جدول جو
جدول جو

معنی اقوم - جستجوی لغت در جدول جو

اقوم
(اَقْ وَ)
راست تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن). راست تر و درست تر. (آنندراج). قویم تر.
لغت نامه دهخدا
اقوم
راست تر استوارتر راست تر
تصویری از اقوم
تصویر اقوم
فرهنگ لغت هوشیار
اقوم
((اَ وَ))
راست تر
تصویری از اقوم
تصویر اقوم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقوا
تصویر اقوا
در علم عروض مختلف آوردن حرکات قوافی شعر مثل قافیۀ گل با گل، دور با دور، بخت با دخت و طوس با فردوس، که یکی از عیوب قافیه است مانند این بیت، برای مثال هر وزیر و مفتی و شاعر که او طوسی بود / چون نظام الملک و غزّالی و فردوسی بود نیازمند شدن، محتاج شدن، در جای خشک و خالی فرود آمدن، تمام شدن توشه، بی توشه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقوم
تصویر مقوم
آنکه کجی چیزی را راست کند، راست کننده، قیمت کننده، ارزیاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقوام
تصویر اقوام
قوم ها، خویشاوندان ها، همسرها، زن ها، جمع واژۀ قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقدم
تصویر اقدم
قدیم تر، مقدم تر، پیش تر، دیرینه تر، قدیمی ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زقوم
تصویر زقوم
گیاهی صحرایی با ساقه های بلند و ستبر، برگ هایی شبیه برگ انار و گل هایی زرد رنگ، درختی در دوزخ که میوۀ بسیار تلخ دارد و دوزخیان از میوۀ آن می خورند، کنایه از هر غذایی که تلخ، سمی و کشنده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقوی
تصویر اقوی
قوی تر، تواناتر، نیرومندتر، محکم تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
رقم ها، اعداد، جمع واژۀ رقم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقنوم
تصویر اقنوم
شخص، کالبد، اصل و سبب چیزی
سه اقنوم: در آیین مسیحیت، اب، ابن و روح القدس، اقانیم ثلاثه
فرهنگ فارسی عمید
نام نجاری است، مولای سعید بن عاص که منبر شریف ساختۀ اوست، (از تاج العروس) (منتهی الارب)، صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از صحابه است و آزاد کردۀ سعید بن العاص، در مدینه به نجاری اشتغال داشت، منبر حضرت پیغمبر را وی ساخت، پاره ای از احادیث از وی نقل کرده اند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202)، پروا، اکتراث، ملاحظه، اندیشه، (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، در عربی باک را به مبالات میشود تعبیر کرد، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 172)، اهمیت، اعتناء، احتراز، (فرهنگ شعوری)، و در این شواهد هم معانی فوق و معانی ترس و جز آن را که بسیار بهم نزدیک است توان یافت:
خداوند شرم و خداوند باک
ز بیداد کردن دل و دست پاک،
فردوسی،
شد ازدل مرا باک و از دیده شرم
بچشم من اکنون چه سرد و چه گرم،
فردوسی،
گر آمرزش آید ز یزدان پاک
شما را ز خون برادر چه باک،
فردوسی،
این سوار از کسی باک ندارد، (تاریخ بیهقی)،
چون دین خرد هستمان چه باک است
گر ملک دنیا به دست ما نیست،
ناصرخسرو،
چون سوی معروف معروفم چه باک
گر سوی جهال امت منکرم،
ناصرخسرو،
که اگر تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید، (کلیله و دمنه)،
نیست در حضرت زلف تو مرا باک رقیب
خاصۀ خلوت شه طاعت دربان نبرد،
خاقانی،
روزها گررفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست،
مولوی،
گر آب چاه نصرانی نه پاک است
جهود مرده می شویم چه باک است،
سعدی (گلستان)،
، عیب، (یادداشت مؤلف) : ما به طبطاب، عیبی ندارد:
بباید بریدن ورا دست و کاک
که تا چون نیامدش از این کار باک،
فردوسی (از لغت فرس اسدی)،
گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست
بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی،
حافظ،
- باکی بر شما نیست، لاحرج علیکم، (یادداشت مؤلف)،
، درد، بیماری، (یادداشت مؤلف)، رنج، داء، مرض، در تداول عامه گویند: باکیش نیست، یعنی درد و بیماریی ندارد:
چه بایدکشید آنهمه رنج و باک
به چیزی که گوهرش یک مشت خاک،
اسدی،
، التفات نمودن، از پس نگریستن، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج)، التفات، (شرفنامۀ منیری)، توجه، (ناظم الاطباء)، ضرر، (لغت محلی شوشتری)،
- امید و باک، امید و بیم:
از آن پس جز از پیش یزدان پاک
