جدول جو
جدول جو

معنی الاچوق - جستجوی لغت در جدول جو

الاچوق(اَ)
خانه ای است که ترکمانان و اهل دشت سازند مشتمل بر چند چوب که به زمین نصب کرده سرهای آن را به هم بندند و درآن بسر برند. ترکی است. رجوع به الاچق و آلاجق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الچوق
تصویر الچوق
آلاچیق، نوعی از خیمه یا خانۀ چوبی و سایبانی از برگ و ساقۀ درختان که در باغ یا صحرا درست کنند، الاچق، الجوق، ابّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الاچق
تصویر الاچق
آلاچیق، نوعی از خیمه یا خانۀ چوبی و سایبانی از برگ و ساقۀ درختان که در باغ یا صحرا درست کنند، الجوق، الچوق، ابّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الجوق
تصویر الجوق
آلاچیق، نوعی از خیمه یا خانۀ چوبی و سایبانی از برگ و ساقۀ درختان که در باغ یا صحرا درست کنند، الاچق، الچوق، ابّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاچو
تصویر قلاچو
ظرف یا ساغری که از چرم می ساختند و در آن آب یا شراب می نوشیدند، کاسۀ چرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلاچیق
تصویر آلاچیق
نوعی از خیمه یا خانۀ چوبی و سایبانی از برگ و ساقۀ درختان که در باغ یا صحرا درست کنند، الاچق، الجوق، الچوق، ابّه
فرهنگ فارسی عمید
آلاجق، کوخ، کوله، رجوع به آلاجق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هیل را گویند و به عربی قاقلۀ صغار خوانند و به زبان هندی نیز هیل را لاچی گویند. (برهان). سانسکریت الیکا. (حاشیۀبرهان چ معین از اشتینگاس). و رجوع به الایچی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد، که در 38 هزارگزی شمال تربت جام سر راه مالرو عمومی تربت جام به موسی آباد، کوهستانی و سردسیر است، سکنۀ آن 230 تن است که شیعه و حنفی هستند و بزبان فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو وصعب العبور دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
این مرد در داستان بابلی بجای هوشنگ پیشدادی ایرانیان است که نخستین پادشاه بود و یا بجای کیومرث است که درشاهنامه نخستین خدیو خوانده شده است. (یسنا ص 95)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در ترکی خانه ای است از نی و چوب. (آنندراج). رجوع به آلاجق و آلاچیق و الاچق شود، بیکار. (برهان). مرکب که آن را بیگار گیرند. (غیاث اللغات از رشیدی) :
گفتی که دعا نمی نویسی
این شیوه بمن مبر گمانی
بر بنده نوشتن است و آن را
دادن به الاغ کاروانی.
کمال اسماعیل.
مثال اسب الاغند مردم سفری
نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار.
سعدی.
، الاق. خر. حمار:
تختۀ گردنش کند ایمن
مرد را از گرفت و گیر الاغ.
کمال اسماعیل.
اتفاقاً بعد از یک دو روز شخصی سراغ آن الاغ بصاحب رسانید و برائت اخوان الصفا نزد حاکم بوضوح پیوست. (تاریخ نگارستان). ناگاه جانوری بر هیأت مور از میان درختان بیرون تاخته جوانان را با الاغان پاره پاره کرد. (تاریخ نگارستان). خدمت مولانا را با اهل بیت و فرزندانش بمعتمد خود سپرده با الاغ و مایحتاج به مرو رساند. (مکتوب امیرتیمور در امر کوچانیدن ملاسعد تفتازانی به مرو).
الاغ به اقسام مختلف در همه جای ایران وجود دارد که تعیین تعداد جنس آن خالی از اشکال نیست. الاغهای ایران اگرچه از حیث جثه کوچکتر ازالاغهای سایر ممالک اند لکن کارکن تر و بردبارتر میباشند، بهترین الاغ سواری در بوشهر و بنادر فارس موجود، و رنگ آن فلفل نمکی و کوچک اندام ولی سریع و زرنگ است. (جغرافیای اقتصادی مسعود کیهان ص 209) ، کشتی کوچک. (حاشیۀ برهان چ معین نقل از جغتائی) ، اسب. (شرفنامۀ منیری) :
سزد که جایزۀ این قصیدۀ غرا
بیابم از تو زر و جامه و غلام و الاغ.
