جمع واژۀ لحن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامه تهذیب عادل). آوازهای خوش و موزون. (آنندراج). آوازها. (غیاث اللغات). شکنها در سرود. و رجوع به لحن شود: زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون. منوچهری. بیندیش از آن خر که بر چوب منبر همی پای کوبد به الحان قاری بدان رقص و الحان همی بر تو خندد تو از رقص آن خر چرا سوگواری ؟ ناصرخسرو. فراز آیند از هر سو بسی مرغان گوناگون پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها. ناصرخسرو. بر گل نو زندباف مطربی آغاز کرد خواند به الحان خوش نامۀ پازند و زند. سوزنی. آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی جغد است پی بلبل نوحه ست پی الحان. خاقانی. سلیمانم نه خاقانی که جانم بدان داودی الحان تازه کردی. خاقانی. در باغ ثنای صاحب الجیش چون فاخته ساخته ست الحان. خاقانی. هر صبحدم نسیم گل از بوستان تست الحان بلبل از نفس دوستان تست. سعدی. - خوش الحان. رجوع به خوش شود. - صناعه الحان، موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - علم الحان، موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - فن الحان، یکی از دو فن موسیقی، و ازو ملایمت نغمات معلوم شود. (شهاب صیرفی). ، مرد آماسیده اطراف چشم. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه پیرامون چشم او آماسیده باشد. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ لَحن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامه تهذیب عادل). آوازهای خوش و موزون. (آنندراج). آوازها. (غیاث اللغات). شکنها در سرود. و رجوع به لَحن شود: زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون. منوچهری. بیندیش از آن خر که بر چوب منبر همی پای کوبد به الحان قاری بدان رقص و الحان همی بر تو خندد تو از رقص آن خر چرا سوگواری ؟ ناصرخسرو. فراز آیند از هر سو بسی مرغان گوناگون پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها. ناصرخسرو. بر گل نو زندباف مطربی آغاز کرد خواند به الحان خوش نامۀ پازند و زند. سوزنی. آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی جغد است پی بلبل نوحه ست پی الحان. خاقانی. سلیمانم نه خاقانی که جانم بدان داودی الحان تازه کردی. خاقانی. در باغ ثنای صاحب الجیش چون فاخته ساخته ست الحان. خاقانی. هر صبحدم نسیم گل از بوستان تست الحان بلبل از نفس دوستان تست. سعدی. - خوش الحان. رجوع به خوش شود. - صناعه الحان، موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - علم الحان، موسیقی. رجوع به موسیقی شود. - فن الحان، یکی از دو فن موسیقی، و ازو ملایمت نغمات معلوم شود. (شهاب صیرفی). ، مرد آماسیده اطراف چشم. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه پیرامون چشم او آماسیده باشد. (از اقرب الموارد)
حال، حالا، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، نون، فی الحال، حالیا، همینک، ایدون، بالفعل، فعلاً، الآن، ایمه، عجالتاً، ایدر، اینک، کنون، همیدون، حالا
حال، حالا، اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، نون، فِی الحال، حالیا، هَمینَک، ایدون، بِالفِعل، فِعلاً، اَلآن، اِیمِه، عِجالَتاً، ایدَر، اینَک، کُنون، هَمیدون، حالا
دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، 12هزارگزی باختری سی سخت، 13هزارگزی باختر اتومبیل رو سی سخت به شیراز. کوهستانی، سردسیر، مالاریائی، سکنه 120 تن. آب آن از رود کبک کیان، محصول غلات، برنج، پشم، لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری، صنایع دستی زنان قالی، جوال، جاجیم بافی. راه مالرو. ساکنین از طایفۀ بویراحمد پائین می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، 12هزارگزی باختری سی سخت، 13هزارگزی باختر اتومبیل رو سی سخت به شیراز. کوهستانی، سردسیر، مالاریائی، سکنه 120 تن. آب آن از رود کبک کیان، محصول غلات، برنج، پشم، لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری، صنایع دستی زنان قالی، جوال، جاجیم بافی. راه مالرو. ساکنین از طایفۀ بویراحمد پائین می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)