نباشم کزویست امید و باک،
فردوسی،
زمین و زمان و مکان آفرید
توانائی و ناتوان آفرید
بدویست امید و زویست باک
خداوند آب، آتش و باد و خاک،
فردوسی،
- باک آمدن (کسی را ...)، بیم حاصل شدن، ترسیدن:
نایدم باک از آنکه ایمن کرد
تن و جان من از امید و هراس،
مسعودسعد،
بعد از تو ز هیچکس ندارم
امید و زکس نیایدم باک،
سعدی (ترجیعات)،
- باک بردن، ترسیدن:
ز هیچ لشکر باکی مبر که لشکر تو
ستارگان سپهرند و گردش ایام،
مسعودسعد،
از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او
باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم،
خاقانی،
- بی باک، بی پروا، نترس، بی اعتنا:
از فعل منافقی و بیباک
وز قول حکیمی و خردمند،
ناصرخسرو،
زین دهر چو من تو چون نمیترسی
بی باک منم، چه ظن بری، یا تو،
ناصرخسرو،
کیست ... که از نعمت دنیا شربتی به دست او دهند که سرمست و بی باک نشود، (کلیله و دمنه)،
نه هرکه ستم بر دگری بتواند
بی باک چنانکه میرود میراند،
سعدی (صاحبیه)،
رحمتی آخر ای مه بی باک
نظری آخرای بت چالاک،
شمس فخری (از شعوری)،
- بی باکی، بی پروایی، ناترسی:
دل دیوانگیم هست وسر بیباکی
که نه کاریست شکیبائی و اندهناکی،
سعدی (بدایع)،
به بیباکی آن تیر ترکش بریخت،
سعدی (بوستان)،
، ترجمه نوع هم هست، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقتم
تصویر اقتم
سیاهرنگ، خاکسترگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقوم
تصویر مقوم
قیمت کننده، بها گذار، نرخ دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقوم
تصویر فقوم
دشوار شدن: کاری، سترگ گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقوم
تصویر تقوم
راست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوم
تصویر اهوم
بزرگ سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدم
تصویر اقدم
قدیمیتر، باستانی تر، کهنه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوی
تصویر اقوی
تواناتر و قویتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسم
تصویر اقسم
فرجام نگر
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی بن هست: در دین ترسایی: پدر پسر شید اسپهبد (روح القدس) بن بیخ شخص، اصل چیزی سبب اشیا، جمع اقانیم
فرهنگ لغت هوشیار
خالی شدن سرای، بپایان رسیدن قوت سپری شدن زاد، بی نیاز شدن غنی گردیدن، تهی دست شدن نیازمند گردیدن (ازاضداد)، بافتن ریسمانی که تارهای آن در باریکی و کلفتی مختلف باشد، یکی از عیوب قافیه است و آناختلاف حرکت حذو و توجیه است. نخستین مانند: هر وزیر و شاعر و مفتی که اوطوسی بود چون نظام الملک و غزالی و فردوسی بود. که فردوسی را با طوسی قافیه آورده. دوم مانند: (بفرق چمن ابر گسترد پر بفرش زمرد فروریخت در)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوام
تصویر اقوام
جمع قوم، خویشان، طایفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقود
تصویر اقود
خوار، رام، شتردراز گردن، اسپ دراز گردن، زفت (بخیل)، دراز کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقور
تصویر اقور
آغوز گردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوف
تصویر اقوف
آگاه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقام
تصویر اقام
بر پاداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
سنجد از گیاهان، زاخل دوزخدار درختی که در دوزخ روید، تلخ سنجد، گویند درختی است در جهنم دارای میوه ای بسیار تلخ که دوزخیان از آن خورند، هر چیز تلخ و سمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
جمع رقم، نبشته ها پیکرها جمع رقم ارقام
فرهنگ لغت هوشیار
تمام تر کامل تر. یا بنحو اتم. بنحو اکمل بتمامتر صورتی. یا بوجه اتم. بوجه اکمل بتمامترصورتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقنوم
تصویر اقنوم
((اُ))
شخص، اصل چیزی، جمع اقانیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقدم
تصویر اقدم
((اَ دَ))
پیشین تر، قدیم تر، مقدم تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقوی
تصویر اقوی
((اَ وا))
قوی تر، تواناتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
((رُ))
جمع رقم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقوام
تصویر اقوام
تیره ها
فرهنگ واژه فارسی سره