جدول جو
جدول جو

معنی الکیونه - جستجوی لغت در جدول جو

الکیونه
(اَ نِ)
السیونه. بنا به اساطیر یونان قدیم دختر ائول پادشاه بادهاست که با کیکس پسر ستارۀ صبح وصلت کرد. با این وصلت خانوادۀ خوشبختی بوجود آمدکه زن و شوهر، زندگی خود را با زئوس و هرا مقایسه میکردند. ولی خدایان که از این خودبینی متغیّر شده بودند آنان را به پرندگانی مبدل ساختند. شوهر به صورت مرغ غواص و زن به صورت عنقا (سیمرغ) درآمد. و به روایت دیگر کیکس دچار طوفان دریا شد و غرق گردید. الکیونه از شدت نومیدی خود را به دریا انداخت و هر دو به صورت پرنده درآمدند. (از فرهنگ اساطیر یونان و رم ج 1 ص 56). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 335 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکیدنه
تصویر اکیدنه
پستانداری تخم گذار، بومی استرالیا، با منقار دراز و بدن پوشیده از خار، خارپشت استرالیایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکلیون
تصویر اکلیون
انگلیون، انجیل، دیبای هفت رنگ، ارژنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الهیون
تصویر الهیون
حکمایی که در دانش خداشناسی بحث کرده اند، حکمای الهی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ)
آلت مردی. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری). آلت تناسل و آنرا الفیه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
حکیم نورده را علتی پدید آمد
که راحت از سر الفینۀ کلان باشد.
سوزنی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
راسن و زنجبیل شامی. (ناظم الاطباء) (لکلرک ج 1 ص 153) ، نیک دویدن اسب. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). سخت تاختن اسب چنانکه گرد برانگیزد. (از اقرب الموارد) ، پیاپی درخشیدن برق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تشویق و تهییج کسی بکاری: الهبه للامر، هیّجه له. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بمعنی گلگونه و سرخ رنگ و شنجرفی. الغونه. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شاعر یونان قدیم در قرن هفتم قبل از میلاد در میتیلن بدنیا آمد. معاصر شاعرۀ معروف سافو بود. بسبب هجویات و هزلیات که سرود مورد غضب حکمران میتیلین قرار گرفت و تبعید شد و بعد تا مصر رفت و سرانجام بخشیده شد و به میهن خود برگشت و در همانجا درگذشت. از اشعارش جز چند فقره شعر چیزی در دست نیست. وزن شعری نیز ایجاد کرد که به وی منسوب است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 335)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
السه. بنابر تاریخ اساطیری یونان قدیم حکمران تیرینت در قرن چهاردهم قبل از میلاد بود. پسرش برسئوس و پدرش آمفیتریون نام داشت. هرکول یا هراکلس قهرمان معروف نوادۀ او بود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 334)
لغت نامه دهخدا
(اِ لا هی یو)
جمع واژۀ ال̍هی ّ در حالت رفع. الهیین. رجوع به الهی شود، در تداول مردم اراک، گوشت آویزان زیر گلوی گاو
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی است مشهور از قماش ابریشمینه. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). قسمی از پارچۀابریشمی که مخمل دوخوابه نیز گویند. (ناظم الاطباء). مخمل دوخوابه. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) ، نوعی از اسباب حمام. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204). کلکنه:
به گرماوه بگریست فوطه ز غم
همی چید کلکینه دردش به دم.
نظام قاری.
و رجوع به کلکنه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
لکونه. لکن. لکنه. درماندن به سخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پایتخت قدیم مملکت مصر، که پس از فتح مسلمانان فسطاط نامیده شد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
درماندن به سخن. لکن. لکنه. لکنونه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یُ نِ)
نام قدیم ولایتی به فرانسه. کرسی لیون
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نرمی: لمس، لامسه: المدرک به الکیفیات الاربع: الخشونه و النعومه و الخفه و اللیونه و نظائرها. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مخفف آلغونه. امروزه سرخاب گویند. (فرهنگ نظام). العونه یا الگونه، سرخی که زنان بر روی مالند. (آنندراج) (فرهنگ شعوری ورق 128 ب) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ)
صاحب فرهنگ شعوری به این صورت معنی اخکوچه داده و شعری مجعول یا مغلوط از عزالدین شیروانی شاهد آورده است. والله اعلم
لغت نامه دهخدا
(اَلْ نَ)
بزرگ سرین. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ کَلْ)
صفحۀ نقاشی مانی، (اصطلاح عروض) نام بحری است که وزنش هشت بار مفتعلان است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح تصوف) هر که در وی جمعیت الهیه بجمیع اسما و صفات اکثر بود اکمل باشد و هر که را حظ از اسماء الهیه اقل بود انقص باشد و از مرتبۀ خلافت ابعد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
کوهی است:
وز آنجا بکوهی نهادند روی
جزیری که اسکونه بد نام اوی.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
یااکشونیه. نام شهری به پرتقال. (نخبهالدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ ؟)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، 6 هزارگزی جنوب رود درمیان، 7 هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی درمیان به دستگرد. کوهستانی. گرمسیر. سکنه 328. شیعه. فارسی زبان. آب آن از قنات و محصول آن غلات، شلغم، ذرت. شغل اهالی زراعت می باشد. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
السیون. نام جزیره ای است در اقیانوس کبیر در قطعۀ میکرونزی و شمال جزایر مارشال. (از قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 311)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لکونه
تصویر لکونه
بنگرید به لکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذریونه
تصویر اذریونه
بخور مریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیدنه
تصویر اکیدنه
فرانسوی خارپشت استرالیایی از راسته مرغسانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الهیون
تصویر الهیون
خداپرستان جمع الهی خدا پرستان معتقدان بخدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکلیون
تصویر اکلیون
از یونانی پرند دیبای هفت رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکینه
تصویر کلکینه
مخمل دو خوابه را گویند. و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الینه
تصویر الینه
((اِ نِ))
از خود بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفینه
تصویر الفینه
((اَ نِ یا نَ))
آلت مردی، نره، احلیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلکینه
تصویر کلکینه
((کُ نَ یا نِ))
مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکلیون
تصویر اکلیون
پرند، دیبای هف ترنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
دهکده ای قدیمی بر سر راه دو هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی