جدول جو
جدول جو

معنی اقشف - جستجوی لغت در جدول جو

اقشف(اَ شَ)
عام اقشف، سال سخت تنگ زیانکار هر چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقشف
تصویر تقشف
با غذای کم و جامۀ خشن و چرکین به سر بردن، مرتاض وار و با تنگی معاش روزگار گذراندن، به کم ساختن، بدحالی، درویشی، تنگی معیشت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
ختنه ناکرده. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). کودک ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نابریده. نامختون. اغلف، آب در گلو فروشدن بی کشیدن و بی فروبردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کوهان کردن شتر بچه ودراز شدن کوهان آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، راندن و دفع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن و بازداشتن از کاری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ)
پلیدپوست و کهنه هیأت و بدحال و تنگ زیست، سوخته روی از تاب آفتاب. قشف. قشف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قشف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فِنْ)
اقفی. جمع واژۀ قفا. (منتهی الارب). رجوع به قفا شود، هلاک کردن و در جای هلاک انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هلاک کردن وگویند در معرض هلاک قرار دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُشْ شَ)
صمغ گیاهی است مانند خیار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَقْ قُ)
به جامۀ درشت روزگار گذاشتن. (زوزنی). بقوت اندک و جامۀ درشت و چرکین زیست کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درویشی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، تقشف جلد، عبارت ازتیرگی و خشونت جلد. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سخت سرخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). الاحمرالقانی. (اقرب الموارد) ، دیر ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
برکنده پوست هرچه باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
اشرف. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بزرگ و گرامی نسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حکم کننده تر. (آنندراج) (غیاث اللغات). باحکم تر. بافرمان تر. (ناظم الاطباء) ، کاربرتر. (یادداشت مؤلف) : اقضی من الدرهم
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ / شِ)
اقچه. (ناظم الاطباء). رجوع به آقچه شود، کشک خورانیدن کسی را، بر زمین زدن حریف خود را، آمیختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
دندان پیشین نیمه شکسته. (ناظم الاطباء) (آنندراج). دندان پیش نیمه شکسته. (منتهی الارب). رجوع به اقصم شود، آبستن گشتن ناقه و دنب و سر برداشتن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
نیک برنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در مثل گویند: اقطف من ذره، اقطف من حلمه، اقطف من ارنب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فلان از مورچه و خرگوش بهتر میبرد. (ناظم الاطباء) ، گل کردن درخت رز. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
اسب سپیدگردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 21 شود.
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وَ)
نیک پی شناس. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). نیک پیشانی شناس. (ناظم الاطباء). و این نعت تفضیلی است. (از اقرب الموارد) ، علامت شفقت و ترحم است آنجا که ’ک’ به کلمه ای ملحق شود: حیوانک. مامک. فرزندک. طفلک. (یادداشت مؤلف) :
برو تاز خوانت نصیبی دهند
که فرزندکانت نظر در رهند.
سعدی.
بیندیش زان طفلک بی پدر
وز آه دل دردمندش حذر.
سعدی.
، گاه بصورت ’ک’ تنها در الحاق به کلمه بجای الف و لام عهد ذهنی و ذکری می آید: دم جنبانک. دم برآب زنک. بادکنک. غم درکنک. موشک. (عبید زاکانی). حسنک. خوشگلک. آخوندک: مردک آمد (یعنی آن مرد معهود). (از یادداشت مؤلف). آخر زنک رفت (یعنی آن زن معهود). (یادداشت مؤلف) ، و نیز بصورت ’ک’تنها مزید مؤخر امکنه آید چون: شمشک. نارمک. لشکرک. کوهک. کهک. کدک. غورجک. غوزشک. ولنجک. سرک (قریه ای به چهارمحال). رودک. سرپولک. طورک. طبرک. اخسیسک. دشتک. جویک. ونک. شهرستانک. اصبهانک. فرک. بیشک. کنارک. کزک. دهالک. دهک. دهلک. دهنک. بادامک. راسک. روبنک. فنک. دشتک. دارک. دیزک. حصارک. خمرک. باغک. آسک. اربک. سمتک. یوغنک. تیمک. قزوینک. مستک. سرخک. نیسک. عنک. جلک. (یادداشت مؤلف) ، علامت تحقیر و انکار و نفرت و کره است و بصورت ’ک’ به کلمه ملحق شود: پسرک حیا نمی کند، گاه افادۀ معنی نسبت و تشبیه کند و بصورت ’ک’ به کلمه پیوندد: پشمک. پستانک. ناخنک. مخملک. میخک. جفتک. متلک. پیچک. یتیم شادکنک. ابن لنگک. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مدخل ’ک’ و ’ه’ برای همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
آنکه از خارش مانند پیران رود بر زمین. و در قاموس آمده من عمه الجرب فیمشی مشیهالشیخ. ج، خشف، نام عام امراء سغد، نام عام امراء فرغانه. (آثارالباقیه). چون شار غرچه و شیر بامیان و شاه و ملک و جز آن. و رجوع به آل اخشید و اخشید محمد... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
آنکه موی پیشانی وی برگردیده و مانند دایره شده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). موی پیشانی تا گردیده. (تاج المصادر بیهقی). آنکه از دو طرف سر او موی رفته باشد یا موی نباشد. (آنندراج). آنکه موی از دو سوی سر او شده باشد. (مهذب الاسماء) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(قَ شَ / قَ)
قشف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قشف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقوف
تصویر اقوف
آگاه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ زیستی تنگ روزی بکم ساختن سخت گذراندن، جامه درشت پوشیدن، سخت گذرانی، جمع تقشفات
فرهنگ لغت هوشیار
پرده بردارتر داغسر بی سپر: در جنگ پدید آرنده تر پیداکننده تر، پرده بردارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقشر
تصویر اقشر
هرچیز پوست کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشف
تصویر قشف
چرکی پوست، زبری پوست، تنگی زیست چرک ناشسته تن: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقشع
تصویر اقشع
گرام نژاد بزرگ تبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلف
تصویر اقلف
نره نبریده دول نبریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقنف
تصویر اقنف
ستبر بینی بینیگنده، خردگوش گوش کوچولو، اسپ سپید گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشف
تصویر تقشف
((تَ قَ شُّ))
به کم ساختن، زندگی مرتاضی را پیشه کردن، تنگی معشیت، درویشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکشف
تصویر اکشف
((اَ شَ))
اسبی که بیخ دمش پیچیده باشد، کسی که موی پیشانی اش برگشته باشد
فرهنگ فارسی معین