مانند الماس. چون الماس سخت درخشان و برنده. صفت تیغ و شمشیر و سنان درخشان و برنده: درخشیدن تیغ الماسگون سنانهای آهار داده بخون. فردوسی. یکی تیغ الماسگون برکشید همی خواست از تن سرش را برید. فردوسی. ز زخم سنانهای الماسگون تو گفتی همی بارد ازابر خون. فردوسی. بیاد آور آن تیغ الماسگون کز آن تیغ گردد جهان پر ز خون. فردوسی. درخشیدن تیغ الماسگون شده ابر، و باران آن ابر خون. فردوسی. آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماسگون گرفته بدست کرسی افکند و برنشست بر او بازوی خواجۀ عمید ببست. عسجدی. دو دست آوریده بگوشش برون بهر دست شمشیری الماسگون. نظامی