لزوق، مرهمی که تا به شدن جراحت چسبان باشد، (منتهی الأرب)، دوائی که بر ریش نهند و بر جای بگذارند تا بُرء: یا موضع رگ را به داروی لازوق و پشم خرگوش ببندند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، سریش
مردی از خوارج، صاغانی گوید او بدست عبداﷲ بن نعمان بن عبداﷲ بن وهب بن سعد بن عوف بن عامر ... کشته شد، ابومحمد بن الاعرابی گوید دختر او محیاه، و بقول ابن الکلمی، خواهر او، و بقول جوهری زن او و یا مادر او، در مرثیۀ وی برای ضرورت وزن حِزاقا گفته است: اقلب عینی فی الفوارس لا اری حزاقا و عینی کالحجاره من القطر فلوبیدی ملک الیمامه لم تزل قبائل تسبین العقائل من شکر، ابن بری گوید شعر از حزنق است در مرثیۀ برادر خود حازوق که بنوشکر او را کشته بودند، رجوع به تاج العروس در مادۀ ’حزق’ و منتهی الارب شود
ده کوچکی است جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد و 15تن سکنۀ آن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)