جدول جو
جدول جو

معنی الرگ - جستجوی لغت در جدول جو

الرگ
بوته ی گلپر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارگ
تصویر ارگ
قصر یا قلعه ای کوچک که میان قلعه ای بزرگ ساخته می شود، برای مثال آستان باب ارگت قبلۀ جمهور باد / ملک و ملک و جان و جاهت تا ابد معمور باد (نزاری - مجمع الفرس - ارگ)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ساز بادی شبیه پیانو متشکل از دو ردیف صفحه کلید و یک مجموعه پدال که اصوات آن به وسیلۀ جریان هوا در لوله هایی با اندازه های مختلف تولید می شود. نواختن این ساز قدیمی از قرن پنجم میلادی در کلیساها متداول شد
فرهنگ فارسی عمید
از درختان جنگلی که در جنگل های شمال ایران می روید و به عنوان درخت زینتی هم کاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الگ
تصویر الگ
جلبک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، جل وزغ، چغزپاره، چغزواره، آلگ، جامۀ غوک، بزغسمه، غوک جامه، جغزواره، بزغمه، گاوآب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارگ
تصویر ارگ
واحد اندازه گیری انرژی در سلسلۀ c.g.s
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از النگ
تصویر النگ
سبزه زار، مرغزار، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
جوال بزرگ به شکل تور که از ریسمان برای حمل و نقل کاه و علف و چغندر و امثال آن ها می بافند، برای مثال بساز پر شکم از زردک و چغندر خام / که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد (همام تبریزی - لغتنامه - الرد)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لِفْ لامْ را)
یعنی انا اﷲ اری، منم خدای که می بینم. (ترجمان علامه تهذیب عادل). یعنی انا اﷲ الرؤف. (ناظم الاطباء). در آغاز سوره های دهم، یازدهم، دوازدهم، چهاردهم و پانزدهم از قرآن کریم یعنی یونس، هود، یوسف، ابراهیم و حجر آمده است، و از حروف مقطعۀ قرآن یافواتح سور است. رجوع به فواتح سور شود:
الف لام را تلک آیات را
بخوان تا بدانی حکایات را.
شمسی (یوسف و زلیخا) ، در گردن کسی کردن کاری را. (صراح) (منتهی الارب). بر گردن کسی انداختن (کاری را) . (از آنندراج). واجب و مقرر کردن مال یا کار کسی را. (از اقرب الموارد). کسی را بر گردن گیرانیدن کاری. ملزم کردن کسی. اجبار. مجبور کردن. متعهدکردن.
- الزام خصم، ملزم کردن او را. عهده دار کردن او رابه مالی یا کاری.
، معترف کردن کسی را به ناتوانی وی. (از آنندراج). بر گردن گیرانیدن سخن را. در المنجد آمده: الزام حجت یعنی چیره شدن بر کسی در دلیل. محکوم و مجاب کردن - انتهی. با لفظ ’دادن’ استعمال میکنند. (از آنندراج) : و از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود. (کلیله و دمنه). ومقدمات انذار و تحذیر از برای الزام حجت و اقامت بینت بدفعات تقدیم فرمود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لَ)
سرین. (صحاح الفرس). در همین فرهنگ بفتح الف و تشدید لام و فتح آن ضبط شده است ولی شعوری در فرهنگ خود از بحرالغرائب حلیمی بفتح الف و ضم لام مخفف یعنی الر آورده است و مشهور آلر است. رجوع به آلر در این لغت نامه و فرهنگ شعوری ج 1 ورق 106 الف شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لِ)
لئونار (1707- 1783 میلادی). عالم ریاضی دان سویسی متولد به بال. وی با اکتشافات گرانبهای خود آنالیز و مکانیک استدلالی را توسعه داده است. در علم هیئت تئوری جدید ماه و یادداشتهای مهمی درباره عدم تساوی کواکب را به وی مدیونند. علاوه بر مطالعات فوق وی به فیزیک و شیمی و ماوراءالطبیعه نیزاشتغال داشت. در سن شصت سالگی نابینا شد، با این حال تحقیقات و مطالعات خود را تا زمان مرگ ادامه داد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسمی است از اسامی نیّر اعظم که آفتاب باشد. (برهان قاطع). رجوع به ارک شود، یکی ازطوایف ملکشاهی کرد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام موضعی به زرنج شهر سجستان بین دروازۀ کرکویه و دروازۀ نیشک که درآن بناهای بزرگ برآورده بودند و بانی آن عمرو لیث است و پس از آن دارالامارۀ سیستان گردید:
آنکه برکند به یک حمله در گنبدطاق
و آنکه بگشاد به یک تیر در ارگ زرنگ.
