جدول جو
جدول جو

معنی الیانه - جستجوی لغت در جدول جو

الیانه
(اَلْ نَ)
بزرگ سرین. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الیان
تصویر الیان
(پسرانه)
نام یکی از پهلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
سالانه، کنایه از جیره یا مزد یا درآمدی که در هر سال به کسی برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلیانه
تصویر هلیانه
شاه تره، گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، شیطره، سرخیوس، شاه ترج، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
(اَنِ)
دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان واقع در 38 هزارگزی شمال باختری نطنز و 17 هزارگزی باختر شوسۀ نطنزبه کاشان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 2000 تن. آب آن از چشمه سار و 20 رشته قنات. محصول آن غلات، انواع میوه جات و حبوبات. (از فرهنگ جغرافیائی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مثنای الیه بحذف تا برخلاف قیاس. (ازمنتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به الیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ / اَ لَ)
بزرگ سرین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، الی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم گردانیدن. الانه نیزگویند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). الانه الانه و الینه الیاناً، جعله لیّناً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
یا کلودیوس الیانوس. نویسندۀ رومی در قرن سوم میلادی بود. او راست: تاریخ حیوانات و حکایات گوناگون و آثاری دیگر که بزبان یونانی نوشته است. (لاروس بزرگ). و رجوع به ایران باستان ص 74 و 2240 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (تاج المصادر بیهقی) : هذا (حلبوب) یستعمله الناس کلهم فی الانه البطن. (مفردات ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شهری است به مغرب. (منتهی الارب). شهری است قدیم در افریقای رومی و نهرها و چاهها و آسیابها دارد. (از معجم البلدان). نام شهری است میان تلمسان و الجزایر. (ابن بطوطه). افریقیه از اقلیم دویم و سیم است مملکتی طویل وعریض است و بلاد مشهورش طرابلس و مهدیه و تونس و تاهرت و سجلماسه و قسطنطنیه و قفصه و حامد و سماط و ملیانه و قموده و دارالملکش قرطاجینه بوده است. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 264). شهرکی است در الجزایر در 91هزارگزی جنوب غربی شهر الجزیره با ده هزار تن سکنه و باغهای زیبا و تفرجگاهها. (از قاموس الاعلام ترکی). شهری است به الجزایر با 18100 تن سکنه. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 85000گزی جنوب کرمانشاه و 8000گزی چنار واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 95 تن است. آب آنجا از رود خانه جزان تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. این ده به علی باقر نیز معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لِ نَ)
واحد صلیان است و فی المثل: جذها جذالبعیر الصلیانه، در حق کسی گویند که در حلف شتاب کند و تأمل ننماید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ لْ نَ / نِ)
شاهترج. (مخزن الادویه). نام دارویی است که آن را شاهتره گویند. خارش و جرب را نافع است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
یعنی خداوند خلق میکند، نام اشخاص معدودی از نسل قورح که در عهد عتیق مذکورند: اول پدرسموئیل و شوی حنّا که معروفتر از همه و شخصی عبرانی و متقی بود، دوم نام سه تن از بنی قورح که پیش از داود بودند. رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 95 و 96 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری الشتر و 3 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به الشتر. هوای آن سرد و دارای 360 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه ها تأمین میشود. محصول آن، غلات، برنج، حبوب، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است ساکنین از طایفۀ حسنوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ نی یَ)
نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد صلوات الله علیهما. (از فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ نَ / نِ)
مخفف آهیانه است که شقیقه و کاسۀ سر و دماغ و حلقوم باشد. (برهان) (انجمن آراء ناصری) (آنندراج). بمعنی آهیانه یعنی کاسۀ سر است و در فرهنگ جهانگیری به معنی شقیقه است و در بعضی فرهنگها به معنی نای حلقوم مذکور است. (شعوری). کاسۀ سر و قیل نزدیک حلقوم که آنرا حلقوم نیز گویند به تازیش حنک خوانند. (شرفنامۀ منیری). و رجوع به آهیانه شود
لغت نامه دهخدا
شارع الدانه، شارعی در بلدۀ قاصری به اسپانیا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(جِ نَ)
حصنی به اندلس از اعمال وادی آش. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَسْ نَ)
اندوهگین (زن). ج، اسیانات
لغت نامه دهخدا
(اَلْ نَ / نِ)
قسمی شتر، و امروز شاهسونان ’اروانه’ گویند. (یادداشت مؤلف) :
آن تجمل ز وی جمل نکشد
خنگل و بیسراک و الوانه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از احیانا
تصویر احیانا
گهگاه اتفاقا گاهگاه، هیچ هرگز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلهانه
تصویر ابلهانه
سبکسرانه گولانه هلکی بی عقلانه از روی نادانی و نابخردی و حماقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلیسانه
تصویر ابلیسانه
اهرمنانه مانند ابلیس بشیطنت از روی مکر و خدعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیانه
تصویر هلیانه
شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیان
تصویر الیان
نرماندن نرمگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
سالی یکبار، سالانه
فرهنگ لغت هوشیار
ادبمندانه مانند ادیبان: ادیبانه سخن گفت، ادبی مربوط بادبیات: بیانات ادیبانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الینه
تصویر الینه
((اِ نِ))
از خود بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژیانه
تصویر آژیانه
آجر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افشانه
تصویر افشانه
اسپری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افسانه
تصویر افسانه
اسطوره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اریبانه
تصویر اریبانه
مورب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
آنیته
فرهنگ واژه فارسی سره