جدول جو
جدول جو

معنی اقناح - جستجوی لغت در جدول جو

اقناح
(اِ تِ)
برداشتن در را به چوب تراشیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بلند کردن در را به چوبی که جهت آن تراشیده بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقناع
تصویر اقناع
قانع ساختن، راضی کردن، قانع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقداح
تصویر اقداح
قدح ها، ظروفی که در آن چیزی بیاشامند، ساغرها، پیاله ها، کاسۀ بزرگ ها، جمع واژۀ قدح
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
دانه گرفتن خوشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از خم آب خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دعا کردن بر دشمن.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اقنه. (منتهی الارب). رجوع به اقنه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بچهل رسیدن عدد اسبان. (منتهی الارب). صاحب مقنب شدن قوم، نیازمند و درویش گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جابجا سطبر ساختن رسن را، به دشت و خشکی فرود آمدن، سپری شدن توشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خالی گردیدن سرای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) ، خداوند ستور توانا شدن، در قواء شدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح قافیه) مختلف الحرکه آوردن قوافی شعر را و برفع و جر و نصب آوردن روی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اقوا. عیبی است از عیوب قافیه و آن مختلف کردن است قافیه ها را باختلاف حرکات نه باختلاف حروف چون قافیۀ گل بکسر با گل بضم و قافیۀ دور بفتح با دور بضم. و اقواء در لغت بمعنی تمام شدن زاد است و چون این عیب بسبب آن میباشد که زاد شاعر که قافیۀ صحیح است تمام شده لهذا این عیب را اقواء نام کردند. (آنندراج) (غیاث اللغات از رسالۀ عطایی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و مفاتیح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بر قتل انگیختن کسی راو کشتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قنو. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قنع. (منتهی الارب). سلاح و ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به قنع شود، جمع واژۀ قوع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای خشک کردن خرما و گندم و جز آن. (آنندراج). رجوع به قوع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عیب کردن کسی را. فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قدح، بمعنی کاسه ای که دو کس را سیر گرداند یا عام است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) :
تن عدوی تو با ناله باد چون تن زیر
لب ولی تو پر خنده چون لب اقداح.
؟
لغت نامه دهخدا
(اِلِوْ وا)
بسیار شدن انتشار نرۀ مرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قزح. (ناظم الاطباء). رجوع به قزح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند شتران آبله زده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاکیزه کردن شعر از کلام رکیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پاکیزه کردن و تهذیب کردن شعر را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نسبت کردن خود را بسوی نژادشریف با وجود خساست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروهشته و سست شدن گوش شخص.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سر و چشم برابر چیزی داشتن. (ترجمان القرآن). برداشتن سر را و بجانبی التفات نکردن و نگاه را مقابل داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زشت آوردن، در کازه درآمدن صیاد، لازم گرفتن چیزی را، نیازمند شدن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درویش شدن. (تاج المصادر) (ترجمان القرآن) ، بخور کردن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوشبوی کردن بعود. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ)
میل کردن، میل کردن از حق، یا اجناف مخصوص بوصیت است و جنف در مطلق میل. (منتهی الارب) ، میل آوردن بچیزی. بچسبیدن از
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نزدیک آمدن زه اشتر. (تاج المصادر بیهقی).
، درخشیدن پشت آفتاب پرست از گرمی آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اصهیرار حرباء، درخشیدن پشت آن از گرمی خورشید. (از اقرب الموارد) ، اصهیرار مرد، خوردن وی صهاره (قطعه ای از پیه) را. (از اقرب الموارد). رجوع به صهاره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نزدیک بچه آوردن شدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک شدن زادن شتر ماده. (از اقرب الموارد). ممنح نعت است از آن. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقنان
تصویر اقنان
جمع فن، برده زادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاح
تصویر انقاح
پالایش سخن پالایش چامه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدح، کاسه ها پیاله ها ریغال ها پیلپاها زشت گفتن آک نهادن (آک عیب) آک بستن جمع قدح کاسه های بزرگ پیاله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقباح
تصویر اقباح
زشت آوردن، زشت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماح
تصویر اقماح
شکسته گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقنات
تصویر اقنات
دیر ایستادن در نماز دراز نمازی نفرین بر دشمن دراز کردن جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
خشنود کردن، راضی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقداح
تصویر اقداح
((اِ))
عیب نمودن، بد گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقداح
تصویر اقداح
((اَ))
جمع قدح، کاسه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
((اِ))
قانع کردن، خشنود ساختن
فرهنگ فارسی معین
ارضا، خرسند، خشنودی، رضایت، قانع، قناعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد