جدول جو
جدول جو

معنی الحال - جستجوی لغت در جدول جو

الحال
حال، حالا، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، نون، فی الحال، حالیا، همینک، ایدون، بالفعل، فعلاً، الآن، ایمه، عجالتاً، ایدر، اینک، کنون، همیدون، حالا
تصویری از الحال
تصویر الحال
فرهنگ فارسی عمید
الحال
(نَ رَ / رِ شُ دَ)
این هنگام. همین وقت. همین حالا. (فرهنگ ناظم الاطباء). اکنون، مرکب است از الف و لام عهد و حال، و بعضی از مردم که آنرا لفظی مفرددانند و بکسر اول خوانند غلط محض است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). کنون. فعلاً. بالفعل:
بمشک و غالیۀ خال و زلف او قلمم
نوشت مدحت محمود بن حسن الحال.
سوزنی.
الحال چنانچ ضریبۀ خراج هفتاد و دو دینار گشته... (تاریخ قم ص 143)
لغت نامه دهخدا
الحال
اکنون همین دم ایمه اکنون هم اکنون همین دم حالی
تصویری از الحال
تصویر الحال
فرهنگ لغت هوشیار
الحال
اکنون، همین دم
تصویری از الحال
تصویر الحال
فرهنگ فارسی معین
الحال
اکنون، الان، این زمان، اینک، حال، حالیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الحاصل
تصویر الحاصل
کلمه ای که در اختصار کلام گفته یا نوشته می شود مانند بالجمله، القصه، باری و خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الحان
تصویر الحان
لحن ها، آواز خوش ها، فحوای کلام، آهنگ کلام ها، جمع واژۀ لحن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الحاق
تصویر الحاق
رسیدن و پیوستن به کسی، به هم رسانیدن و پیوند دادن، پیوستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الحاظ
تصویر الحاظ
لحظ ها، از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن، جمع واژۀ لحظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الحاد
تصویر الحاد
از دین برگشتن، انکار خداوند کردن، کفر و بی دینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوحال
تصویر اوحال
وحل ها، گل و لای ها، منجلاب ها، جمع واژۀ وحل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلحال
تصویر حلحال
پودنه تلخ از گیاهان استو قدوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایحال
تصویر ایحال
درگل افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوحال
تصویر اوحال
جمع وحل، گل های چسبناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحال
تصویر امحال
خشک شدن سال خشک شدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
بیچاره کردن درمانده کردن کج کردن هنجی کسی که درخدایخانه آیین هنج را به جای آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاح
تصویر الحاح
درخواست چیزی با التماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاد
تصویر الحاد
خصومت، از دین برگشتن، کفر، بی دینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاصل
تصویر الحاصل
خلاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحال
تصویر اسحال
جمع سحل، جامه ای از ریسمان یکتا بافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابحال
تصویر ابحال
بسنده کردن به
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلال
تصویر احلال
فرود آمدن، روا دانستن، بایستن، کیفرسزایی حلال گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاظ
تصویر الحاظ
اندون چشم، باطن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحال
تصویر ارحال
شتر پروردن، رام کردن شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقحال
تصویر اقحال
خشک اندامی نزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحان
تصویر الحان
جمع لحن، آواهای خوش، آوازها، آهنگها، آوازهای خوش، نغمه های دلکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحام
تصویر الحام
فربهیدن گوشت نو آوردن، گوشت خوراندن، دانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاق
تصویر الحاق
پیوستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاف
تصویر الحاف
گزافیدن، زیان رسانیدن، دامن کشان رفتن، دواج (لحاف) دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلال
تصویر احلال
((اِ))
حلال کردن، فرود آمدن در جایی، از حرام بیرون آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الحان
تصویر الحان
جمع لحن، آوازها، نغمه های دل انگیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الحاق
تصویر الحاق
((اِ))
در پیوستن، رسیدن به کسی یا چیزی، به هم پیوند دادن، پیوستگی، اتصال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الحاصل
تصویر الحاصل
((اَ ص ِ))
باری، خلاصه، القصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الحاد
تصویر الحاد
((اِ))
از دین برگشتن، انکار خداوند کردن، بی دینی، کفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الحاق
تصویر الحاق
پیوست
فرهنگ واژه فارسی سره