منصور شیرازی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 11 هزارگزی جنوب باختری ابهر و 25هزارگزی راه مالرو عمومی واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 394 تن سکنه دارد، آبش از چشمه علی بلاغی و رود خانه چشین و محصولش غلات، انگور و قلمستان است، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی قالیچه جاجیم و پلاس بافی میباشد وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 9هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و یک هزارگزی جنوب ارابه رو امامزاده بارومیه در جلگه واقع است، هوایش معتدل و دارای 135 تن سکنه میباشد، آبش از شهرچای و چشمه است، محصولش غلات، چغندر، توتون، انگور، حبوبات، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالیش جوراب بافی و راهش ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)، ساباطجلو عمارت، (ناظم الاطباء)، رجوع به باران گیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حمدالله مستوفی در ذکر مواضع ولایت ارمن آن را یادکرده و نویسد: علفزار بسیار نیکو است و آبهای فراوان و شکارگاههای بسیار دارد و ارغون خان مغول در آنجا سرای ساخته و بیشتر تابستان آنجا بودی حقوق دیوانیش ششهزار و پانصد دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 101)
لغت نامه دهخدا
حاکم و غالب، (فرهنگ نظام)، غالب، زبردست، مقابل زیرچاق که بمعنی مغلوب و محکوم و فرمانبردار باشد، (غیاث اللغات) (آنندراج) :
همدمان تو همه چابک و رند و تبچاق
همه چون سرو بگلهای چمن بالاچاق،
میرنجات (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نوعی خیمه. نوعی چادرترکمانان. با آلاچق و آلاچیق مقایسه شود:
بسرای ضرب همت بقراضه ای چه لافم
چه کند بپای پیلان الچوق ترکمانی.
نظامی.
رجوع به آلاچیق و آلاجق شود، هر کتابی که صور و اشکال داشته باشد. (رشیدی) (غیاث اللغات). رجوع به ارتنگ و ارثنگ شود
لغت نامه دهخدا
(اُ چُ)
خانه صحرائیان که از مو سازند و آن را الاچوق هم گویند. (آنندراج) (غیاث). آلاچق ترکی الاجو بمعنی سراپرده و سایبان دوستونی است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به آلاجق و آلاچیق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ)
پارچه ای باشد مخططکه دورنگ باشد. (غیاث اللغات). رجوع به الاجه شود
لغت نامه دهخدا
ترکی سراپرده، تاژ (خیمه) سراپرده و سایبان دو ستونی نوعی خیمه که از جامه ستبر و ضخیم سازند، کلبه ای که بصورت خیمه های تارتار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاچه
تصویر الاچه
ترکی پارچه دو رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الچوق
تصویر الچوق
یا الچوق ترکمانی. چادر و خیمه ترکمنان
فرهنگ لغت هوشیار
چسبنده چسبنده، مرهمی که بر جراحت گذارند تا موقعی که بهبود یابد: یا موضع رگ را بداروی لازوق وپشم خرگوش ببندند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی آبخوره چرمین، آبشخورزمستانی جام و ظرفی که از چرم می ساختند و در آن آب و شراب می نوشیدند از نوع آبخوریهای چرم بلغاری، نهری که در آن ستوران در موسم سرما آب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاچاق
تصویر بالاچاق
ترکی زبر دست
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سور باژ باژی ویژه پذیرایی در زمان آق قویونلو حقوق و عوارض مخصوص پذیرایی (آق قویونلو)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سرا پرده، تاژ (خیمه) سراپرده و سایبان دو ستونی نوعی خیمه که از جامه ستبر و ضخیم سازند، کلبه ای که بصورت خیمه های تارتار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاچیق
تصویر آلاچیق
نوعی خیمه که از پارچه های ضخیم درست می کنند، سایبانی که میان باغ یا صحرا از شاخه های درخت و چوب سازند، آلاجق، آلاچق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساچوق
تصویر ساچوق
حقوق و عوارض مخصوص پذیرایی
فرهنگ فارسی معین
((قَ))
جام و ظرفی که از چرم می ساختند و در آن آب و شراب می نوشیدند از نوع آبخوری های چرم بلغاری، نهری که در آن ستوران در موسم سرما آب خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لازوق
تصویر لازوق
چسبنده، مرهمی که بر جراحت گذارند تا موقعی که بهبود یابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاچق
تصویر آلاچق
تارم، تاژ، سراپرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلاچوب
تصویر آلاچوب
آلاچیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلاچیق
تصویر آلاچیق
آلاچوب
فرهنگ واژه فارسی سره
سایبان، کپر، کومه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شلخته، دست و پا چلفتی
فرهنگ گویش مازندرانی