جدول جو
جدول جو

معنی اقدام - جستجوی لغت در جدول جو

اقدام
پیش رفتن در کاری، به کاری دست زدن، پا پیش گذاشتن در امری
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
فرهنگ فارسی عمید
اقدام
قدم ها، اندازه های پا از سر انگشت تا پاشنه، گام ها، کارها، عمل ها، جمع واژۀ قدم
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
فرهنگ فارسی عمید
اقدام
(اِ سِءْ)
پیش درآمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پیش رفتن در کاری. (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ قرء: دعی الصلوه ایام اقرائک، یعنی ایام حیض. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قرو، جمع واژۀ قرو. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قرو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن). بمعنی وقت و قافیه. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قری ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی مجاری سیل. (اقرب الموارد).
- اقراءالشعر، انواع و اقسام آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قرء و قری شود
لغت نامه دهخدا
اقدام
(اَ)
جمع واژۀ قدم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چه دشمنی تو که از دست عشق و شمشیرت
مطاوعت بگریزم نمیکنند اقدام.
سعدی.
- مزال اقدام، لغزشگاه. جائی که قدم ها بلغزد
لغت نامه دهخدا
اقدام
جمع قدم، در کاری پیش رفتن
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
فرهنگ لغت هوشیار
اقدام
((اِ))
دست به کاری زدن، دلیری کردن، دلیری
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
فرهنگ فارسی معین
اقدام
((اَ))
جمع قدم، گام ها
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
فرهنگ فارسی معین
اقدام
دست زدن
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
فرهنگ واژه فارسی سره
اقدام
رفتار، عمل، مبادرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقداح
تصویر اقداح
قدح ها، ظروفی که در آن چیزی بیاشامند، ساغرها، پیاله ها، کاسۀ بزرگ ها، جمع واژۀ قدح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
قسم ها، بخش ها، بهره ها، نصیب ها، جمع واژۀ قسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقلام
تصویر اقلام
نمونه ها، انواع، قلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقدار
تصویر اقدار
توانا گردانیدن، توانا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدام
تصویر مقدام
بسیار اقدام کننده، پیش رونده، دلاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
کشتن کسی به عنوان مجازات، نیست کردن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندام
تصویر اندام
تن، بدن، جسم، قد و قامت، در علم زیست شناسی عضو بدن، عضوی که ظاهر باشد، کنایه از قاعده و روش صحیح، کنایه از کار آراسته و بانظام
اندام دادن: کنایه از آراستن، نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقوام
تصویر اقوام
قوم ها، خویشاوندان ها، همسرها، زن ها، جمع واژۀ قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقدار
تصویر اقدار
توانا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدام
تصویر اهدام
جمع هدم، جامه های کهنه، گلیم های پشمینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندام
تصویر اندام
بدن و تن، کالبد، جسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدام
تصویر اکدام
گروگان گیری
فرهنگ لغت هوشیار
درگیر کردن درافکندن به سختی در میان آوردن ناگاه کسی را در کاری افکندن بی اندیشه، در افکندن بسختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقداء
تصویر اقداء
باز گشتن، مزه دار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدح، کاسه ها پیاله ها ریغال ها پیلپاها زشت گفتن آک نهادن (آک عیب) آک بستن جمع قدح کاسه های بزرگ پیاله ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قلم، تیرهای منگیا (منگیا قمار)، خامه ها کلک ها، ریز کالاها جمع قلم خامه ها کلکها. (اقلا) لااقل کمینه کمترین: اقلا چند کلمه بگویید. توضیح این کلمه فصیح نیست. زیرا (اقل) غیر منصرف است و قبول تنوین نمیکند و بجای آن در عربی (لااقل) و در فارسی (دست کم) مستعمل است، جمع قلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقزام
تصویر اقزام
جمع قزم، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
جمع قسم، جزها، درجه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوام
تصویر اقوام
جمع قوم، خویشان، طایفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقهام
تصویر اقهام
چشم پوشیدن، خوار شمردن، بازشدن ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
نیست گردانیدن، کشتن، نیست کردن، معدوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بر جایی ابر، برگ آوردن درخت، هی کردن هین کردن شتر، خاکریزی (معین) همیشه بودن ساکن و پا بر جا بودن، رام ساختن خاک ریزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلام
تصویر اقلام
نمونه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقوام
تصویر اقوام
تیره ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
جان ستاندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اندام
تصویر اندام
عضو
فرهنگ واژه فارسی سره