فرخی.
و رجوع به ارک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / اُ رُ)
ریسمانی باشد که گاهی بر درخت آویزند وبر آن نشینند و در هوا آیند و روند و گاهی بر پای اسب و استر بندند و در علف زارها سردهند تا بچرد و به این معنی بضم اول و ثانی مشهور است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از یونانی ارگانن
و لاتینی ارگانوم، یکی از آلات موسیقی شبیه به پیانو که با پنجۀ دست نوازند.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
واحدکار است در سلسلۀ ث. ژ. اس و مساویست با کاری که قوه یک دین در صورتی که نقطۀ اثرش در امتداد قوه یک سانتیمتر تغییر مکان یابد انجام میدهد. یک کیلوگرم معادل 98100000 ارگ است
لغت نامه دهخدا
(لَ سَ)
نام کرسی بخش در ’وار’ از ولایت دراگینیان نزدیک آرژن به فرانسه. دارای 2707 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قلعۀ کوچکی باشد که در میان قلعه ای بزرگ سازند. (برهان قاطع). دز در دز. قلعه. حصار:
به ارگ اندرون بازدارم ورا
بجز نیکوئی پیش نارم ورا.
فردوسی.
رجوع به ارک شود، برادر او، ژاک، نویسنده و سیاح فرانسوی، متولد در استاژل. او راست: سفر دور دنیا که مورد توجه بسیار شد. (1790-1855م.) ، برادر دیگر او، اتین، ادیب و سیاستمدار فرانسوی، شهردار پاریس به سال 1859 میلادی (1802- 1892 میلادی) ، امانوئل، پسر فرانسوا، سیاستمدار فرانسوی. مولد او پاریس به سال 1812 میلادی وی در سال 1870 بعضویت حکومت دفاع ملی منصوب گردید و در 1896 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(لَ)
در تداول مردم فردوس به کاسۀ گلی بطور مطلق گویند ولی در گناباد خراسان لرگ به کاسۀگلی کثیفی که نزد سگ یا مرغ میگذارند اطلاق میشود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُ لَ)
در تاریخ حبیب السیر اسمهایی بدین صورت آمده است: النگ خرقان، النگ بسطام، آق النگ همدان، النگ آقا، النگ سهند، النگ شاه نشین، النگ باباخاکی، النگ جوزی، النگ بیکی، النگ تشین، النگ قلبه، النگ شکی، النگ داغی، النگ جیجکتو، النگ مشرتو، النگ همدان، یکه النگ، النگ کهدستان، النگ اسماریکک، النگ رادکان. و النگ بضم اول و فتح دوم بمعنی سبزه زار و مرغزار و بفتح اول و دوم بمعنی دیوار و پناه قلعه گیری است و ظاهراً در اکثر نواحی محلی سبزه زار و یا دیوار و پناه قلعه گیری بوده است که بعد با افزودن ’النگ’به اول نام آن ناحیه بصورت اسم خاص درآمده است و هم اکنون در بعضی از شهرهای ایران از قبیل گرگان و مشهد و بیرجند دیههایی بنام ’النگ’ مطلق یا بصورت اضافه به کلمه های نظیر پشه، درویش، ساری خان، و سرتخت وجوددارد. رجوع به النگ (معنی لغوی) و فهرست حبیب السیر چ خیام ذیل اسامی خاص خرقان، بسطام و جز آن، و هم به اسامی خاص مذکور و مواد بعدی در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان، در 5 هزارگزی شمال خاوری کردکوی. دامنه و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 1545 تن شیعه اند که به لهجۀ مازندرانی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن برنج، غلات، حبوبات، پنبه و توتون سیگار، و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. دبستان چهارکلاسه و راه فرعی بشوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به ’مازندران و استرآباد’ رابینو ص 125 و ترجمه همان کتاب ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ)
رودخانه ایست در ساحل برتانی در فرانسه بطول 65هزارگزکه بخلیج برست میریزد
