جدول جو
جدول جو

معنی اقزاء - جستجوی لغت در جدول جو

اقزاء(اِ لِ)
عیب ناک گردیدن سپس راستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب ناک گردیدن پس از درستی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اقزاء(اَ قِزْ زا)
جمع واژۀ قزّ. (ناظم الاطباء). رجوع به قز شود، برخود لرزیدن. (منتهی الارب). فسره گرفتن. موی بر اندام بپای خاستن و پوست ها فراهم آمدن از لرزش. (ترجمان القرآن). برخاستن موی بر اندام. (بحر الجواهر) ، خشک و تنگ گردیدن سال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
خواهش طعام ناکردن و ناخوش داشتن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بقی آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
خوار و رام کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، رسواکننده تر. خوارکننده تر: فارسلنا علیهم ریحاً صرصراً فی ایام نحسات لنذیقهم عذاب الخزی فی الحیوه الدنیا و لعذاب الاّخره اخزی و هم لاینصرون. (قرآن 16/41)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گل اندودن گرداگرد دیوار خانه را، (از ’وزی’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، گل اندود کردن گرداگرد خانه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
برجهانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). پر کردن ظرف. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ترسیدن.
لغت نامه دهخدا
(سِ پَهْ کَ / کِ)
شیر دادن، بیاسودن
لغت نامه دهخدا
(اَت ت)
کارزار کردن شوی زن: اغزت المراءه اغزاءً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اغزت المراءه، غزا بعلها. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رزء. مصیبت ها:
رمانی الدّهر بالأرزاء حتی
فؤادی فی غشاء من نبال.
متنبّی، منسوب به ارزن که موضعی است به فرسنگی از شیراز. (غیاث اللغات). و ظاهراً محرف ارزنی است
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ پَ)
پشت بازنهادن به.
لغت نامه دهخدا
(اَ عِزْ زا)
جمع واژۀ عزیز، بمعنی ارجمند وکمیاب. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عزیزان. ارجمندان. کرام. و رجوع به عزیز شود، عاریه دادن شتر خود را بکسی: اعسب فلان فلاناً جمله، اعاره ایاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
غنی و بی نیاز شدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از انزاء
تصویر انزاء
بر جهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دور گردانیدن، برگزیدن، دورکردن، به دور فرستادن، به پایان رسیدن، راندن
فرهنگ لغت هوشیار
گزیت (جزیه) دادن، بی نیاز گردانیدن، بی نیاز شدن، جمع جز، خرده ها ریزه ها، پاره ها، بخش ها، بهرها، زیر دستان در سازمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزاء
تصویر ارزاء
جمع رزء، سوک ها، موژها، مصیبتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزاء
تصویر اعزاء
ارجمند، کمیاب، عزیز، گرام، جمع عزیز گرامیان عزیزان
فرهنگ لغت هوشیار
گشت و گذار، تهی شدن شکم، توانگری، بی توشگی، زبانزدی در چامه سرایی و آن چنان است که پساوند (قافیه) ناجورآرند چون خورد و برد، ریسمان رنگارنگ بافتن، خالی شدن سرای، بپایان رسیدن قوت، سپری شدن، بی نیاز شدن، غنی گردیدن، تهی دست شدن، نیازمند گردیدن، (ازاضداد)، بافتن ریسمانی که تارهای آن در باریکی و کلفتی مختلف باشد، یکی از عیوب قافیه است و آن اختلاف حرکت حذو و توجیه است. نخستین مانند: هر وزیر و شاعر و مفتی که اوطوسی بود چون نظام الملک و غزالی و فردوسی بود. که فردوسی را با طوسی قافیه آورده دوم مانند: بفرق چمن ابر گسترد پر بفرش زمرد فروریخت در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماء
تصویر اقماء
فربه شدن ستور، خوار و حقیر کردن کسی را، به شگفت آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قفا، پس گردن ها پشت سر ها به پیروی داشتن، برگزیدن، فزونی نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقساء
تصویر اقساء
سخت گردانیدن گناه دل را، سنگدلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزاء
تصویر الزاء
سیر چرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقزام
تصویر اقزام
جمع قزم، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قرء، پساوند ها خوانا کردن، خواندن آموختن، دشتان شدن، پاکدشتانی (دشتان حیض)، درود رساندن خوانا کردن خوانا گردانیدن خواندن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقداء
تصویر اقداء
باز گشتن، مزه دار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغزاء
تصویر اغزاء
جنگ آغالی: بر انگیختن به جنگ مولش دادن به بدهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقراء
تصویر اقراء
((اِ))
خواندن، خواندن را یاد گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقصاء
تصویر اقصاء
((اِ))
دور کردن، راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقواء
تصویر اقواء
((اِ))
در جای خشک و خالی فرود آمدن، به پایان رسیدن توشه، نیازمند شدن، تهی دست شدن، از عیوب قافیه وآن اختلاف حرکت حذو و توجیه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجزاء
تصویر اجزاء
جمع جزء و جزو، پاره ها، بهره ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجزاء
تصویر اجزاء
پاره ها، اندام ها
فرهنگ واژه فارسی سره