در علم عروض مختلف آوردن حرکات قوافی شعر مثل قافیۀ گل با گل، دور با دور، بخت با دخت و طوس با فردوس، که یکی از عیوب قافیه است مانند این بیت، برای مثال هر وزیر و مفتی و شاعر که او طوسی بود / چون نظام الملک و غزّالی و فردوسی بود نیازمند شدن، محتاج شدن، در جای خشک و خالی فرود آمدن، تمام شدن توشه، بی توشه شدن
در علم عروض مختلف آوردن حرکات قوافی شعر مثل قافیۀ گِل با گُل، دَور با دُور، بَخت با دُخت و طوس با فردوس، که یکی از عیوب قافیه است مانندِ این بیت، برای مِثال هر وزیر و مفتی و شاعر که او طوسی بُوَد / چون نظام الملک و غزّالی و فردوسی بُوَد نیازمند شدن، محتاج شدن، در جای خشک و خالی فرود آمدن، تمام شدن توشه، بی توشه شدن
گیاهی صحرایی با ساقه های بلند و ستبر، برگ هایی شبیه برگ انار و گل هایی زرد رنگ، درختی در دوزخ که میوۀ بسیار تلخ دارد و دوزخیان از میوۀ آن می خورند، کنایه از هر غذایی که تلخ، سمی و کشنده باشد
گیاهی صحرایی با ساقه های بلند و ستبر، برگ هایی شبیه برگ انار و گل هایی زرد رنگ، درختی در دوزخ که میوۀ بسیار تلخ دارد و دوزخیان از میوۀ آن می خورند، کنایه از هر غذایی که تلخ، سمی و کشنده باشد
نام نجاری است، مولای سعید بن عاص که منبر شریف ساختۀ اوست، (از تاج العروس) (منتهی الارب)، صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از صحابه است و آزاد کردۀ سعید بن العاص، در مدینه به نجاری اشتغال داشت، منبر حضرت پیغمبر را وی ساخت، پاره ای از احادیث از وی نقل کرده اند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202)، پروا، اکتراث، ملاحظه، اندیشه، (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، در عربی باک را به مبالات میشود تعبیر کرد، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 172)، اهمیت، اعتناء، احتراز، (فرهنگ شعوری)، و در این شواهد هم معانی فوق و معانی ترس و جز آن را که بسیار بهم نزدیک است توان یافت: خداوند شرم و خداوند باک ز بیداد کردن دل و دست پاک، فردوسی، شد ازدل مرا باک و از دیده شرم بچشم من اکنون چه سرد و چه گرم، فردوسی، گر آمرزش آید ز یزدان پاک شما را ز خون برادر چه باک، فردوسی، این سوار از کسی باک ندارد، (تاریخ بیهقی)، چون دین خرد هستمان چه باک است گر ملک دنیا به دست ما نیست، ناصرخسرو، چون سوی معروف معروفم چه باک گر سوی جهال امت منکرم، ناصرخسرو، که اگر تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید، (کلیله و دمنه)، نیست در حضرت زلف تو مرا باک رقیب خاصۀ خلوت شه طاعت دربان نبرد، خاقانی، روزها گررفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست، مولوی، گر آب چاه نصرانی نه پاک است جهود مرده می شویم چه باک است، سعدی (گلستان)، ، عیب، (یادداشت مؤلف) : ما به طبطاب، عیبی ندارد: بباید بریدن ورا دست و کاک که تا چون نیامدش از این کار باک، فردوسی (از لغت فرس اسدی)، گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی، حافظ، - باکی بر شما نیست، لاحرج علیکم، (یادداشت مؤلف)، ، درد، بیماری، (یادداشت مؤلف)، رنج، داء، مرض، در تداول عامه گویند: باکیش نیست، یعنی درد و بیماریی ندارد: چه بایدکشید آنهمه رنج و باک به چیزی که گوهرش یک مشت خاک، اسدی، ، التفات نمودن، از پس نگریستن، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج)، التفات، (شرفنامۀ منیری)، توجه، (ناظم الاطباء)، ضرر، (لغت محلی شوشتری)، - امید و باک، امید و بیم: از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کزویست امید و باک، فردوسی، زمین و زمان و مکان آفرید توانائی و ناتوان آفرید بدویست امید و زویست باک خداوند آب، آتش و باد و خاک، فردوسی، - باک آمدن (کسی را ...)، بیم حاصل شدن، ترسیدن: نایدم باک از آنکه ایمن کرد تن و جان من از امید و هراس، مسعودسعد، بعد از تو ز هیچکس ندارم امید و زکس نیایدم باک، سعدی (ترجیعات)، - باک بردن، ترسیدن: ز هیچ لشکر باکی مبر که لشکر تو ستارگان سپهرند و گردش ایام، مسعودسعد، از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم، خاقانی، - بی باک، بی پروا، نترس، بی اعتنا: از فعل منافقی و بیباک وز قول حکیمی و خردمند، ناصرخسرو، زین دهر چو من تو چون نمیترسی بی باک منم، چه ظن بری، یا تو، ناصرخسرو، کیست ... که از نعمت دنیا شربتی به دست او دهند که سرمست و بی باک نشود، (کلیله و دمنه)، نه هرکه ستم بر دگری بتواند بی باک چنانکه میرود میراند، سعدی (صاحبیه)، رحمتی آخر ای مه بی باک نظری آخرای بت چالاک، شمس فخری (از شعوری)، - بی باکی، بی پروایی، ناترسی: دل دیوانگیم هست وسر بیباکی که نه کاریست شکیبائی و اندهناکی، سعدی (بدایع)، به بیباکی