از گلو فروبردن دارو را. (منتهی الارب). دارو به یک جانب دهن فروخوردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، افزون شدن گیاه و درهم پیچیدن آن. (منتهی الارب). بهم درشدن شاخهای درخت. (تاج المصادر بیهقی). بهم درشدن گیاه و شاخ درخت وبرپیچیده شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل)
از گلو فروبردن دارو را. (منتهی الارب). دارو به یک جانب دهن فروخوردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، افزون شدن گیاه و درهم پیچیدن آن. (منتهی الارب). بهم درشدن شاخهای درخت. (تاج المصادر بیهقی). بهم درشدن گیاه و شاخ درخت وبرپیچیده شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل)
بشمار آوردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). با شمار آوردن. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 5). بشمار آوردن. (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن عادل بن علی). بشمار آوردن. (ناظم الاطباء). - دراعتداد آوردن یا بودن، در شمار متصرفات و املاک کسی آوردن یا بودن: ابوعلی نسا مأمون را مسلم داشت و خوارزمشاهی را جواب بازداد و گفت ابیورد در اعتداد برادرم محسوب و مکتوب است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 106). سلطان طوس در اعتداد او آورد و او با جمعی از طبقات لشکر بطوس و بهرات رفت. (ایضاً ص 173). هر آنچه توقع افتد از ترتیب و ترحیب و اکرام و انعام و تفخیم و تقدیم پیش گرفته شود و حالی را قومش در اعتداد تو آورده شد. (ایضاً ص 225). از عرصۀ خراسان برباید خاستن و بقهستان که در اعتداد تست مقیم نشستن. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 63). بادغیس و کنج رستاق بزیادت در اعتداد فرموده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55). بلخ و ترمذ و هرات و بست بر اعتداد او تقریرکرد. (ایضاً ص 64). آن توقع نبود که این جفا و منازعت در اعتداد موروث و حق قدیم از جهت تو ظاهر گردد. (ایضاً ص 77). فیروزان بن الحسن را ببصره فرستاد تا بصره نیز مستخلص گرداند و در عداد اعتداد او آورد. (ایضاً ص 72).
بشمار آوردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). با شمار آوردن. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 5). بشمار آوردن. (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن عادل بن علی). بشمار آوردن. (ناظم الاطباء). - دراعتداد آوردن یا بودن، در شمار متصرفات و املاک کسی آوردن یا بودن: ابوعلی نسا مأمون را مسلم داشت و خوارزمشاهی را جواب بازداد و گفت ابیورد در اعتداد برادرم محسوب و مکتوب است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 106). سلطان طوس در اعتداد او آورد و او با جمعی از طبقات لشکر بطوس و بهرات رفت. (ایضاً ص 173). هر آنچه توقع افتد از ترتیب و ترحیب و اکرام و انعام و تفخیم و تقدیم پیش گرفته شود و حالی را قومش در اعتداد تو آورده شد. (ایضاً ص 225). از عرصۀ خراسان برباید خاستن و بقهستان که در اعتداد تست مقیم نشستن. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 63). بادغیس و کنج رستاق بزیادت در اعتداد فرموده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55). بلخ و ترمذ و هرات و بست بر اعتداد او تقریرکرد. (ایضاً ص 64). آن توقع نبود که این جفا و منازعت در اعتداد موروث و حق قدیم از جهت تو ظاهر گردد. (ایضاً ص 77). فیروزان بن الحسن را ببصره فرستاد تا بصره نیز مستخلص گرداند و در عداد اعتداد او آورد. (ایضاً ص 72).
احتداد بر، خشم گرفتن بر، دزدیدن. (منتهی الارب) ، گوسفند دزدیدن بشب یا از چراگاه. (تاج المصادر). گوسفند دزدیدن. (زوزنی) ، احتراس آن است که در کلامی که موهم خلاف مقصود باشد کلامی دیگر وارد کنند که رفع آن ایهام و ابهام کند، چنانکه در آیۀ شریفۀ: فسوف یأتی اﷲ بقوم یحبّهم و یحبونه اذله علی المؤمنین اعزّه علی الکافرین. (قرآن 54/5) ، چه اگر فقط وصف اذله علی المؤمنین، ذکر می شد توهم میکردند که آن بسبب ضعف مؤمنین است و این خلاف مقصود است، پس بر سبیل تکمیل، اعزه علی الکافرین را آورده. (تعریفات جرجانی). و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتراس با راء مهمله نزد علماء معانی، نوعی از اطناب است و تکمیل هم گویند. و آن عبارت است از اینکه شاعر یا ناثر در وسط یا آخر کلام خود، جمله ای ایراد کند که اگر در طی سخن خود کلامی موهم بر خلاف مقصود ایراد کرده باشد، آن جمله رفع ابهام کند، مانند فرمودۀ ایزدی در قرآن مجید: قالوا نشهد انک لرسول اﷲ واﷲ یعلم انک لرسوله واﷲ یشهد ان ّ المنافقین لکاذبون. (قرآن 1/63) ، که در این آیت جملۀ وسط، احتراس است که تصور نرود در نفس الامر تکذیبی واقع شده است. در عروس الافراح گفته است: اگر گفته شود که هریک از جملات آیت مذکوره، افادۀ معنی جدیدی کند و از این از مبحث اطناب خارج باشد، جواب گوئیم که جملۀ وسط نسبت بجملۀ ماقبل اطناب است، چه رفع توهم از خلاف مقصود را کرده و هرچندکه معنی مستقلی را هم دارا هست. و نیز مانند این آیت که: لایحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لایشعرون. (قرآن 18/27) ، که و هم لایشعرون، در این آیت احتراس را باشدتا نسبت به سلیمان گمان بد نبرند که ستمکار است. و وجه تسمیۀ آن به احتراس برای آن است که احتراس بمعنی تحفظ است و این صنعت نیز سخن را از نقصان ایهام محفوظ میدارد. و وجه تسمیۀ آن بتکمیل نیز ظاهر است. سپس نسبت بین احتراس و ایغال آن است که احتراس از ایغال اعم است. زیرا احتراس در شعر و نثر و اول و وسط وآخر کلام واقع شود، ولی ایغال بخلاف احتراس واجب است که در آخر بیت باشد. و نیز احتراس اخص از ایغال باشدزیرا احتراس برای رفع ایهام خلاف مقصود ایراد شود، بخلاف ایغال، زیرا ایغال واحب نیست رفع ایهام خلاف مقصود کند. پس نسبت بین آن دو عموم و خصوص من وجه باشد. اما نسبت بین احتراس و تذییل، ظاهراً مباینت است، زیرا احتراس برای رفع ایهام خلاف مقصود و تذییل برای تأکید است، جز آنکه جائز است شیئی در آن واحد هم مؤکد شی ٔ دیگر و هم رافع ایهام خلاف مقصود باشد. پس در این صورت بین احتراس و تذییل عموم و خصوص من وجه باشد. این بود خلاصۀ آنچه در اتقان و مطول و اطول و حواشی مطول راجع بصنعت احتراس بیان شده و نسبت بین احتراس و تتمیم در ضمن معنی لفظ تتمیم بیان گردیده است
احتداد بر، خشم گرفتن بر، دزدیدن. (منتهی الارب) ، گوسفند دزدیدن بشب یا از چراگاه. (تاج المصادر). گوسفند دزدیدن. (زوزنی) ، احتراس آن است که در کلامی که موهم خلاف مقصود باشد کلامی دیگر وارد کنند که رفع آن ایهام و ابهام کند، چنانکه در آیۀ شریفۀ: فسوف یأتی اﷲ بقوم یحبّهم و یحبونه اذله علی المؤمنین اعزّه علی الکافرین. (قرآن 54/5) ، چه اگر فقط وصف اذله علی المؤمنین، ذکر می شد توهم میکردند که آن بسبب ضعف مؤمنین است و این خلاف مقصود است، پس بر سبیل تکمیل، اعزه علی الکافرین را آورده. (تعریفات جرجانی). و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتراس با راء مهمله نزد علماء معانی، نوعی از اطناب است و تکمیل هم گویند. و آن عبارت است از اینکه شاعر یا ناثر در وسط یا آخر کلام خود، جمله ای ایراد کند که اگر در طی سخن خود کلامی موهم بر خلاف مقصود ایراد کرده باشد، آن جمله رفع ابهام کند، مانند فرمودۀ ایزدی در قرآن مجید: قالوا نشهد انک لرسول اﷲ واﷲ یعلم انک لرسوله واﷲ یَشْهَدُ ان ّ المنافقین لکاذبون. (قرآن 1/63) ، که در این آیت جملۀ وسط، احتراس است که تصور نرود در نفس الامر تکذیبی واقع شده است. در عروس الافراح گفته است: اگر گفته شود که هریک از جملات آیت مذکوره، افادۀ معنی جدیدی کند و از این از مبحث اطناب خارج باشد، جواب گوئیم که جملۀ وسط نسبت بجملۀ ماقبل اطناب است، چه رفع توهم از خلاف مقصود را کرده و هرچندکه معنی مستقلی را هم دارا هست. و نیز مانند این آیت که: لایحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لایشعرون. (قرآن 18/27) ، که و هم لایشعرون، در این آیت احتراس را باشدتا نسبت به سلیمان گمان بد نبرند که ستمکار است. و وجه تسمیۀ آن به احتراس برای آن است که احتراس بمعنی تحفظ است و این صنعت نیز سخن را از نقصان ایهام محفوظ میدارد. و وجه تسمیۀ آن بتکمیل نیز ظاهر است. سپس نسبت بین احتراس و ایغال آن است که احتراس از ایغال اعم است. زیرا احتراس در شعر و نثر و اول و وسط وآخر کلام واقع شود، ولی ایغال بخلاف احتراس واجب است که در آخر بیت باشد. و نیز احتراس اخص از ایغال باشدزیرا احتراس برای رفع ایهام خلاف مقصود ایراد شود، بخلاف ایغال، زیرا ایغال واحب نیست رفع ایهام خلاف مقصود کند. پس نسبت بین آن دو عموم و خصوص من وجه باشد. اما نسبت بین احتراس و تذییل، ظاهراً مباینت است، زیرا احتراس برای رفع ایهام خلاف مقصود و تذییل برای تأکید است، جز آنکه جائز است شیئی در آن واحد هم مؤکد شی ٔ دیگر و هم رافع ایهام خلاف مقصود باشد. پس در این صورت بین احتراس و تذییل عموم و خصوص من وجه باشد. این بود خلاصۀ آنچه در اتقان و مطول و اطول و حواشی مطول راجع بصنعت احتراس بیان شده و نسبت بین احتراس و تتمیم در ضمن معنی لفظ تتمیم بیان گردیده است
بازداشتن کسی را از خواستۀ وی، اصطلاحی است در علم استیفاء. صاحب نفائس الفنون آرد: هرگاه مجموعی مکتوب شود یا باقی از حساب مثبت گردد و وجهی دیگر مغایر آنچه در تفصیل آن جمع آمده باشد بدان مضاف شود. آن را اضافت و الحاق خوانند، و در این صورت خالی نباشد از آنکه مبلغ جمع یا باقی را در حشو نوشته باشند یا در بارز، اگر در بارز نوشته باشند آن اضافت یا الحاق را بمقدار مد جمع یا باقی بکشند و وجوهات مضافه یا ملحقه را در زیر آن تفصیل دهند و چون از تفصیل فارغ شوند بجملتان یا جملتاه بقدر آن اضافت یا الحاق بکشند و سربالائی اصل جمع یا باقی و آنچه مضاف شده باشد در زیر آن بنویسند، و جمع یا باقی مبلغی را گویند که در زیر آن جملتان یا جملتاه نویسند و اگر یک دو نوبت این اضافه یا الحاق مکررشود آخرین را الجملتان یا جملتاه نشاید کشید بلکه فذالک المجموع بکشند، دیگر بر آن اضافت، بسیار نشاید کرد، و اگر مبلغ جمع یا باقی در حشو نوشته باشند و همچنان در حشو اضافت کنند بلفظ ’وأضیف’ یا به الحق الی ذالک یا الیها یا مجردان بی مد بسیار نویسند، و علامت یک نون که رقم است بعد از تقریر اضافت و ذکر مبلغ هم در حشو ثبت کنند و حاصل هر دو مبلغ اصل جمع یا باقی یا مبلغ مضاف یا بارز آورند، و اگر این اضافت در حشو مکرر شود آخرین حاصل را در بارز آورند نوبت اول یا دوم را مثلاً همچنان در حشو ذکر کنند بر هر یک حاصل باز اضافت و الحاق میکنند بر وجه مذکور تا چندانکه به آخر رسد و علامت آخر حاصل کنند فذالک باشد بمد اندک، و حد عدد آنکه اضافت و الحاق خواه بر بارز باشد و خواه بر حشو تا چند نوبت روا باشد تعیین نکرده اند اما هرچند کمتر مکرر شود پسندیده تر باشد. (از نفائس الفنون قسم اول ص 86). و رجوع به همین کتاب شود
