به هم پیوستن و سر به هم آوردن و بهبود یافتن زخم، به هم پیوند دادن، سازش دادن، سازگاری میان دو چیز التیام یافتن: سر به هم آوردن زخم، علاج شدن، بهبود یافتن
به هم پیوستن و سر به هم آوردن و بهبود یافتن زخم، به هم پیوند دادن، سازش دادن، سازگاری میان دو چیز التیام یافتن: سر به هم آوردن زخم، علاج شدن، بهبود یافتن
از ’ل ٔم’، التآم. کفشیر گرفتن زخم و به و استوار گردیدن آن. (منتهی الارب). بیکدیگر پیوسته شدن و بهم آمدن و به شدن زخم. (غیاث اللغات). پیوسته شدن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن جراحت. (مؤیدالفضلا) : خود بر دلم جراحت مرگ رشید بود از مرگ شیخ رفت جراحت ز التیام. خاقانی. زخم دلم دهان شکایت گشوده است یابد مگر بمرهم لطف تو التیام. ظهوری (از آنندراج).
از ’ل وم’، نکوهیده شدن.
از ’ل ٔم’، التآم. کفشیر گرفتن زخم و به و استوار گردیدن آن. (منتهی الارب). بیکدیگر پیوسته شدن و بهم آمدن و به شدن زخم. (غیاث اللغات). پیوسته شدن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن جراحت. (مؤیدالفضلا) : خود بر دلم جراحت مرگ رشید بود از مرگ شیخ رفت جراحت ز التیام. خاقانی. زخم دلم دهان شکایت گشوده است یابد مگر بمرهم لطف تو التیام. ظهوری (از آنندراج).
بر یکدیگر دررفتن موج دریا. (تاج المصادر بیهقی). برهم زدن موج. (منتهی الارب). بیکدیگر زدن موجها. (مؤید الفضلاء) ، نظرهای گوشۀ چشم. (آنندراج). صاحب تاج العروس گوید: لحظ بمعنی لحاظ چشم (گوشه و مؤخر چشم) است و جمع آن الحاظ است. یقال: فتنته بلحاظها و ألحاظها - انتهی
بر یکدیگر دررفتن موج دریا. (تاج المصادر بیهقی). برهم زدن موج. (منتهی الارب). بیکدیگر زدن موجها. (مؤید الفضلاء) ، نظرهای گوشۀ چشم. (آنندراج). صاحب تاج العروس گوید: لَحظ بمعنی لحاظ چشم (گوشه و مؤخر چشم) است و جمع آن اَلحاظ است. یقال: فتنته بلحاظها و ألحاظها - انتهی
بهم آمدن سر بهم آوردن پیوسته شدن: التیام استخوانها، سازواری کردن میان دو چیز بهم پیوستن، بهم پیوستگی، جمع التیامات. یا التیام جراحت. بهبود یافتن زخم بهم بر آمدن جراحت
بهم آمدن سر بهم آوردن پیوسته شدن: التیام استخوانها، سازواری کردن میان دو چیز بهم پیوستن، بهم پیوستگی، جمع التیامات. یا التیام جراحت. بهبود یافتن زخم بهم بر آمدن جراحت