جدول جو
جدول جو

معنی اماثل - جستجوی لغت در جدول جو

اماثل
برتر، فاضل تر
تصویری از اماثل
تصویر اماثل
فرهنگ فارسی عمید
اماثل(اَ ثِ)
جمع واژۀ امثل بمعنی مشابه و نظیر است یا جمع واژۀ امثال که جمع واژۀ مثل است و بمعنی همسران استعمال میشود. (از غیاث اللغات). جمع واژۀ امثل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نظایر.
لغت نامه دهخدا
اماثل
جمع امثل، برکشیدگان همانندان جمع امثل. برتران بهتران فاضلتران، گزیدگان گزینان برگزیدگان، نظیران همانندان
فرهنگ لغت هوشیار
اماثل((اَ ثِ))
جمع امثل، فضلا، هنرمندان، مانندها
تصویری از اماثل
تصویر اماثل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تماثل
تصویر تماثل
مانند هم شدن، مثل یکدیگر شدن دو چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امثال
تصویر امثال
مثل، جمع مثل، مثل، داستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
همانند مانند هم، مثل هم، برابر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ثَ)
شریفتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از بیماری به شدن. (زوزنی) (آنندراج). به گشتن بیمار و از بیماری به شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : امید از تماثل و انتعاش برداشت و به آب و هوای غزنه مشتاق گشت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مانند یکدیگر شدن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تشابه دو چیز. (از اقرب الموارد). مساوی یکدیگر شدن دو چیز مانند 3 با 3 و 4 با 4. (از تعریفات جرجانی) ، تماثل و مماثله، در اصطلاح محاسبان هر دو عدد برابر یکدیگر را گویند و این دو عدد متماثل یکدیگر باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مماثله و متماثل شود، اصطلاح علماء کلام و حکمت. رجوع به مثل و کشاف اصطلاحات الفنون شود، اصطلاح فن بدیع. رجوع به موازنه و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زمینهای چندی شبیه بهم و کوهستانی در نزدیکی بصره. (ازمراصد الاطلاع) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، پاک شدن. (ناظم الاطباء). از بین رفتن. (از اقرب الموارد) ، کاهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مثل. مثلها و مانندها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). همانندان. (فرهنگ فارسی معین) :
تا ثناگوی تو گشتم ز ثنای تو بفخر
هر زمان سر بفرازم بمیان امثال.
فرخی.
زیبد که بدو دولت و اقبال بنازد
کاین هر دو ز اقران امیرند و ز امثال.
فرخی.
به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. (کلیله و دمنه). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را در مال و جاه برخویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). مرد.. توبه کرد که پیش از وضوح بینتی... بر امثال این کار احترام ننماید. (کلیله و دمنه). لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن. (گلستان).
ترا تحمل امثال ما بباید کرد
که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ.
(گلستان).
امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند
جای مگس است اینهمه حلوا که تو داری.
سعدی.
حلاج بر سردار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل.
حافظ.
و رجوع به مثل شود، شیر خالص خورانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، شراب ویژه دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، راست کردن سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راستگو بودن در سخن. (از اقرب الموارد) ، خداوند شیرخالص شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
قصاص کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (معجم البلدان) ، نیست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، داخل شدن ماه در محاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
اماذه. نام دیهی است. در ترجمه محاسن اصفهان (ص 39) چنین آمده: به رستاق دار به طسوج جانان در کوهستان دیه اماثه کرمکی هست... که در شب تاریک رودمانند چراغی روشن از پشت او افروخته میگردد... -انتهی. و رجوع به متن عربی محاسن اصفهان ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
ریسمانی بطول 80 ذرع که برای اندازه گیری مساحت بکار می رفته است. (از نفایس الفنون، علم مساحت از قسم 2 در علوم اوایل ص 183) ، بخشک سالی رسیدن مردم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بقحط و خشکسالی رسیدن. (از تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج). بقحط سالی رسیدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثِ)
به چیزی مانندشونده و برابر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک سان. برابر. مساوی. مشابه. مانند و همتا. معادل و مقابل. (از ناظم الاطباء). همانند. مشاکل. تا. همتا: در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو می آید. (المعجم چ دانشگاه ص 37)
لغت نامه دهخدا
شعبه ای از قبیلۀ بنی رکب منشعب از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
نشان سرای که اثرش باقی نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- جوز ماثل، تاتوره. (ناظم الاطباء).
، به خدمت ایستاده. (ناظم الاطباء) ، قائم و به زمین چسبیده و آن از اضداد است. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) ، مثل ماثل، در مبالغه گویند، ای جهد جاهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
مانند شونده مانا مانند هم مثل هم برابر: (در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو میاید) (المعجم. چا. دانشگاه. 37)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثل
تصویر امثل
برتر والاتر گزیده تر برتر بهتر، شریفتر، فاضلتر، جمع اماثل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماثل
تصویر تماثل
مانند هم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثال
تصویر امثال
مثلها، مانندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثل
تصویر امثل
((اَ ثَ))
گزیده تر، برتر، بهتر، شریف تر. فاضل تر، جمع اماثل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماثل
تصویر تماثل
((تَ ثُ))
مانند هم شدن، همچون یکدیگر گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
((مُ ثِ))
یکسان، برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امثال
تصویر امثال
جمع مثل، مانندها، شبیه ها
امثال ذلک: مانندهای آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امثال
تصویر امثال
همانند
فرهنگ واژه فارسی سره
سست، لق
فرهنگ گویش مازندرانی