جدول جو
جدول جو

معنی الماسین - جستجوی لغت در جدول جو

الماسین(اَ)
محرّف کلمه المکین عربی که فرنگیان آن را به ابن العمید از مورّخان عرب اطلاق کنند. وی مسیحی بود. بسال 620 هجری قمری بدنیا آمد و به سال 672 هجری قمریدرگذشت. مدتی منشی پادشاهان مصر بود و تاریخ عمومی بنام ’تاریخ ابن العمید’ نوشت. متن عربی این کتاب و ترجمه لاتینی قسمتی از آن به سال 1652 میلادی توسط ارپنیوس در لیدن چاپ شد و ترجمه فرانسوی آن در پاریس به سال 1652 میلادی بچاپ رسید. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الماس
تصویر الماس
(دخترانه و پسرانه)
نام سنگی قیمتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الماسی
تصویر الماسی
شبیه الماس، تراشیده شده مانند الماس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الماس
تصویر الماس
سنگی بی رنگ، گران بها، تشکیل شده از کربن خالص، با ضریب شکنندگی بالا و توان پراکندگی زیاد. سخت ترین جسم شناخته شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الماسگون
تصویر الماسگون
مانند الماس، برنده مثل الماس، درخشان مانند الماس، کنایه از تیغ، شمشیر و سنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاسین
تصویر پلاسین
آنچه از پلاس ساخته شده یا مانند پلاس باشد
فرهنگ فارسی عمید
بیونانی بسباسه را گویند. (فهرست مخزن الادویه) (تذکرۀ داود ضریرانطاکی ج 1 ص 77 ذیل بسباسه). رجوع به بسباسه شود
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است مرکز قضا در سنجاق تکه از ولایت قونیه (ترکیه) که در 80 هزارگزی جنوب غربی انطالیا و 85 هزارگزی مشرق اسکلۀ مکری، در گوشۀ شمالی دریاچۀ الان در موقعی بسیار زیبا که ارتفاعش به 1087 متر میرسد واقع است. این قصبه در 46 درجه و 46 دقیقۀ عرض شمالی واقع، و سکنۀ آن قریب 7000 تن است که تنها دویست سیصد تن آنان مسیحی و باقی مسلمانند. گرداگرد آنرا باغها و باغچه هایی سبز و خرم فراگرفته، و دارای میوه های بسیار خوب و تجارت رایجی است. برخی از اهالی آن به حرفه ها و صنایع اشتغال دارند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان در 11 هزارگزی شمال کوزران و 4 هزارگزی خاور راه فرعی کوزران به ثلاث. دشت و سردسیر است. سکنۀ آن 110 تن سنی هستند که به لهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، حبوب دیم و لبنیات و شغل مردم زراعت وگله داری است. راه مالرو دارد. در تابستان بدانجا اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورت بخش کردن به اخماس
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آمازی. اماصیه. شهر کوچکی است در آسیای صغیر در ولایت سیواس در درۀ رود یشیل ایرماق، واقع در 40 درجه و 50 دقیقۀ عرض و 33 درجه و 4 دقیقۀ طول جغرافیایی. در نزدیکی آن آثاری است از عهد یونانیان که بوسیلۀ سلطان علاءالدین سلجوقی ترمیم و تعمیر شده است. (از دائره المعارف بستانی ج 4). در حدود ده هزار خانه و جوامع و مساجد و تکایا و مدارس و مکاتب متعدد دارد و در سال 113 هجری قمری فتح شد. تجارت ابریشم و هوای آن مشهور است. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 155). حمدالله مستوفی نویسد: اماسیه شهر عظیمی است که سلطان علاءالدولۀ سلجوقی تجدید عمارت کرد و حاصلش از انواع میوه باشد و هوای خوش و نزه دارد. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 95). ابن بطوطه مینویسد: این شهر بزرگ باغ و درخت فراوان دارد و در آنجا بوسیلۀ دولابهایی که بر کنار نهرها نصب کرده اند باغها و خانه ها را آبیاری میکنند و خیابانها و بازارهای وسیع دارد و در قلمرو پادشاه عراق است. (از سفرنامۀ ابن بطوطه ج 1 ص 189). و رجوع به آمازی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
تثنیۀ امام. دو امام. رجوع به امام شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
منسوب به پلاس. از پلاس:
شبی گیسو فروهشته بدامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن.
منوچهری.
پس به ساروج بیندود همه بام و درش
جامه ای گرم بیفکند پلاسین بسرش.
منوچهری.
چنگ زاهد تن و دامانش پلاسین لیکن
با پلاسش رگ و پی سر بسر آمیخته اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
صمغی است که آن را کماشیر نامند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جای الماس. آنجا که الماس را گذارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مانند الماس. چون الماس سخت درخشان و برنده. صفت تیغ و شمشیر و سنان درخشان و برنده:
درخشیدن تیغ الماسگون
سنانهای آهار داده بخون.
فردوسی.