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
در تداول مردم قزوین بمعنی گاله (جوال) است. لهجه ای از الردشعوری نیز بضم لام آورده است. رجوع به الرد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
جوالی را گویند که از ریسمان مانند دام ببافند و باغبانان و سبزی فروشان آن را از شلغم و چغندر و ترب و زردک و اسفناج و دیگر تره ها و سبزیها پر کرده، بر پشت گاو و خر بار کنند و از باغ و ده به شهر برند. (فرهنگ جهانگیری) (ازبرهان قاطع) (از هفت قلزم). جوالی باشد از ریسمان که به شکل دام بافند و بدان کاه و امثال آن کشند. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). در تداول مردم قزوین الرد بمعنی گاله و جوال است:
بساز پر، شکم از زردک و چغندر خام
که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد.
همام تبریزی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند به معنی مردم باشد چه ایرگان مردمان را گویند، (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (انجمن آرا)، درپهلوی ائریگان، مردمان، (حاشیۀ برهان چ معین)، برآغالانیدن بچیزی، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، پراکندن، پاره پاره بول انداختن ناقه، (منتهی الارب) (آنندراج)، و رجوع به ایزاغ شود، تقسیم کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
بزبان ترکی بمعنی سبزه زار. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (هفت قلزم). چمن و سبزه زار. لغت ترکی است. (انجمن آرا). مرغزار و چمن و سبزه زار. (آنندراج). مرتع. و رجوع به مادۀ بعدی شود، سخت شدن جزع کسی بر دیگری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، ترسیدن و پناه گرفتن کسی بسوی دیگری. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، اقامت کردن در جایی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(گُ پَ)
دهی است از دهستان عربخالۀ بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 60هزارگزی شمال باختری شوسف و 4هزارگزی جنوب خاوری هشتوکان. هوای آن معتدل و دارای 41 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
درختی از تیره گردو که دارای میوه ای کوچک است و در طرفین میوه دوباله خمیده قرار دارد. این درخت در اکثر جنگلهای شمال ایران میروید و در باغها و پارک ها بعنوان درخت زینتی نیز کشت میشود و در غالب جنگلهای نواحی معتدل و گرم فراوان است لرخ کوچی دله کوچی موتال متول مولول کهل سیاه کهل قرقره کوچ
فرهنگ لغت هوشیار
قلعه کوچکی که در میان قلعه بزرگ سازند، قلعه، حصار یک نوع ساز شبیه پیانو یک نوع ساز شبیه پیانو
فرهنگ لغت هوشیار
جوالی بزرگ که از ریسمان بشکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارگ
تصویر ارگ
((اَ))
قلعه کوچک میان قلعه بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارگ
تصویر ارگ
((اُ))
ارغنون، نوعی ساز شبیه به پیانو اما کوچکتر از آن
فرهنگ فارسی معین
((اَ رَ))
جوالی بزرگ که از ریسمان به شکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند
فرهنگ فارسی معین
روستایی از دهستان سدن رستاق غربی کردکوی که در شمال بالا.، قدیم بزرگ، آدم قدبلند و لاغر، مرتع، مرغزار، علف چر، مرتع، مرغزار، علف چر، فرج زن، استخوان ران پا، دوال پا، چمن زار نمور، نمور
فرهنگ گویش مازندرانی
جو دو سر که شبیه ساقه ی گندم و بلندتر از آن استدانه هایش
فرهنگ گویش مازندرانی