جدول جو
جدول جو

معنی التساق - جستجوی لغت در جدول جو

التساق(اِ تِ)
برچسبیدن. (منتهی الارب). به چیزی وادوسیدن. (مصادر زوزنی). پیوسته شدن بچیزی. (تاج المصادر بیهقی). به چیزی چسبیدن. (غیاث اللغات). التزاق. التصاق. چفسیدن. رجوع به التصاق شود
لغت نامه دهخدا
التساق
برچسبیدن دوسانیدن التزاق و التساق و التصاص هر چهار دارای آرش یگانه اند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از التحاق
تصویر التحاق
ملحق شدن، به کسی پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتساق
تصویر اتساق
نظم و ترتیب دادن، انتظام یافتن، فراهم آمدن، راست و تمام شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتساق
تصویر انتساق
نظم پذیرفتن، منظم شدن، مرتب شدن، نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
برچسبانیدن. (منتهی الارب). بچیزی وادوسانیدن. (مصادر زوزنی). بچیزی بادسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). چسبانیدن. (از اقرب الموارد). الزاق. الصاق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دوستی راست و خالص کردن با کسی چندانکه بچسبد وی را، داغ کردن به داغ لجام. (منتهی الارب). داغ کردن شتر با لجام، و لجام داغ ونشانۀ شتر است. (از اقرب الموارد) ، تا دهان رسیدن آب. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، الجام از حاجت کسی، بازداشتن او، یقال: تکلم فألجمته والقمته الحجر. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد) ، چوب نهادن در سوراخ (قلاب) دیگ تا بدان دیگ را از جا بردارند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تر و نمناک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چسبیدن. (منتهی الارب). پیوسته شدن بچیزی. (تاج المصادر بیهقی). بچیزی چسبیدن. (غیاث اللغات). بچیزی وادوسیدن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برچسبیدن. (منتهی الارب). پیوسته شدن بچیزی. (تاج المصادر بیهقی). بچیزی وادوسیدن. (مصادر زوزنی). التزاق. التساق. رجوع به التساق شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برگردیدن رنگ و متغیر شدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم منتظم شدن امور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انتساق اشیا، انتظام بعضی با بعضی. (از اقرب الموارد). نظم پذیرفتن. منظم گردیدن. مرتب شدن. (فرهنگ فارسی معین). طریق و انتظام پذیرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، لاغر گردانیدن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کهنه کردن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). کهنه گردانیدن جامه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اخلاق. ابلاء. (از اقرب الموارد). خلقان کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دررسیدن به کسی یا چیزی و چسبیدن بدان. (اقرب الموارد) ، (اصطلاع علم معانی) این صنعت بنزدیک بعضی از اهل علم چنانست که از مخاطبه بمغایبه رفته آید یا از مغایبه بمخاطبه و هر دو گونه در قرآن هست، اما از مخاطبه بمغایبه رفتن:
حتی اذا کنتم فی الفلک و جرین بهم. (قرآن 22/10). و اما از مغایبه بمخاطبه رفتن: مالک یوم الدین ایاک نعبد و ایاک نستعین. (قرآن 4/1 و 5). و اگر از مغایبه بمتکلم رفته شود همین است قال عز من قایل و جل: واﷲ الذی ارسل الریاح فتثیر سحاباً فسقناه. (قرآن 9/35) ، و بعضی گفته اند التفات آن باشد که دبیر یا شاعر معنی تمام بگوید پس بر عقب بوجه دعا یا وجهی دیگر بدان معنی تمام کرده التفات نماید. اما بصریح لفظ، اما بکنایت. مثال از قرآن: و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً. (قرآن 17 / 81). از سخن فصحا: قصم الفقر ظهری و الفقر من قاصمات الظهر. پارسی:
نیکی بایدکرد و در جهان به از نیکی چیست.
و از شعر تازی جریر راست:
اذا بدت الخیام بذی طلوح
سقیت الغیث ایتهاالخیام
اتنسی یوم تفصل عارضیها
بفرع بشامه سقی البشام.
در این هر دو بیت التفات است. دیگر بوتمام راست:
و انجدتم من بعداتهام دارکم
فیاد مع انجدنی علی ساکنی نجد.
جریر گوید:
طرب الحمام بذی الاراک فشاقنی
لازلت فی علل و ایک ناضر.
منجیک گوید:
ما را جگر بتیر فراق تو خسته شد
ای صبر بر فراق بتان نیک جوشنی.
دیگر میگوید:
کاش من از تو برستمی بسلامت
(ای فسوسا کجا توانم رستن).
(حدائق السحر فی دقائق الشعر صص 38- 39).
و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، المعجم فی معاییر اشعار العجم شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ / تِ)
راست و تمام شدن. تمام شدن: و چون در تجارب اتساقی حاصل آید وقت رحلت باشد. (کلیله ودمنه).
لغت نامه دهخدا
تصویری از الساق
تصویر الساق
چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
نرم خندیدن، لبخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسار
تصویر ابتسار
بر آوردن نیاز، سر آغازدیدن، دگر رنگی، خواب رفتن پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتساع
تصویر اجتساع
نا سازگاری میان دو چیز ناسازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتساس
تصویر اجتساس
دست بسودن پرواسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختناق
تصویر اختناق
خفگی و گلوگیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره اسفنجیان که بحری است و دارای مقدار زیادی نمکهای قلیایی میباشد. از خاکستر آن سود محرق (ئیدرات سدیم) استخراج میکنند غسول حمض اشنان دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
سامان پذیرفتن، سامان دادن نظم پذیرفتن منظم گردیدن مرتب شدن، نظم دادن ترتیب دادن، جمع انتساقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتساق
تصویر اتساق
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاق
تصویر التیاق
دوستی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التثاق
تصویر التثاق
نمناکی چسبناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التحاق
تصویر التحاق
پیوستن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التزاق
تصویر التزاق
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التصاق
تصویر التصاق
چسبیدن چیزی به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاق
تصویر اختلاق
خوی گیری، دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتساق
تصویر اتساق
((اِ تِّ))
راست و تمام شدن، فراهم آمدن، نظم و ترتیب دادن، ترتیب، انتظام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتساق
تصویر انتساق
((اِ تِ))
تنظیم شدن، مرتب شدن، نظم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التحاق
تصویر التحاق
((اِ تِ))
در رسیدن، پیوستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التصاق
تصویر التصاق
((اِ تِ))
چسبیدن، پیوستن، پیوستگی، چسبندگی
فرهنگ فارسی معین
پیوستن، چسبیدن، دوسیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد