جدول جو
جدول جو

معنی اعتداد

اعتداد((اِ تِ))
به حساب آوردن، اعتماد داشتن
تصویری از اعتداد
تصویر اعتداد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اعتداد

اعتداد

اعتداد
متعدد شدن، به شمار آمدن، در شمار آوردن، اعتنا کردن و اهمیت گذاشتن به چیزی، پشت گرمی، اعتماد، عده نگه داشتن، آنچه در تصرف یا مالکیت کسی است
اعتداد
فرهنگ فارسی عمید

اعتداد

اعتداد
بشمار آوردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). با شمار آوردن. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 5). بشمار آوردن. (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن عادل بن علی). بشمار آوردن. (ناظم الاطباء).
- دراعتداد آوردن یا بودن، در شمار متصرفات و املاک کسی آوردن یا بودن: ابوعلی نسا مأمون را مسلم داشت و خوارزمشاهی را جواب بازداد و گفت ابیورد در اعتداد برادرم محسوب و مکتوب است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 106). سلطان طوس در اعتداد او آورد و او با جمعی از طبقات لشکر بطوس و بهرات رفت. (ایضاً ص 173). هر آنچه توقع افتد از ترتیب و ترحیب و اکرام و انعام و تفخیم و تقدیم پیش گرفته شود و حالی را قومش در اعتداد تو آورده شد. (ایضاً ص 225). از عرصۀ خراسان برباید خاستن و بقهستان که در اعتداد تست مقیم نشستن. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 63). بادغیس و کنج رستاق بزیادت در اعتداد فرموده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55). بلخ و ترمذ و هرات و بست بر اعتداد او تقریرکرد. (ایضاً ص 64). آن توقع نبود که این جفا و منازعت در اعتداد موروث و حق قدیم از جهت تو ظاهر گردد. (ایضاً ص 77). فیروزان بن الحسن را ببصره فرستاد تا بصره نیز مستخلص گرداند و در عداد اعتداد او آورد. (ایضاً ص 72).
لغت نامه دهخدا