جدول جو
جدول جو

معنی اقربا - جستجوی لغت در جدول جو

اقربا
قریب ها، نزدیک ها، خویش ها، خویشاوندها، جمع واژۀ قریب
تصویری از اقربا
تصویر اقربا
فرهنگ فارسی عمید
اقربا
(اَ رِ)
جمع واژۀ قریب که بمعنی خویشاوند است و آنچه بعض مردم بفتح راء و ضم راء خوانندغلط محض است. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
ای صدر خاندان نبوت چو باب خویش
خورشید اقربا شدی و فخر دودمان.
سوزنی.
رجوع به اقرباء شود
لغت نامه دهخدا
اقربا
جمع قریب نزدیکان خویشان خویشاوندان. توضیح در تداول بفتح راء گویند و صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
اقربا
اقوام، بستگان، خویشان، قومان، نزدیکان، وابستگان
متضاد: بیگانگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقرب
تصویر اقرب
نزدیک تر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. محلی در دامنه و معتدل است و 164 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات، سیب زمینی، بنشن، و شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رجوع به اقرابادین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد در دامنۀ کوه واقع و هوای آن معتدل. سکنۀ آن 186 تن است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، میوه جات. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ قریب. خویشان و نزدیکان. رجوع به اقربا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نزدیکتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قریب تر. (غیاث اللغات). خویش نزدیکتر. (مهذب الاسماء). ج، اقربون. اقارب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : و نحن اقرب الیه من حبل الورید. (قرآن 16/50)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی است که در گیلان به کلهو دهند. رجوع به کلهو شود، بریدن جامه یا ریسمان را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ قراب، بمعنی نیام شمشیر. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قراب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شمشیر در نیام کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) ، زمین های آب و گیاه. (آنندراج) : و وقفوا علیهم من النواحی والاقرحه و العقارات جمله کثیره. (ابن الطقطقی ص 127)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقربادین
تصویر اقربادین
مجموعه دستورهای تهیه داروهااقرابادین قرابادین اقراباذین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرا
تصویر اقرا
خوانا کردن خوانا گردانیدن خواندن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتبا
تصویر اقتبا
آراستن، آمادن آماده کردن، کپاه پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقراب
تصویر اقراب
شمشیر درنیام نهادن، لبریز کردن لبالب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرباء
تصویر اقرباء
جمع قریب، خویشاوندان، نزدیکان، خویشان، بستگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
نزدیکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
((اَ رَ))
نزدیکتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقرباء
تصویر اقرباء
((اَ رِ))
جمع قریب، نزدیکان، خویشاوندان
فرهنگ فارسی معین
نزدیک تر
متضاد: اقصا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرنده ای شبیه غاز
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمای وحشی و جنگلی که از آن دوشاب به دست آید
فرهنگ گویش مازندرانی