آن تیر ترکش بریخت، سعدی (بوستان)، ، ترجمه نوع هم هست، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نام نجاری است، مولای سعید بن عاص که منبر شریف ساختۀ اوست، (از تاج العروس) (منتهی الارب)، صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از صحابه است و آزاد کردۀ سعید بن العاص، در مدینه به نجاری اشتغال داشت، منبر حضرت پیغمبر را وی ساخت، پاره ای از احادیث از وی نقل کرده اند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202)، پروا، اکتراث، ملاحظه، اندیشه، (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، در عربی باک را به مبالات میشود تعبیر کرد، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 172)، اهمیت، اعتناء، احتراز، (فرهنگ شعوری)، و در این شواهد هم معانی فوق و معانی ترس و جز آن را که بسیار بهم نزدیک است توان یافت: خداوند شرم و خداوند باک ز بیداد کردن دل و دست پاک، فردوسی، شد ازدل مرا باک و از دیده شرم بچشم من اکنون چه سرد و چه گرم، فردوسی، گر آمرزش آید ز یزدان پاک شما را ز خون برادر چه باک، فردوسی، این سوار از کسی باک ندارد، (تاریخ بیهقی)، چون دین خرد هستمان چه باک است گر ملک دنیا به دست ما نیست، ناصرخسرو، چون سوی معروف معروفم چه باک گر سوی جهال امت منکرم، ناصرخسرو، که اگر تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید، (کلیله و دمنه)، نیست در حضرت زلف تو مرا باک رقیب خاصۀ خلوت شه طاعت دربان نبرد، خاقانی، روزها گررفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست، مولوی، گر آب چاه نصرانی نه پاک است جهود مرده می شویم چه باک است، سعدی (گلستان)، ، عیب، (یادداشت مؤلف) : ما به طبطاب، عیبی ندارد: بباید بریدن ورا دست و کاک که تا چون نیامدش از این کار باک، فردوسی (از لغت فرس اسدی)، گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی، حافظ، - باکی بر شما نیست، لاحرج علیکم، (یادداشت مؤلف)، ، درد، بیماری، (یادداشت مؤلف)، رنج، داء، مرض، در تداول عامه گویند: باکیش نیست، یعنی درد و بیماریی ندارد: چه بایدکشید آنهمه رنج و باک به چیزی که گوهرش یک مشت خاک، اسدی، ، التفات نمودن، از پس نگریستن، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج)، التفات، (شرفنامۀ منیری)، توجه، (ناظم الاطباء)، ضرر، (لغت محلی شوشتری)، - امید و باک، امید و بیم: از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کزویست امید و باک، فردوسی، زمین و زمان و مکان آفرید توانائی و ناتوان آفرید بدویست امید و زویست باک خداوند آب، آتش و باد و خاک، فردوسی، - باک آمدن (کسی را ...)، بیم حاصل شدن، ترسیدن: نایدم باک از آنکه ایمن کرد تن و جان من از امید و هراس، مسعودسعد، بعد از تو ز هیچکس ندارم امید و زکس نیایدم باک، سعدی (ترجیعات)، - باک بردن، ترسیدن: ز هیچ لشکر باکی مبر که لشکر تو ستارگان سپهرند و گردش ایام، مسعودسعد، از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم، خاقانی، - بی باک، بی پروا، نترس، بی اعتنا: از فعل منافقی و بیباک وز قول حکیمی و خردمند، ناصرخسرو، زین دهر چو من تو چون نمیترسی بی باک منم، چه ظن بری، یا تو، ناصرخسرو، کیست ... که از نعمت دنیا شربتی به دست او دهند که سرمست و بی باک نشود، (کلیله و دمنه)، نه هرکه ستم بر دگری بتواند بی باک چنانکه میرود میراند، سعدی (صاحبیه)، رحمتی آخر ای مه بی باک نظری آخرای بت چالاک، شمس فخری (از شعوری)، - بی باکی، بی پروایی، ناترسی: دل دیوانگیم هست وسر بیباکی که نه کاریست شکیبائی و اندهناکی، سعدی (بدایع)، به بیباکی آن تیر ترکش بریخت، سعدی (بوستان)، ، ترجمه نوع هم هست، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
خالی شدن سرای، بپایان رسیدن قوت سپری شدن زاد، بی نیاز شدن غنی گردیدن، تهی دست شدن نیازمند گردیدن (ازاضداد)، بافتن ریسمانی که تارهای آن در باریکی و کلفتی مختلف باشد، یکی از عیوب قافیه است و آناختلاف حرکت حذو و توجیه است. نخستین مانند: هر وزیر و شاعر و مفتی که اوطوسی بود چون نظام الملک و غزالی و فردوسی بود. که فردوسی را با طوسی قافیه آورده. دوم مانند: (بفرق چمن ابر گسترد پر بفرش زمرد فروریخت در)
خالی شدن سرای، بپایان رسیدن قوت سپری شدن زاد، بی نیاز شدن غنی گردیدن، تهی دست شدن نیازمند گردیدن (ازاضداد)، بافتن ریسمانی که تارهای آن در باریکی و کلفتی مختلف باشد، یکی از عیوب قافیه است و آناختلاف حرکت حذو و توجیه است. نخستین مانند: هر وزیر و شاعر و مفتی که اوطوسی بود چون نظام الملک و غزالی و فردوسی بود. که فردوسی را با طوسی قافیه آورده. دوم مانند: (بفرق چمن ابر گسترد پر بفرش زمرد فروریخت در)