بازداشتن کسی را از خواستۀ وی، اصطلاحی است در علم استیفاء. صاحب نفائس الفنون آرد: هرگاه مجموعی مکتوب شود یا باقی از حساب مثبت گردد و وجهی دیگر مغایر آنچه در تفصیل آن جمع آمده باشد بدان مضاف شود. آن را اضافت و الحاق خوانند، و در این صورت خالی نباشد از آنکه مبلغ جمع یا باقی را در حشو نوشته باشند یا در بارز، اگر در بارز نوشته باشند آن اضافت یا الحاق را بمقدار مد جمع یا باقی بکشند و وجوهات مضافه یا ملحقه را در زیر آن تفصیل دهند و چون از تفصیل فارغ شوند بجملتان یا جملتاه بقدر آن اضافت یا الحاق بکشند و سربالائی اصل جمع یا باقی و آنچه مضاف شده باشد در زیر آن بنویسند، و جمع یا باقی مبلغی را گویند که در زیر آن جملتان یا جملتاه نویسند و اگر یک دو نوبت این اضافه یا الحاق مکررشود آخرین را الجملتان یا جملتاه نشاید کشید بلکه فذالک المجموع بکشند، دیگر بر آن اضافت، بسیار نشاید کرد، و اگر مبلغ جمع یا باقی در حشو نوشته باشند و همچنان در حشو اضافت کنند بلفظ ’وأضیف’ یا به الحق الی ذالک یا الیها یا مجردان بی مد بسیار نویسند، و علامت یک نون که رقم است بعد از تقریر اضافت و ذکر مبلغ هم در حشو ثبت کنند و حاصل هر دو مبلغ اصل جمع یا باقی یا مبلغ مضاف یا بارز آورند، و اگر این اضافت در حشو مکرر شود آخرین حاصل را در بارز آورند نوبت اول یا دوم را مثلاً همچنان در حشو ذکر کنند بر هر یک حاصل باز اضافت و الحاق میکنند بر وجه مذکور تا چندانکه به آخر رسد و علامت آخر حاصل کنند فذالک باشد بمد اندک، و حد عدد آنکه اضافت و الحاق خواه بر بارز باشد و خواه بر حشو تا چند نوبت روا باشد تعیین نکرده اند اما هرچند کمتر مکرر شود پسندیده تر باشد. (از نفائس الفنون قسم اول ص 86). و رجوع به همین کتاب شود
سخت و قوی و استوار شدن. (منتهی الارب). سختی در هر چیز:در عین اشتداد مرض طاعون من در شهر ماندم. (فرهنگ نظام). سخت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). سخت کردن و سخت گرفتن. (آنندراج). شدت و سختی. (غیاث) ، دروغ صریح گفتن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی)
سخت و قوی و استوار شدن. (منتهی الارب). سختی در هر چیز:در عین اشتداد مرض طاعون من در شهر ماندم. (فرهنگ نظام). سخت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). سخت کردن و سخت گرفتن. (آنندراج). شدت و سختی. (غیاث) ، دروغ صریح گفتن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی)
نام یکی از هفتاد تن مشایخ که از اسرائیل برای اعانت موسی برگزیده شدند، و بمعنی کسی است که خدا او را دوست دارد. (از قاموس کتاب مقدس). در قرآن کریم آمده: و اختار موسی قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا (قرآن 155/7) ، یعنی موسی برای میقات، هفتاد تن از قوم خود برگزید، بگفتۀ صاحب قاموس مقدس، الدادیکی از آنان بوده است. و رجوع به کتاب مذکور شود
نام یکی از هفتاد تن مشایخ که از اسرائیل برای اعانت موسی برگزیده شدند، و بمعنی کسی است که خدا او را دوست دارد. (از قاموس کتاب مقدس). در قرآن کریم آمده: و اختار موسی قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا (قرآن 155/7) ، یعنی موسی برای میقات، هفتاد تن از قوم خود برگزید، بگفتۀ صاحب قاموس مقدس، الدادیکی از آنان بوده است. و رجوع به کتاب مذکور شود