- الحق
- به درستی به راستی راستی براستی حقیقه والحق مجاری احوال آن خدیوبی همال جای تعجب بود
معنی الحق - جستجوی لغت در جدول جو
- الحق
- حقیقتاً، راست و بی شک، به راستی،
برای مثال نظر آنان که نکردند در این مشتی خاک / الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند (سعدی۲ - ۴۲۰)
- الحق ((اَ حَ قّ))
- به راستی، حقیقتاً، بدون شک
الحق و الانصاف: از روی حقیقت و انصاف، به درستی، واقعاً
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیوست
چسبان تر دوسانتر چسبنده تر چسبان تر
ترکی این واژه در غیاث اللغات با آرشی جدا از الاغ آمده سواری ستور بیگاری دروغگو الاغ
باهوشتر، خوش آواز تر
پیوستگی
شایسته تر سزاوارتر درخشش آذرخش در خورتر سزاوارتر
رسیدن و پیوستن به کسی، به هم رسانیدن و پیوند دادن، پیوستگی
میوه پسرس، رسنده، آینده آنکه از پس چیزی آید و بدو پیوندد رسنده واصل، پیوند شونده متصل، آینده بعدی مقابل سابق: و هر روز او را شانی است غیر شان سابق و لاحق جمع لاحقین. دررسنده، پیوسته، رسیده
آنچه به آخر چیزی پیوسته شود
((حِ))
فرهنگ فارسی معین
آن که از پس چیزی آید و بدو پیوندد، رسنده، واصل، پیوند شونده، متصل، آینده، بعدی، مقابل سابق، جمع لاحقین
ویژگی چیزی یا کسی که بعد از چیز یا کس دیگر بیاید و به آن بپیوندد، در ادبیات در فن بدیع نوعی جناس که دو کلمه تنها در حرف اول اختلاف داشته باشند و این دو حرف متفاوت، قریب المخرج نباشند مانند رام و کام
کسی یا چیزی که به دیگری پیوسته و متصل شده باشد، پیوسته، وابسته
سزاوارتر به سزاتر سزاوارتر اولی صاحب حق تر راست تر بسزاتر
سزاوارتر
درخشنده
پیوستن رسیدن، آوردن پسرس: میوه، پیوسته افزوده، کشت بارانی رسیدن الحاق آوردن
سزاوارتر، شایسته تر
به داد و راستی
از روی داد و راستی از سر راستی و داد و رزی انصافا حقا: الحق و الا نصاف شجاعت بخرج داد. حق و حقیقت و عدالت
از روی حقیقت و انصاف، به درستی، واقعاً
سند: چک تزده
صاحب حق دارندگان حق
تره تیزک بستانی
گواه هده بر نام پور سینا بکسی اطلاق میشده که از لحاظ علمی در زمره حکمای وقت محسوب میگردید. (حجه اتلحق عالم مطلق وحیدالدین که هست ملجا جان من صدر من و استاد من) (خاقانی)، ابوعلی سینا یا حجه الحق علی الخلق. (دلیل خدا برمخلوق) انسان کامل
من خدایم