جَمعِ واژۀ لَون. رنگها. (آنندراج). رجوع به لون شود: ز بهر دیدن جانت همی چشم دگر باید که بی لونست چشم سر نبیند جز همه الوان. ناصرخسرو. آنرا به انواع الوان و اصباغ چون عرصۀ باغ بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 421). - به الوان، رنگارنگ: زاید دلم مدیح به الوان از آنکه تن پوشیده ام بکسوت خوب ملونش. سوزنی. - مختلف الالوان، رنگارنگ. - مختلف الوان، رنگارنگ. مختلف الالوان: مهندسان طبیعت ز جامه خانه غیب هزار سلّه برآرند مختلف الوان. سعدی.
دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، در 26 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 28هزارگزی راه ارابه رو ورزقان اهر. کوهستانی و معتدل مایل بگرمی است. سکنۀ آن 191 تن شیعه اند و بترکی سخن میگویند. آب آن از قنات و محصول آن غلات، سیب زمینی، حبوب و ینجه و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). حمدالله مستوفی در نزهه القلوب (چ لیدن ص 182) گوید: الوان محلی است که از برزند (میان قراباغ و تبریز از راه اهر) شش فرسنگ فاصله دارد. رجوع به کتاب مذکور شود
جمع اخ، برادران از یک پدر و مادر تثنیه اخ دو برادر، در فارسی غالبا بخطا بجای اخوان یعنی برادران بکار برند، جمع اخ برادران دوستان برادر خواندگان. یا اخوان سلطنت. برادران شاه. یا اخوان صدق. یاران راستین. یا اخوان صفا. یاران یکدل و یک جهت، درویشان هم مسلک، اخوان الصفا