ستور جای جای پشم ریخته در بهاران. و همچنین کبش اقزع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستور یا کبش که در بهاران جای جای از پشم آن ریخته باشد
ستور جای جای پشم ریخته در بهاران. و همچنین کبش اقزع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستور یا کبش که در بهاران جای جای از پشم آن ریخته باشد
حریص تر. - امثال: اجشع من اسری الدخان. اجشع من الوافدین علی الدخان. اجشع من وفد تمیم. (مجمع الأمثال میدانی) ، اجعمت الأرض، ای کثر الحنک علی نباتها فأکله و الجأه الی اصوله. (منتهی الارب)
حریص تر. - امثال: اجشع من اسری الدخان. اجشع من الوافدین علی الدخان. اجشع من وفد تمیم. (مجمع الأمثال میدانی) ، اجعمت الأرض، ای کثر الحنک علی نباتها فأکله و الجأه الی اصوله. (منتهی الارب)
پوستین کهنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خاک روبۀ حمام. (منتهی الارب). کناسۀ حمام، و برخی افزوده اند ’و حجام’ را بر آن. (اقرب الموارد). به این معنی به کسر قاف و ضم آن نیز آمده. (منتهی الارب) ، گول، بدان جهت که عقل او از وی واشده و دور و پراکنده گردیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، احمق. (اقرب الموارد) ، پر شترمرغ، آب بینی افکنده شده، خانه چرمین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). خیمه ای از پوست. (مهذب الاسماء). ج، قشوع، گستردنی از ادیم، یا پاره ای ازادیم کهنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مشک خشک، چرم خشک. (منتهی الارب). قیل الیابس. (اقرب الموارد). در حدیث ابوهریره آمده است: لو احدثکم بما اعلم لرمیتمونی بالقشع، یعنی پوست خشک خاک آلود زنید بر من. (منتهی الارب) ، مشک کهنه. (اقرب الموارد) ، مرد پراکنده و سست گوشت از پیری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کربسه و آفتاب پرست. (منتهی الارب). حرباء. (اقرب الموارد) ، ابر پراکندۀ رونده و گشاده و واشونده. (منتهی الارب). السحاب الذاهب المنقشع عن وجه السماء. (اقرب الموارد) ، کیسه و انبان. (منتهی الارب). زنبیل. (اقرب الموارد) ، کفتار نر. (منتهی الارب). ضبع نر. (اقرب الموارد) ، آب تنک بسته و فسرده بر چیزی، گل خشک پاره پاره گردیده و شکافته، آنچه از زمین به دست برآری و بیندازی. ج، قشع به غیر قیاس زیرا قیاس آن قشعه است، مانند بدر و بدره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
پوستین کهنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خاک روبۀ حمام. (منتهی الارب). کناسۀ حمام، و برخی افزوده اند ’و حجام’ را بر آن. (اقرب الموارد). به این معنی به کسر قاف و ضم آن نیز آمده. (منتهی الارب) ، گول، بدان جهت که عقل او از وی واشده و دور و پراکنده گردیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، احمق. (اقرب الموارد) ، پر شترمرغ، آب بینی افکنده شده، خانه چرمین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). خیمه ای از پوست. (مهذب الاسماء). ج، قُشوع، گستردنی از ادیم، یا پاره ای ازادیم کهنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مَشک خشک، چرم خشک. (منتهی الارب). قیل الیابس. (اقرب الموارد). در حدیث ابوهریره آمده است: لو احدثکم بما اعلم لرمیتمونی بالقشع، یعنی پوست خشک خاک آلود زنید بر من. (منتهی الارب) ، مشک کهنه. (اقرب الموارد) ، مرد پراکنده و سست گوشت از پیری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کربسه و آفتاب پرست. (منتهی الارب). حرباء. (اقرب الموارد) ، ابر پراکندۀ رونده و گشاده و واشونده. (منتهی الارب). السحاب الذاهب المنقشع عن وجه السماء. (اقرب الموارد) ، کیسه و انبان. (منتهی الارب). زنبیل. (اقرب الموارد) ، کفتار نر. (منتهی الارب). ضبع نر. (اقرب الموارد) ، آب تنک بسته و فسرده بر چیزی، گِل خشک پاره پاره گردیده و شکافته، آنچه از زمین به دست برآری و بیندازی. ج، قِشَع به غیر قیاس زیرا قیاس آن قِشَعه است، مانند بَدْر و بِدَره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
جمع واژۀ قاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قاع شود، آسیب و آفت. (ناظم الاطباء). به معنی آسیب و هلاکت است که آک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). آسیب و هلاکت و آفت. (آنندراج) (از برهان) : عدوی تو که چو هیزم شکسته باد مدام هنوز حادثه می سوزدش در آتش اک. منصور شیرازی (از فرهنگ خطی). ورجوع به آک شود.
جَمعِ واژۀ قاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قاع شود، آسیب و آفت. (ناظم الاطباء). به معنی آسیب و هلاکت است که آک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). آسیب و هلاکت و آفت. (آنندراج) (از برهان) : عدوی تو که چو هیزم شکسته باد مدام هنوز حادثه می سوزدش در آتش اک. منصور شیرازی (از فرهنگ خطی). ورجوع به آک شود.
مردی که گوش و پای او برگردیده باشد. (از اقرب الموارد). مرد که انگشتان پای او برگردیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انگشتان پای واپس جسته. (تاج المصادر بیهقی) ، کلاه دراز پوشیدن. (آنندراج)
مردی که گوش و پای او برگردیده باشد. (از اقرب الموارد). مرد که انگشتان پای او برگردیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انگشتان پای واپس جسته. (تاج المصادر بیهقی) ، کلاه دراز پوشیدن. (آنندراج)