- التزام
- دست به گردن زدن و در بر گرفتن، ملازم شدن به امری
معنی التزام - جستجوی لغت در جدول جو
- التزام
- ملازم شدن، همراه شدن، ملزم شدن به امری، عهده دار شدن کاری، در علوم ادبی اعنات
- التزام ((اِ تِ))
- همراه بودن، همراهی کردن، ملزم شدن به امری، جمع التزامات
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شایدی بایسته ای منسوب به التزام. یا مضارع التزامی. یا وجه التزامی. آنست که کار را بطریق شک و دو دلی و آرزو و خواهش و مانند آن بیان کند و چون پیرو جمله دیگر است آنرا (وجه مطیعی) نیز گویند: میخواهم بروم شاید بنویسم گمان میکنم برادرم رفته باشد
به طور التزام به قید اجبار
آهنگیدن: آهنگ کردن، دل برنهادن، میانه گزینی، در نگیدن: درنگ کردن، شکیبایی
او باریدن فرو خوردن راز گفتن فرو بردن اوباردن بدم درکشیدن
روی بستن روبند نهادن
بر هم خوردن خیزابه (خیزابه موج)
چسبیدن
جوش خوردن زخم، پیوسته شدن
دهانبند نهادن دهان بندبستن لثام بستن
بهم آمدن سر بهم آوردن پیوسته شدن: التیام استخوانها، سازواری کردن میان دو چیز بهم پیوستن، بهم پیوستگی، جمع التیامات. یا التیام جراحت. بهبود یافتن زخم بهم بر آمدن جراحت
بهم پیوند زدن، سازگاری میان دوچیز، بهبودی یافتن زخم
یکباره خوردن برگشتن رنگ
پیچیدن، شکستن، شکاندن، فرو آویختن
دهان بند بستن، بوسه دادن، بوسیدن
فروبردن لقمه، باسرعت لقمه در دهان نهادن و فرو بردن
به هم پیوستن و سر به هم آوردن و بهبود یافتن زخم، به هم پیوند دادن، سازش دادن، سازگاری میان دو چیز
التیام یافتن: سر به هم آوردن زخم، علاج شدن، بهبود یافتن
التیام یافتن: سر به هم آوردن زخم، علاج شدن، بهبود یافتن
جوش خوردن و پیوستن دو چیز به هم، جوش خوردن و به هم آمدن زخم
واداشت بایاندن نا گزیراندن فراچوانش گردن گیر کردن وا داشتن وادار کردن بعهده کسی قرار دادن، لازم کردن واجب کردن، اثبات، جمع الزامات
لازم گردانیدن، واجب کردن، واجب ساختن کاری بر کسی، برعهده قرار دادن، لازم گردانیدن بر خود یا بر دیگری، اجبار، ملازم شدن، همراه شدن
جمع التزام
نرم خندیدن، لبخند
شکافتن، شکافته شدن
دست درازی ربودن
چوب از درخت بریدن، چوب بری
خرما کنی بار خرما بریدن
چاه روبی، خانه روبی خانه تکانی