یکی تیغ الماسگون برکشید
همی خواست از تن سرش را برید.
فردوسی.
ز زخم سنانهای الماسگون
تو گفتی همی بارد ازابر خون.
فردوسی.
بیاد آور آن تیغ الماسگون
کز آن تیغ گردد جهان پر ز خون.
فردوسی.
درخشیدن تیغ الماسگون
شده ابر، و باران آن ابر خون.
فردوسی.
آمد آن رگ زن مسیح پرست
شست الماسگون گرفته بدست
کرسی افکند و برنشست بر او
بازوی خواجۀ عمید ببست.
عسجدی.
دو دست آوریده بگوشش برون
بهر دست شمشیری الماسگون.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا المالیق، نام شهری است در ملک خطای مغربی. (آنندراج از فرهنگ وصاف). قصبه ای بود درترکستان. در نزههالقلوب بصورت المالیق و در حبیب السیر بصورت المالیق و المالیغ آمده. رجوع به المالق شود: و مقام او (جغتای بن چنگیز) در قناس بود در جوار المالیغ. (جهانگشای جوینی). مربع و مصیف آن المالیغ و قوناس بود. (جهانگشای جوینی). تا المالیغ که قصبۀ آن ناحیت است بگرفت. (جهانگشای جوینی). و دیگر اغروقیا را که آورده در ولایت ترکستان بحدود المالیغ رها کرده... (جامعالتواریخ رشیدی). و رجوع به فهرست تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 و 2 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 3، و سبک شناسی ج 3 حاشیۀ ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آب غوره. (مؤید الفضلاء) (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ماءالحصرم. (آنندراج) (مؤید الفضلاء). امعاسیون نیز بهمین معنی است. (ناظم الاطباء) ، فرس امق، اسب نیک دراز. (منتهی الارب). اسب بسیار دراز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، وجه امق، روی دراز مانند روی ملخ، بلد امق، شهری که اطرافش دور باشد. بعیدالارجاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تراشیده شده مانند الماس. (ناظم الاطباء). رجوع به الماس شود.
- الماسی رنگ، درخشنده و براق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
میرزا محمدتقی بن میرزا کاظم بن میرزا عزیزالله بن مولی محمد تقی مجلسی اول اصفهانی (متوفی به سال 1159 هجری قمری) از بزرگان علمای امامیه بود. او راست کتاب بهجهالاولیاء درباره کسانی که حجه بن الحسن (ع) را دیده اند. وی از محمدباقر مجلسی ثانی جد مادری و عم ّ عالی خود روایت دارد. (از ریحانه الادب ج 1 ص 101و الذریعه ج 3 ذیل بهجه الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از مواد ملونه است که در ریشه نبات الکانا وجود دارد. لیپیدها و سوبرین را قرمزرنگ میسازد وحتی اگر تکه ای از ریشه این نبات را در کنار مقطع قرار دهند قطرات چربی آن رنگ آمیزی میشود. (از گیاه شناسی ثابتی ص 80 و 81). و رجوع به همین کتاب ص 57 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
آب غوره. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به امفاسیون و امعاسین شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو کَ دَ)
رجوع به پرماسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ یُ)
ایستگاه. ایستادنگاه. محل توقف
لغت نامه دهخدا
از نواحی همدان، چهل ویک پاره دیه است و دیه دروا و اقاباد و تبعاباد وگرداباد و مارمهان و فایتی معظم قرای آن ناحیه. (نزهه القلوب جزء 3 ص 72)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی از یوگسلاوی به ساحل دریای آدریاتیک و در کنار چندین جزیره قرار دارد و دارای 645هزار سکنه است، و نیز رجوع به دالماچیه در قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
دهی است از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 28 هزارگزی باختر سنقر و 2 هزارگزی شمال چهار میلان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 80 تن شیعه هستند و به لهجۀ کردی، فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و توتون و شغل مردم زراعت و قالیچه و جاجیم و پلاس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلاسین
تصویر پلاسین
منسوب به پلاس از پلاس
فرهنگ لغت هوشیار
دست مالیدن بچیزی برای درک آن دست سودن بسودن پساویدن مجیدن برمجیدن لمس کردن پرواسیدن برماسیدن، یازیدن دراز کردن دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعاسین
تصویر امعاسین
لاتینی تازی شده آبغوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الواسیون
تصویر الواسیون
فرانسوی بلندا، برافرازی، برجستگی (سعید نفیسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المان
تصویر المان
فرانسوی گهر کیا (عنصر)
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی گرانبها را گویند که عبارت است از کربن خالص متبلور در هندوستان و برزیل و برخی کشورهای دیگر که به شکل کریستال در دکانها به رنگهای مختلف دیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الماس
تصویر الماس
گرفته شده از یونانی، از سنگ های گرانبها و کمیاب که دارای سختی و درخشندگی خاصی می باشد
فرهنگ فارسی معین
گرفتن، چنگ انداختن، چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی