جدول جو
جدول جو

معنی الفان - جستجوی لغت در جدول جو

الفان
(اَ)
دو هزار. تثنیۀ الف در حالت رفع. رجوع به الف و الفین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الیان
تصویر الیان
(پسرانه)
نام یکی از پهلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکفان
تصویر اکفان
کفن ها، جامۀ مرده ها، جمع واژۀ کفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجفان
تصویر اجفان
جفن ها، پلک های چشم، جمع واژۀ جفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الحان
تصویر الحان
لحن ها، آواز خوش ها، فحوای کلام، آهنگ کلام ها، جمع واژۀ لحن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الوان
تصویر الوان
لون ها، رنگ ها، گونه ها، نوع ها، جمع واژۀ لون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفاظ
تصویر الفاظ
لفظ ها، حرفهایی که از دهان بیرون آید، کلمه ها، سخن ها، گفتارها، جمع واژۀ لفظ
فرهنگ فارسی عمید
(اِحْ)
باشیر و بسیارشیر شدن قوم.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لحن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامه تهذیب عادل). آوازهای خوش و موزون. (آنندراج). آوازها. (غیاث اللغات). شکنها در سرود. و رجوع به لحن شود:
زنان دشمنان در پیش ضربت
بیاموزند الحانهای شیون.
منوچهری.
بیندیش از آن خر که بر چوب منبر
همی پای کوبد به الحان قاری
بدان رقص و الحان همی بر تو خندد
تو از رقص آن خر چرا سوگواری ؟
ناصرخسرو.
فراز آیند از هر سو بسی مرغان گوناگون
پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها.
ناصرخسرو.
بر گل نو زندباف مطربی آغاز کرد
خواند به الحان خوش نامۀ پازند و زند.
سوزنی.
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل نوحه ست پی الحان.
خاقانی.
سلیمانم نه خاقانی که جانم
بدان داودی الحان تازه کردی.
خاقانی.
در باغ ثنای صاحب الجیش
چون فاخته ساخته ست الحان.
خاقانی.
هر صبحدم نسیم گل از بوستان تست
الحان بلبل از نفس دوستان تست.
سعدی.
- خوش الحان. رجوع به خوش شود.
- صناعه الحان، موسیقی. رجوع به موسیقی شود.
- علم الحان، موسیقی. رجوع به موسیقی شود.
- فن الحان، یکی از دو فن موسیقی، و ازو ملایمت نغمات معلوم شود. (شهاب صیرفی).
، مرد آماسیده اطراف چشم. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه پیرامون چشم او آماسیده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخن فهمانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). دریابانیدن چیزی. (مجمل اللغه). دریاوانیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لَ نِ)
رجوع به اللذان شود
لغت نامه دهخدا
(اَرْ را)
تلفظی از ارّان در قرون وسطی. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2478 و الحلل السندسیه ج 1 ص 51 و ارّان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ دفین
لغت نامه دهخدا
(فَ گُ)
پوشیده و پنهان کردن چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صفن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به صفن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند چرم سوراخ دار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چرمهای کسی سوراخ گردیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام شهری است به مسافت دو مرحله تا غزنین و بین غزنین و کابل است. (معجم البلدان). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 92 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از البان
تصویر البان
جمع لبن، شیری ها: آن چه از شیر ساخته و پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادفان
تصویر ادفان
جمع دفین، پنهان کرده ها زیر خاکی ها چاه انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوان
تصویر الوان
رنگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المان
تصویر المان
فرانسوی گهر کیا (عنصر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الگان
تصویر الگان
فرانسوی برازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القان
تصویر القان
زود یاد گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الفاظ
تصویر الفاظ
جمع لفظ، سخنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الفاج
تصویر الفاج
بی چیزی بی چیز شدن خاکستر نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلفان
تصویر سلفان
جمع سلف، جوجه کبکان، جمع سلف، هم زلفان همریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجفان
تصویر اجفان
جمع جفن، پلک ها بسیار گابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحان
تصویر الحان
جمع لحن، آواهای خوش، آوازها، آهنگها، آوازهای خوش، نغمه های دلکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیان
تصویر الیان
نرماندن نرمگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفان
تصویر انفان
دراز بینی پوزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از السان
تصویر السان
سخن رساندن، نامه رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحان
تصویر الحان
جمع لحن، آوازها، نغمه های دل انگیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفاظ
تصویر الفاظ
جمع لفظ، واژه ها، کلمه ها، سخن ها، کلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الوان
تصویر الوان
جمع لون، رنگ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجفان
تصویر اجفان
جمع جفن، پلک چشم، غلاف شمشیر
فرهنگ فارسی معین