دارای اجر و پاداش نیک مخصوصاً آنکه اولاد وی مرده باشد. (ناظم الاطباء). اجر داده شده و ثواب داده شده. (غیاث). اجر داده شده. (آنندراج). پاداش داده شده. پاداش یافته. اجر گرفته. اجرت گرفته. مزد یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لگد سیصد هزاران بر سر من زنی و زمن بدان باشی تو مأجور. منوچهری. نه مرا حاجتی از اومقضی نه مرا طاعتی از او مأجور. مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 45). صائم الدهر از ضرورت لبس بر چنین طاعتی نه مأجور است. مسعودسعد. ، توسعاً، مقبول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دارای اجر و پاداش نیک مخصوصاً آنکه اولاد وی مرده باشد. (ناظم الاطباء). اجر داده شده و ثواب داده شده. (غیاث). اجر داده شده. (آنندراج). پاداش داده شده. پاداش یافته. اجر گرفته. اجرت گرفته. مزد یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لگد سیصد هزاران بر سر من زنی و زمن بدان باشی تو مأجور. منوچهری. نه مرا حاجتی از اومقضی نه مرا طاعتی از او مأجور. مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 45). صائم الدهر از ضرورت لبس بر چنین طاعتی نه مأجور است. مسعودسعد. ، توسعاً، مقبول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنکه دارای کمان است و کمان را بکار برد. (فرهنگ فارسی معین). کماندار. صاحب کمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همان خود و خفتان و کوپال اوی ز لشکر کمانور نبودی چنوی. فردوسی. پری کی بود رودساز و غزل خوان کمندافکن و اسب تاز و کمانور. فرخی. بدین جهان نشناسم کمانوری که دهد کمان او را مقدار خم ّ ابرو خم. فرخی. بیندازند زوبین را گه تاب چو اندازد کمانور تیر پرتاب. (ویس و رامین). ز دو چشمت همیشه دو کمانور نشستستند جانم را برابر. (ویس و رامین). نبود اندرجهان چون او کمانور نه نیز از جنگیان چون او دلاور. (ویس و رامین). کمانور راکمان در چنگ مانده دو پای آزرده دست از جنگ مانده. (ویس و رامین). و رجوع به کماندار شود
آنکه دارای کمان است و کمان را بکار برد. (فرهنگ فارسی معین). کماندار. صاحب کمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همان خود و خفتان و کوپال اوی ز لشکر کمانور نبودی چنوی. فردوسی. پری کی بود رودساز و غزل خوان کمندافکن و اسب تاز و کمانور. فرخی. بدین جهان نشناسم کمانوری که دهد کمان او را مقدار خم ّ ابرو خم. فرخی. بیندازند زوبین را گه تاب چو اندازد کمانور تیر پرتاب. (ویس و رامین). ز دو چشمت همیشه دو کمانور نشستستند جانم را برابر. (ویس و رامین). نبود اندرجهان چون او کمانور نه نیز از جنگیان چون او دلاور. (ویس و رامین). کمانور راکمان در چنگ مانده دو پای آزرده دست از جنگ مانده. (ویس و رامین). و رجوع به کماندار شود
ابن اخشید مکنی به ابوالقاسم. دومین از سلاطین بنی اخشید در مصر. وی از 334 تا 349 هجری قمری حکومت کرد. رجوع به ترجمه سلاطین اسلام لین پول شود، ما انوکه، چه احمق است آن و گفته نمیشود: انوک به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
ابن اخشید مکنی به ابوالقاسم. دومین از سلاطین بنی اخشید در مصر. وی از 334 تا 349 هجری قمری حکومت کرد. رجوع به ترجمه سلاطین اسلام لین پول شود، ما اَنوَکَه، چه احمق است آن و گفته نمیشود: اَنوِک بِه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
دهی است از دهستان بیرون یشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر که در 11 هزارگزی شمال خاور حسن کیف و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ مرزان آباد- کلاردشت واقع است. کوهستانی و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بیرون یشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر که در 11 هزارگزی شمال خاور حسن کیف و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ مرزان آباد- کلاردشت واقع است. کوهستانی و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
والی معتمد بر اهواز پس از قتل منصور بدست زنگیان بود. (از کامل ابن اثیر ج 7 ص 101). و در ص 102 ذیل حوادث سال 259 هجری قمری و ذکر احوال زنگیان به اهواز آرد: و حاکم اهواز پس از منصور بن جعفرمردی بود که وی را اصعجور میگفتند. و هنگامی که خبر زنگیان به وی رسید از شهر خارج شد و سپاهیان او با سپاهیان زنگیان در دشت میشان با هم تلاقی کردند و اصعجور منهزم شد و شیرک که با وی بود کشته شد و گروه بسیاری از همراهان وی مجروح گردیدند و اصعجور غرق شد
والی معتمد بر اهواز پس از قتل منصور بدست زنگیان بود. (از کامل ابن اثیر ج 7 ص 101). و در ص 102 ذیل حوادث سال 259 هجری قمری و ذکر احوال زنگیان به اهواز آرد: و حاکم اهواز پس از منصور بن جعفرمردی بود که وی را اصعجور میگفتند. و هنگامی که خبر زنگیان به وی رسید از شهر خارج شد و سپاهیان او با سپاهیان زنگیان در دشت میشان با هم تلاقی کردند و اصعجور منهزم شد و شیرک که با وی بود کشته شد و گروه بسیاری از همراهان وی مجروح گردیدند و اصعجور غرق شد
دوایی است که آن را بفارسی ماهلو و بعربی حماما خوانند. گرم و خشک است در دوم، بول را براند. (از برهان قاطع). نوعاً در زبان یونانی چندین قسم دارو از قبیل هیل و خولنجان و زردچوبه و زنجبیل را امامون گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به حماما و ماهلو و تحفۀ حکیم مؤمن شود
دوایی است که آن را بفارسی ماهلو و بعربی حماما خوانند. گرم و خشک است در دوم، بول را براند. (از برهان قاطع). نوعاً در زبان یونانی چندین قسم دارو از قبیل هیل و خولنجان و زردچوبه و زنجبیل را امامون گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به حماما و ماهلو و تحفۀ حکیم مؤمن شود