژۀ مجید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امشاج
تصویر امشاج
چیزهای درهم آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ ماجد و مجید. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بزرگان. (از غیاث اللغات) (آنندراج). بزرگواران. (فرهنگ فارسی معین). جمع واژۀ مجد. (اقرب الموارد) ، خداوند شتر مادگان درد زه گرفته شدن، در شیرزنه جنبیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ موج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوهه های آب. خیزابها. موجها: از میان تلاطم امواج محنت سر برآورد و گفت. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عالی و بالا. (شعوری ج 1 ص 101).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شیر دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شیر دادن بچه را. (تاج المصادر بیهقی). ببچه شیر دادن. (از اقرب الموارد). از آنست حدیث: لاتحرم الاملاجه و لا الاملاجتان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِنْ نِ)
حب انجاج، حبی است مرکب هندیان را که در فالج و لقوه و صرع و رعده و خشکی اعصاب بکار است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
افزون گرفتن در بیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افزودن در خرید و فروش. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ)
ارجاج فرس، نزدیک بزادن رسیدن اسب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
نیک وزیدن باد و گرد گرفتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت برآمدن باد و غبار پراکندن آن. (از اقرب الموارد). بمعنای عج ّ و عجیج است در تمام معانی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ / لِ خوا / خا)
اضجاج قوم، فریاد برآوردن و بانگ و غوغا کردن آنان. (از اقرب الموارد). بانگ و فریاد کردن و غوغا نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آهن در بن نیزه کردن. زج ّ در نیزه کردن. آهن را در بن نیزه درآوردن. (ازمنتهی الارب). زج کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ / لِ نَ)
به حج فرستادن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بانگ کردن شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ظرف شیشه ای بزرگ و منقش. (از ناظم الاطباء) ، کیسه و خریطه ای که مسافر در آن شانه و جعبۀ آتش زنۀ خود را گذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بزرگ داشتن و ببزرگی ستودن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مشج و مشج و مشج و مشیج. (از اقرب الموارد). نطفه امشاج، آب مرد آمیخته با آب زن و خون آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب مرد و آب زن که بهم آمیخته باشند. (آنندراج). آب مرد بخون زن آمیخته. (ترجمان علامه ترتیب عادل) :
آنگاه پروردگار قدرت در اطوار امشاج قد و قامت و عرض و طول و هیئت او ترتیب فرماید. (قصص الانبیاء).
اهتزاز از امل جود تو آرد در طبع
آنکه اندر رحم کون هنوز امشاج است.
مسعودسعد.
آخر تست جیفۀ مطروح
اول تست نطفۀ امشاج.
سنایی.
نامم بثناگویی صدر تو نوشتند
آنگه که سرشته شدم از نطفۀ امشاج.
سوزنی.
، افکندن مادر بچه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) ، پیخال (فضلۀ مرغ) انداختن مرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ذرقه (فضلۀ مرغ) انداختن پرنده. (از اقرب الموارد) ، بار آوردن درخت عوسج. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خداوند شتران شیر برگشته شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خداوند اشتران بی شیر شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به آوند شیر خورانیدن شتر بچه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در ظرف به شتر بچه شیر دادن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آبله افتادن و شوخ بستن دست از کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شوخگین و آبله ناک گردانیدن کار دست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آبله دار شدن دست بر اثر کار. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در شعر اسودبن یعفر:
بالجو فالامراج حول مر امر
فبضارج فقصیمه الطراد.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند امرج البحرین، ای خلا هما بحیث لایلتبس احدهما بالاخری. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بهشت (؟). (جهانگیری) (شعوری) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابجاج
تصویر ابجاج
شادکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املاج
تصویر املاج
شیر دادن مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امواج
تصویر امواج
جمع موج، کوههای آب، خیزابها، موجها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراج
تصویر امراج
گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امشاج
تصویر امشاج
چرکهای داخل ناف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امجاد
تصویر امجاد
بسیار بخشیدن، بزرگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضجاج
تصویر اضجاج
موییدن، آشوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجاج
تصویر احجاج
به حج فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امجاد
تصویر امجاد
((اِ))
بزرگ داشتن، به بزرگی ستودن، بسیار بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امجاد
تصویر امجاد
((اَ))
جمع ماجد، مجید، بزرگواران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امواج
تصویر امواج
جمع موج، خیزاب ها، موج ها
امواج الکترومغناطیسی: امواج حامل انرژی
فرهنگ فارسی معین