جدول جو
جدول جو

معنی اقطاط - جستجوی لغت در جدول جو

اقطاط(اَ)
جمع واژۀ قطّ. (ناظم الاطباء). رجوع به قط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقطاب
تصویر اقطاب
قطب ها، دو طرف محور کرۀ زمین با مناطق اطراف آن ها، جمع واژۀ قطب
فرهنگ فارسی عمید
بخشیدن ملک یا قطعۀ زمین از جانب سلطان یا خلیفه به کسی که از درآمد آن استفاده کند، ملک یا قطعه زمینی که از طرف پادشاه به کسی واگذار می شد، ملکی که عایدات آن برای هزینۀ قسمتی از سپاه اختصاص داده می شد، [عربی، جمع قطیع] قطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
قسط ها، عدل ها، دادها، نصیب ها، مقدارها، میزان ها، جمع واژۀ قسط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقطار
تصویر اقطار
قطرها، ضخامت ها، جانب ها، کرانه ها، اقلیم ها، ناحیه ها، جمع واژۀ قطر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
دور رفتن ستور در چرا. (منتهی الارب). اشطاط در سوم، دور شدن. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غدیر اشطاط، جمع واژۀ شط، بمعنی بعد، یا جمع واژۀ شطط، بمعنی جور و گذشتن از حد است. وغدیر اشطاط نزدیک عسفان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ خوا / خا)
گول گردیدن. (منتهی الأرب) : ارطّی فان ّ خیرک فی الرطیط، یعنی احمق باش که خیر تو در حماقت است. در حق شخصی گویند که در حماقت بخت مند وباروزی بود و در وقت تعاقل محروم و بی نصیب. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ کَ)
پیسه گردیدن. (منتهی الأرب). سیاه سپید شدن. ارقیطاط.
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ گُ)
دمیدگی آوردن روی یا فربه شدن و تهبج کردن: احطّ وجهه. (منتهی الارب) ، فضل و منت نهادن، تحظیه. بهره مند کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خطّ، بمعنی راه دراز در چیزی و راه خفیف در زمین نرم
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قبط. گروهی از نصاری ساکن مصر. (از اقرب الموارد). رجوع به قبط شود، آماده کردن، قبا پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
جمع واژۀ قوط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رمه های گوسپندان. (آنندراج). رجوع به قوط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِءْ)
قحطزده گردیدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
بریدن یا بر پهنا بریدن یا بریدن چیزی درشت و سخت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، توانا گشتن، جهت خود گزیدن چیزی را، سرزنش کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، افزودن در ارز چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افزودن در قیمت چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
واشدن از کسی و جداگردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(غُصْ صَ / صِ خوَرْ / خُرْ)
اخطاط وجه، خطدار گشتن روی.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اقط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسب که پشت او پست و پس اوبلند باشد، شب دراز، مردسرافراز و بزرگ قدر و با عزت و ارجمندی پایدار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که گردن و سر او بسوی پشت مایل باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
عدل و داد و برابری و تساوی ج قسط، قسط ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطاع
تصویر اقطاع
سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطاط
تصویر اخطاط
خط دار
فرهنگ لغت هوشیار
پیسه گردیدن، برگ درآوردن، گرفتن روزینه (روزینه شورزغال ترکی یا سیورغال)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارطاط
تصویر ارطاط
جمع رطل، نیم من ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشطاط
تصویر اشطاط
ستمداوری، بیش از اندازگی، سختکوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهطاط
تصویر اهطاط
اندیشیدن در خواری، شتاب از ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقحاط
تصویر اقحاط
به خشک سالی رسیدن بتنگی افتادن در قحط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقواط
تصویر اقواط
جمع قوط، رمه های گوسپند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قطب، نشین ها (قطب را گویند و آن نقطه ای است از فلک) میخ ها (میخ قطب)، پیران دستگیر جمع قطب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطار
تصویر اقطار
اقلیم، کرانه، ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
((اِ))
داد دادن، عدل کردن، راست بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقحاط
تصویر اقحاط
((اِ))
به تنگی افتادن، در قحط شدن
فرهنگ فارسی معین
((اِ))
بخشیدن ملک یا قطعه زمینی از طرف سلطان به کسی که از درآمد آن زندگانی گذراند، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقطار
تصویر اقطار
جمع قطر، گوشه ها، اطراف، جمع قطر، قطره ها، چکه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقطاب
تصویر اقطاب
جمع قطب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
((اَ))
جمع قسط، بهره ها، بخش ها
فرهنگ فارسی معین