جدول جو
جدول جو

معنی اقرب - جستجوی لغت در جدول جو

اقرب
نزدیک تر
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
فرهنگ فارسی عمید
اقرب
(اَ رَ)
نزدیکتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قریب تر. (غیاث اللغات). خویش نزدیکتر. (مهذب الاسماء). ج، اقربون. اقارب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : و نحن اقرب الیه من حبل الورید. (قرآن 16/50)
لغت نامه دهخدا
اقرب
نزدیکتر
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
فرهنگ لغت هوشیار
اقرب
((اَ رَ))
نزدیکتر
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
فرهنگ فارسی معین
اقرب
نزدیک تر
متضاد: اقصا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسرب
تصویر اسرب
سرب، فلزی نرم، چکش خور، قابل تورق و کم دوام به رنگ خاکستری که در مجاورت هوا تیره و در ۳۲۷ درجه سانتی گراد حرارت ذوب می شود. برای ساختن ساچمه، گلوله، حروف چاپخانه و روکش سیم های برق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارب
تصویر قارب
قایق، کرجی، کشتی کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقربا
تصویر اقربا
قریب ها، نزدیک ها، خویش ها، خویشاوندها، جمع واژۀ قریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرب
تصویر مقرب
آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده، نزدیک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی جستن، نزدیک شدن، نزدیک بودن، خویشی و نزدیکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقارب
تصویر اقارب
اقرب، خویشان، بستگان، نزدیکان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ قراب، بمعنی نیام شمشیر. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قراب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ قریب که بمعنی خویشاوند است و آنچه بعض مردم بفتح راء و ضم راء خوانندغلط محض است. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
ای صدر خاندان نبوت چو باب خویش
خورشید اقربا شدی و فخر دودمان.
سوزنی.
رجوع به اقرباء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقراب
تصویر اقراب
شمشیر درنیام نهادن، لبریز کردن لبالب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرا
تصویر اقرا
خوانا کردن خوانا گردانیدن خواندن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
غریبتر، عجیبتر، دورتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرع
تصویر اقرع
کل کچل بی گیاه مو ریخته کل کچل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
کژدم، جانوری زهردار و انواع آن بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارب
تصویر قارب
کرجی بلم، آبجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقارب
تصویر اقارب
نزدیکان، خویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقهب
تصویر اقهب
سپید چرک سپید تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرن
تصویر اقرن
پیوسته ابرو، گوسپند شاخدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقری
تصویر اقری
مهمان نوازتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلب
تصویر اقلب
برگشته لب لب شکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرب
تصویر اعرب
فصیحتر، افصح، آنکه بیانش خوشتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسرب
تصویر اسرب
پارسی تازی شده اسرب سرب از توپال ها سرب رصاص اسود ارزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقب
تصویر ارقب
گردن کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
ویران در زبانزد) عرض (سنگی است که در آن ویرانی پدید آید وآن انداختن م و ن از مفاعلین است شکافته گوش آنست که میم اول و نون آخر (مفاعیلن) را بیندازند تا (فاعیل) بماند آنرا به (مفعول) تبدیل کنند و اسم این زحاف (خرب) است و اسم جزئی که عمل (خرب) در آن واقع شود (اخرب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرب
تصویر اجرب
پرخارش خارنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قریب نزدیکان خویشان خویشاوندان. توضیح در تداول بفتح راء گویند و صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرب
تصویر مقرب
نزدیک شده، آنکه دارای نسبت نزدیک شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
کژدم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی
فرهنگ واژه فارسی سره
اقوام، بستگان، خویشان، قومان، نزدیکان، وابستگان
متضاد: بیگانگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد