جدول جو
جدول جو

معنی امالی - جستجوی لغت در جدول جو

امالی
(اَ)
جمع واژۀ املاء است و در اصطلاح کتابی را گویند که استاد تقریر کند و شاگردان بنویسند. عالمان و استادان قدیم در محل درس جلوس میکردند و شاگردان در اطراف آنان با قلم و کاغذ می نشستند و آنچه را استادان تقریر میکردند می نوشتند و حاصل این نوشته ها را امالی می گفته اند و این شیوۀ فقیهان و محدثان و دیگر اهل ادب و علم بوده است. (از کشف الظنون ج 1). به این ترتیب کتابهای بسیاری تألیف شده است از آنهاست: امالی ابن درید. امالی ابن حاجب. امالی ابن حجر. امالی ابن الشجری. امالی ابن عساکر. برای اطلاع از همه این کتابها رجوع به کشف الظنون ج 1 و ایضاح المکنون و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
امالی
املاها، نوشته ها
تصویری از امالی
تصویر امالی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهالی
تصویر اهالی
اهل، مردم، مردمان
فرهنگ فارسی عمید
در اصطلاح میل دادن فتحه به کسره به طوری که «الف» صورت «ی» پیدا کند، مثل کتیب (امالۀ کتاب)، رکیب (امالۀ رکاب) و سلیح (امالۀ سلاح)، در پزشکی داخل کردن داروی مایع به وسیلۀ آلت مخصوص در رودۀ بزرگ از راه مقعد، میل دادن، برگردانیدن، مایل گردانیدن، خم دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعالی
تصویر اعالی
مردمان بلندقدر، اشخاص بلندمرتبه، بلندپایگان، سرزمین های شمالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امانی
تصویر امانی
مالی یا چیزی که به کسی می سپارند تا از آن نگه داری کند، ودیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امانی
تصویر امانی
امنیّه ها، آرزوها، جمع واژۀ امنیّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امسالی
تصویر امسالی
مربوط به امسال، در سال جاری
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ املیس. دشتهای خشک بی گیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). صحاری عقیم. (از آنندراج). رجوع به املیس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ املوج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به املوج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شتران تیزرو. (از تاج العروس از صاغانی). برخی گفته اند که این کلمه اسم جمع یا جمع است و مفرد ندارد و برخی بر آنند که مفرد آن املوت یا املیت است و قول اخیر را اهل لغت نپذیرفته اند. (از تاج العروس، ذیل ملت)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
اپاختری باختری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمالی
تصویر حمالی
باربری شغل و پیشه حمال بار بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهالی
تصویر اهالی
جمع اهل، مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومالی
تصویر اومالی
یونانی تازی گشته شاه انگبین انگبین داود عسل داود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوالی
تصویر اوالی
تک یاختگان آغازی آغازیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امچلی
تصویر امچلی
ترکی ک بناور جایی است درگرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماله
تصویر اماله
میل دادن، مایل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امامی
تصویر امامی
پیشوایی رهنمودی منسوب به امام، شیعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امالیس
تصویر امالیس
جمع املیس، کویرها شوره زارها
فرهنگ لغت هوشیار
سرسری منسوب به اجمال، مختصر مجمل علم اجمالی. یا نظر اجمالی کردن، نظر کلی و عمومی کردن بطور خصه در چیزی یا کاری نظر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمالی
تصویر ارمالی
چوبی است شبیه بقرفه و دارچین بسیار خوشبو و در هند و یمن روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمالی
تصویر رمالی
پیشگویی عمل و شغل رمال فالگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمالی
تصویر جمالی
استوار خلقت، مرد سطبر اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اعلی، والاتران بلندپایگان، بلند جایگاه ها جمع اعلی. برتران والاتران، بلندپایگان ارجمندان مقابل ادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امانی
تصویر امانی
گرو، رهن، امانتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امالس
تصویر امالس
جمع املیس، کویرها شوره زارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماله
تصویر اماله
((اِ لِ))
مایل کردن، خم دادن، تنقیه کردن، تبدیل حرف «آ» (الف) به «ی». مانند، رکاب، رکیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهالی
تصویر اهالی
جمع اهل، ساکنان، مردمان، کسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امانی
تصویر امانی
((اَ))
امانتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امانی
تصویر امانی
((اَ))
جمع امنیه، آرزوها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمالی
تصویر رمالی
فالگیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امانی
تصویر امانی
گرویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهالی
تصویر اهالی
باشندگان، مردمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجمالی
تصویر اجمالی
کوتاه، گزیده
فرهنگ واژه فارسی سره