جمع واژۀ امثل بمعنی مشابه و نظیر است یا جمع واژۀ امثال که جمع واژۀ مثل است و بمعنی همسران استعمال میشود. (از غیاث اللغات). جمع واژۀ امثل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نظایر.
جَمعِ واژۀ اَمثَل بمعنی مشابه و نظیر است یا جَمعِ واژۀ امثال که جَمعِ واژۀ مثل است و بمعنی همسران استعمال میشود. (از غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ امثل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نظایر.
از بیماری به شدن. (زوزنی) (آنندراج). به گشتن بیمار و از بیماری به شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : امید از تماثل و انتعاش برداشت و به آب و هوای غزنه مشتاق گشت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مانند یکدیگر شدن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تشابه دو چیز. (از اقرب الموارد). مساوی یکدیگر شدن دو چیز مانند 3 با 3 و 4 با 4. (از تعریفات جرجانی) ، تماثل و مماثله، در اصطلاح محاسبان هر دو عدد برابر یکدیگر را گویند و این دو عدد متماثل یکدیگر باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مماثله و متماثل شود، اصطلاح علماء کلام و حکمت. رجوع به مثل و کشاف اصطلاحات الفنون شود، اصطلاح فن بدیع. رجوع به موازنه و کشاف اصطلاحات الفنون شود
از بیماری به شدن. (زوزنی) (آنندراج). به گشتن بیمار و از بیماری به شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : امید از تماثل و انتعاش برداشت و به آب و هوای غزنه مشتاق گشت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مانند یکدیگر شدن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تشابه دو چیز. (از اقرب الموارد). مساوی یکدیگر شدن دو چیز مانند 3 با 3 و 4 با 4. (از تعریفات جرجانی) ، تماثل و مماثله، در اصطلاح محاسبان هر دو عدد برابر یکدیگر را گویند و این دو عدد متماثل یکدیگر باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مماثله و متماثل شود، اصطلاح علماء کلام و حکمت. رجوع به مثل و کشاف اصطلاحات الفنون شود، اصطلاح فن بدیع. رجوع به موازنه و کشاف اصطلاحات الفنون شود
جمع واژۀ مثل. مثلها و مانندها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). همانندان. (فرهنگ فارسی معین) : تا ثناگوی تو گشتم ز ثنای تو بفخر هر زمان سر بفرازم بمیان امثال. فرخی. زیبد که بدو دولت و اقبال بنازد کاین هر دو ز اقران امیرند و ز امثال. فرخی. به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. (کلیله و دمنه). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را در مال و جاه برخویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). مرد.. توبه کرد که پیش از وضوح بینتی... بر امثال این کار احترام ننماید. (کلیله و دمنه). لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن. (گلستان). ترا تحمل امثال ما بباید کرد که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ. (گلستان). امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند جای مگس است اینهمه حلوا که تو داری. سعدی. حلاج بر سردار این نکته خوش سراید از شافعی نپرسند امثال این مسائل. حافظ. و رجوع به مثل شود، شیر خالص خورانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، شراب ویژه دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، راست کردن سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راستگو بودن در سخن. (از اقرب الموارد) ، خداوند شیرخالص شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مِثل. مثلها و مانندها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). همانندان. (فرهنگ فارسی معین) : تا ثناگوی تو گشتم ز ثنای تو بفخر هر زمان سر بفرازم بمیان امثال. فرخی. زیبد که بدو دولت و اقبال بنازد کاین هر دو ز اقران امیرند و ز امثال. فرخی. به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. (کلیله و دمنه). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را در مال و جاه برخویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). مرد.. توبه کرد که پیش از وضوح بینتی... بر امثال این کار احترام ننماید. (کلیله و دمنه). لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن. (گلستان). ترا تحمل امثال ما بباید کرد که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ. (گلستان). امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند جای مگس است اینهمه حلوا که تو داری. سعدی. حلاج بر سردار این نکته خوش سراید از شافعی نپرسند امثال این مسائل. حافظ. و رجوع به مِثل شود، شیر خالص خورانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، شراب ویژه دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، راست کردن سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راستگو بودن در سخن. (از اقرب الموارد) ، خداوند شیرخالص شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
اماذه. نام دیهی است. در ترجمه محاسن اصفهان (ص 39) چنین آمده: به رستاق دار به طسوج جانان در کوهستان دیه اماثه کرمکی هست... که در شب تاریک رودمانند چراغی روشن از پشت او افروخته میگردد... -انتهی. و رجوع به متن عربی محاسن اصفهان ص 18 شود
اماذه. نام دیهی است. در ترجمه محاسن اصفهان (ص 39) چنین آمده: به رستاق دار به طسوج جانان در کوهستان دیه اماثه کرمکی هست... که در شب تاریک رودمانند چراغی روشن از پشت او افروخته میگردد... -انتهی. و رجوع به متن عربی محاسن اصفهان ص 18 شود
ریسمانی بطول 80 ذرع که برای اندازه گیری مساحت بکار می رفته است. (از نفایس الفنون، علم مساحت از قسم 2 در علوم اوایل ص 183) ، بخشک سالی رسیدن مردم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بقحط و خشکسالی رسیدن. (از تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج). بقحط سالی رسیدن. (مصادر زوزنی)
ریسمانی بطول 80 ذرع که برای اندازه گیری مساحت بکار می رفته است. (از نفایس الفنون، علم مساحت از قسم 2 در علوم اوایل ص 183) ، بخشک سالی رسیدن مردم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بقحط و خشکسالی رسیدن. (از تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج). بقحط سالی رسیدن. (مصادر زوزنی)
به چیزی مانندشونده و برابر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک سان. برابر. مساوی. مشابه. مانند و همتا. معادل و مقابل. (از ناظم الاطباء). همانند. مشاکل. تا. همتا: در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو می آید. (المعجم چ دانشگاه ص 37)
به چیزی مانندشونده و برابر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک سان. برابر. مساوی. مشابه. مانند و همتا. معادل و مقابل. (از ناظم الاطباء). همانند. مشاکل. تا. همتا: در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو می آید. (المعجم چ دانشگاه ص 37)
نشان سرای که اثرش باقی نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - جوز ماثل، تاتوره. (ناظم الاطباء). ، به خدمت ایستاده. (ناظم الاطباء) ، قائم و به زمین چسبیده و آن از اضداد است. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) ، مثل ماثل، در مبالغه گویند، ای جهد جاهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نشان سرای که اثرش باقی نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - جوز ماثل، تاتوره. (ناظم الاطباء). ، به خدمت ایستاده. (ناظم الاطباء) ، قائم و به زمین چسبیده و آن از اضداد است. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) ، مثل ماثل، در مبالغه گویند، ای جهد جاهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)