جدول جو
جدول جو

معنی الثاء - جستجوی لغت در جدول جو

الثاء
(اِ تِ)
لثی (شلم تنک) خورانیدن. (منتهی الارب). شلم (صمغ) برآوردن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الجاء
تصویر الجاء
ناچار کردن، کسی را به کاری وادار ساختن، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الباء
تصویر الباء
لبیب ها، صاحبان خرد، مردمان عاقل، جمع واژۀ لبیب، خردمندان، ذوی الالباب، اهل عقول، اولوالالباب، ذوی العقول، اهل خرد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
پر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). پر کردن ظرف. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَبْوْ)
برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غثا آوردن سیل و برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (آنندراج). روی هم آوردن سیل چراگاه را و شیرینی آن را بردن: اغثی السیل المرتع، جمع بعضه الی بعض و اذهب حلاوته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غثّاء، بمعنی آب آورده و کفک و تباه و پوسیده از برگ درخت بکفک سیل آلوده و خراب شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به غثاء شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ لَ)
سه شنبه، ثلاثاء
لغت نامه دهخدا
(طَ زَ)
احثاء خیل بلاد را، کوفتن اسبان به سم شهرها را، جمع واژۀ حجی. عقلها. زیرکیها. مقدارها
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی). مال خود بخشیدن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَءْ)
کبش ارثاء، گوسپند سیاه سپید بهم آمیخته. (منتهی الارب). قچقار سیاهی سپیدی آمیخته. مؤنث: رثآء، اسب سربینی سپید یا سپیدلب بالائین. (منتهی الارب). اسب که در لب زبرین او سپیدی باشد. لب بالاسپید (اسب). مقابل المظ، گوسپند که سربینی سیاه و سایر تن سپید دارد. مؤنث: رثماء
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ل ث ی’، شلم (صمغ) چیدن. (منتهی الارب)
شلم چیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فله خوراندن قوم را. و گویند البأت الجدی، یعنی فله خورانیدم بزغاله را. (منتهی الارب). فله دادن گوسفند بچه را. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ لِبْ با)
جمع واژۀ لبیب. (منتهی الارب). رجوع به لبیب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آوردن چیزی که بر آن ملامت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). بجا آوردن عملی که بر آن سرزنش کنند. (از المنجد) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مضطر کردن کسی را بکاری. (منتهی الارب). بستم برکاری داشتن. (تاج المصادر بیهقی). ملجاء گردانیدن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تر کردن. (تاج المصادربیهقی). تر کردن و نمناک گردانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم بودن بجائی. جای گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تأنیث آرث. گوسپند سیاه سپید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خداوند مرکب شکسته شدن از ستور و کشتی، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بدین معنی ناقص یایی است، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
غیبت کردن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجثاء
تصویر اجثاء
بر زانو نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثاء
تصویر انثاء
ننگ داشتن، دشیاد، غیبت کردن، آک بر شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشتن، دست برداشتن، افکندن، سرود شنیدن، مشغول کردن، غافل شدن از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الثاق
تصویر الثاق
تر کردن نمناک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جانباز، کسی که برای پول نمی جنگد، ناچار کردن کسی را به کاری، وادار ساختن کسی به انجام دادن امری، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن، مضطر کردن کسی را به کاری، سپردن کار را به خدای، ملجاء گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزاء
تصویر الزاء
سیر چرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
برافکندن، از شمار افکندن، بیهوده کردن بیهوده شمردن از شمار افکندن بهم زدن باطل کردن بیهوده شمردن: الغاء قرار داد
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه رمن خم های رود کناره های شهرها درفش دوختن، درفش برافراشتن، پژمردن، آرزو داشتن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
سستی آوردن، مانده شدن، ماندگی سستی، شکستن گرما، افتادن دمه (دمه بخار مه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثاء
تصویر ارثاء
ذفزکی ستبرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخثاء
تصویر اخثاء
جمع خثی، تاپاله ها سرگین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغاء
تصویر الغاء
((اِ))
لغو کردن، بیهوده شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از القاء
تصویر القاء
((اِ))
یاد دادن، افکندن، انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الهاء
تصویر الهاء
((اِ))
مشغول کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الجاء
تصویر الجاء
((اِ))
وادار ساختن کسی به کاری، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن
فرهنگ فارسی معین